𝗣𝗮𝗿𝘁⁴
𝗣𝗮𝗿𝘁⁴
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
تهیونگ: بعد از عده اش با عمو یه عقد کوچک کردیم، میخواستم خودم هواشو داشته باشم. از درس و دانشگاهش گرفته تا موضوع کاریش و خرج و مخارج.
آب دهنم رو مقابل نگاه جونگ کوک قورت دادم. ابروهاش یکه خورده بالا پریده بودن.
تهیونگ: رابطمونم سوای از هر چیزیه. هیچ مشکلی هم واسه نایون پیش نمیاره، البته اگه تو دهن لقی نمیکردی و آدرس اینجارو بهش نمیدادی.
جونگ کوک سرش رو با تردید تکون داد، هضم حرفای تهیونگ براش سخت بود. در واقع برای خودمم سخت بود و هنوز توی شوک بودم که چه جوری این فکر به ذهنش رسیده.
تهیونگ: ا/ت با نایون مشکلی نداره، اگه توام چیزی به نایون نگی اونم از این موضوع چیزی نمیفهمه، هدف من کمک کردن به زن جینه، ا/ت هر وقت بخواد میتونه بره دنبال زندگیش، اما تا اون موقع میخوام خودم هواشو داشته باشم...تو این شهر غریبه دست منو تو امانته....سنی نداره که شوهرش فوت کرده، لازمه ما هواشو داشته باشیم، تو که وضعیت جامعه رو میدونی آدمای مریضی هستن که کمین همچین کسایی رو بکنن.
هع چقدر خوب نقش بازی میکنه و از ناموس و شرافت و مردونگی های خودش حرف میزنه.
ادم مریض خودشه که منو به این روز و رسوایی انداخته...
از نظر خودش با گفتنِ این حرفا بحث خاتمه پیدا کرده و جو بینمون به آرامش رسیده.
تهیونگ به قصد ترک کردنِ اون فضا دستی به موهاش کشید و درحالی که اون دستش روی فکش بود به طرف سرویس حرکت کرد و با خیالی آسوده و راحت تر گفت:
تهیونگ: کفشاتو در بیار بیا داخل...مشت زدی، تهمت زدی یا هر چیزی فدای سرت، نمیدونستی غیرتی شدی، اما کل ماجرا همین بود...فقط به خاطر مرگ عمو نمیخواستم کسی بفهمه.
از جلوی در سرویس برگشت و تاکیدی گفت:
تهیونگ: بیا داخل ا/ت الان یه چایی دم میکنه باهم میخوریم.
با آرامش بیشتری به من گفت:
تهیونگ: توام پاشو خودتو جمع و جور کن ا/ت، مهمون داریم...اینقدر ترس داشتی کسی بفهمه دیدی هیچی نشد، ما که کارِ اشتباهی نکردیم.
یه جوری گفت که وانمود کنه من واقعا همسرشم و اینجا وظیفه دارم از مهمانش پذیرایی کنم.
موجی که از حرفای تهیونگ گرفته بودم ته ناامیدی بود.
•پارت چهارم•
•یاس•
شرایط:۵۰لایک
فالو کردن نویسنده:)
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
تهیونگ: بعد از عده اش با عمو یه عقد کوچک کردیم، میخواستم خودم هواشو داشته باشم. از درس و دانشگاهش گرفته تا موضوع کاریش و خرج و مخارج.
آب دهنم رو مقابل نگاه جونگ کوک قورت دادم. ابروهاش یکه خورده بالا پریده بودن.
تهیونگ: رابطمونم سوای از هر چیزیه. هیچ مشکلی هم واسه نایون پیش نمیاره، البته اگه تو دهن لقی نمیکردی و آدرس اینجارو بهش نمیدادی.
جونگ کوک سرش رو با تردید تکون داد، هضم حرفای تهیونگ براش سخت بود. در واقع برای خودمم سخت بود و هنوز توی شوک بودم که چه جوری این فکر به ذهنش رسیده.
تهیونگ: ا/ت با نایون مشکلی نداره، اگه توام چیزی به نایون نگی اونم از این موضوع چیزی نمیفهمه، هدف من کمک کردن به زن جینه، ا/ت هر وقت بخواد میتونه بره دنبال زندگیش، اما تا اون موقع میخوام خودم هواشو داشته باشم...تو این شهر غریبه دست منو تو امانته....سنی نداره که شوهرش فوت کرده، لازمه ما هواشو داشته باشیم، تو که وضعیت جامعه رو میدونی آدمای مریضی هستن که کمین همچین کسایی رو بکنن.
هع چقدر خوب نقش بازی میکنه و از ناموس و شرافت و مردونگی های خودش حرف میزنه.
ادم مریض خودشه که منو به این روز و رسوایی انداخته...
از نظر خودش با گفتنِ این حرفا بحث خاتمه پیدا کرده و جو بینمون به آرامش رسیده.
تهیونگ به قصد ترک کردنِ اون فضا دستی به موهاش کشید و درحالی که اون دستش روی فکش بود به طرف سرویس حرکت کرد و با خیالی آسوده و راحت تر گفت:
تهیونگ: کفشاتو در بیار بیا داخل...مشت زدی، تهمت زدی یا هر چیزی فدای سرت، نمیدونستی غیرتی شدی، اما کل ماجرا همین بود...فقط به خاطر مرگ عمو نمیخواستم کسی بفهمه.
از جلوی