عشق آغشته به خون
'عشق آغشته به خون '
P⁷²
/:جینآئه صدام رو میشنوی؟
جینآئه:ازم چی میخوای ؟
/:فک نمیکردم قراره اینقدر زود فراموشم کنی،منم دیگه جان.
جینآئه:اذیتم نکن،جان مُرده و خودم به چشمام دیدم.
/:برو عقب میخوام درو بشکونونم تا بهت ثابت بشه که من جانم.
با اینکه مطمئن نبودم جانه ولی اشک خوشِ چشمام رو خیس کرد و از گونههام پایین ریخت.
با چهارمين ضربه در شکست،و بعد از شکستن در پسری وارد اتاق شد،کسی که فکر میکردم رفته،اون برگشته بود،چشمام درست میدید?
جینآئه:ج..ان!
تا خواستم قدمی بردارم که خودش جلو اومد و منو سخت در آغوش گرفت
جان:جینآئه
خیس شدن شونهام رو حس کردم،اون داشت گریه میکرد،خودم رو بیشتر تو آغوشش جا دادم، عطر فراموش شده تنش رو بو کشیدم.
جان:خوشحالم که حالت خوبه جینآئه(یه کوچولو لکنت)
جینآئه:باورم نمیشه نکنه اینم مث قبل یه خوابه،و همیشه یه خواب باقی میمونه؟
جان:نه جینآئه، این واقعیته ما برگشتیم.
با به زبون آوردن ما متعجب شدم و ازش جدا شدم
جینآئه:..م..ما!
جان:من و تهیونگ.
با شنیدن اسمش پاهام سست شد و تعادلم بهم خورد،جان که متوجه وضعیتم شد خودش رو تکیه داد تا بیتونم با تیکه دادن به او روی پام وایسم.
جینآئه:تهیونگ(گریه از رو خوشحالی )
جان:آره تهیونگ،جینآئه،ما اومدیم تا نجاتت بدیم،قراره برگرديم به یه زندگی بهتر از قبل.
جینآئه:کجاست؟ میخوام ببینمش
جان:میاد،بزار اول کار اون ادوین عوضی رو بسازه،میاد
سومین:جان تو اینجایی
جان:بیا سومین،مواظبش باش و هرچه سریعتر قصر رو ترک کنین.
سومین:باشه
جان:جینآئه سومین رو که میشناسی،باهاش برو اون میدونه باید کجا برین فقط از قصر خارج بشین منو تهیونگم میایم
جینآئه:نه..نه نمیتونم..نمیتونم تنهاتون بزارم
جان:برو جینآئه، ما میایم،قول میدم
سومین:بانو کیم لطفا از این طرف.
دستم رو روی شونهاش انداخت و به سمت بیرون از اتاق راه افتاد.
جینآئه:قول دادین.
لکه های خون که توی راهرو های قصر بود نشون میداد درگیری صورت گرفته،الانم فکر میکردم که قراره از این خواب بیدار بشم،و همش یه خواب و رویا باقی بمونه.
_________
هردو همو در آغوش گرفته بودیم و دور از همه نگاها اشک میرختیم و میخندیدم،واسه هردومون رویا بود
تهیونگ:دلم واست تنگ شده بود جینآئه،داشتم برای دوباره داشتنت جون میدادم
جینآئه:فکر میکنی من دلم برات تنگ نشده بود،هرشب با دیدنت تو خوابم،منو میکُشدی و زندهام میکردی،تهیونگ این واقعا تویی!
با دستم صورتش و لمس کردم و سرم رو روی قلبش گذاشتم،از خوشحالی خیلی سریع میتپید.
تهیونگ:ایکیگای کوچولوم من برگشتم نپنته برگشت و دیگه قرار نیست ولت کنه،بعدی مدتها تونستم وجودم رو پیدا کنم،این روح بدون تو سرگردان بود.
غلط املایی بود معذرت 🤍💖
این فیکم داره تموم میشه،🥲
نظرتون واسم مهمه چون شاید دیگه نخوام بعد از این فیک ادامه بدم.
https://wisgoon.com/p/M28N62UWR8/
P⁷²
/:جینآئه صدام رو میشنوی؟
جینآئه:ازم چی میخوای ؟
/:فک نمیکردم قراره اینقدر زود فراموشم کنی،منم دیگه جان.
جینآئه:اذیتم نکن،جان مُرده و خودم به چشمام دیدم.
/:برو عقب میخوام درو بشکونونم تا بهت ثابت بشه که من جانم.
با اینکه مطمئن نبودم جانه ولی اشک خوشِ چشمام رو خیس کرد و از گونههام پایین ریخت.
با چهارمين ضربه در شکست،و بعد از شکستن در پسری وارد اتاق شد،کسی که فکر میکردم رفته،اون برگشته بود،چشمام درست میدید?
جینآئه:ج..ان!
تا خواستم قدمی بردارم که خودش جلو اومد و منو سخت در آغوش گرفت
جان:جینآئه
خیس شدن شونهام رو حس کردم،اون داشت گریه میکرد،خودم رو بیشتر تو آغوشش جا دادم، عطر فراموش شده تنش رو بو کشیدم.
جان:خوشحالم که حالت خوبه جینآئه(یه کوچولو لکنت)
جینآئه:باورم نمیشه نکنه اینم مث قبل یه خوابه،و همیشه یه خواب باقی میمونه؟
جان:نه جینآئه، این واقعیته ما برگشتیم.
با به زبون آوردن ما متعجب شدم و ازش جدا شدم
جینآئه:..م..ما!
جان:من و تهیونگ.
با شنیدن اسمش پاهام سست شد و تعادلم بهم خورد،جان که متوجه وضعیتم شد خودش رو تکیه داد تا بیتونم با تیکه دادن به او روی پام وایسم.
جینآئه:تهیونگ(گریه از رو خوشحالی )
جان:آره تهیونگ،جینآئه،ما اومدیم تا نجاتت بدیم،قراره برگرديم به یه زندگی بهتر از قبل.
جینآئه:کجاست؟ میخوام ببینمش
جان:میاد،بزار اول کار اون ادوین عوضی رو بسازه،میاد
سومین:جان تو اینجایی
جان:بیا سومین،مواظبش باش و هرچه سریعتر قصر رو ترک کنین.
سومین:باشه
جان:جینآئه سومین رو که میشناسی،باهاش برو اون میدونه باید کجا برین فقط از قصر خارج بشین منو تهیونگم میایم
جینآئه:نه..نه نمیتونم..نمیتونم تنهاتون بزارم
جان:برو جینآئه، ما میایم،قول میدم
سومین:بانو کیم لطفا از این طرف.
دستم رو روی شونهاش انداخت و به سمت بیرون از اتاق راه افتاد.
جینآئه:قول دادین.
لکه های خون که توی راهرو های قصر بود نشون میداد درگیری صورت گرفته،الانم فکر میکردم که قراره از این خواب بیدار بشم،و همش یه خواب و رویا باقی بمونه.
_________
هردو همو در آغوش گرفته بودیم و دور از همه نگاها اشک میرختیم و میخندیدم،واسه هردومون رویا بود
تهیونگ:دلم واست تنگ شده بود جینآئه،داشتم برای دوباره داشتنت جون میدادم
جینآئه:فکر میکنی من دلم برات تنگ نشده بود،هرشب با دیدنت تو خوابم،منو میکُشدی و زندهام میکردی،تهیونگ این واقعا تویی!
با دستم صورتش و لمس کردم و سرم رو روی قلبش گذاشتم،از خوشحالی خیلی سریع میتپید.
تهیونگ:ایکیگای کوچولوم من برگشتم نپنته برگشت و دیگه قرار نیست ولت کنه،بعدی مدتها تونستم وجودم رو پیدا کنم،این روح بدون تو سرگردان بود.
غلط املایی بود معذرت 🤍💖
این فیکم داره تموم میشه،🥲
نظرتون واسم مهمه چون شاید دیگه نخوام بعد از این فیک ادامه بدم.
https://wisgoon.com/p/M28N62UWR8/
- ۲۴.۲k
- ۲۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط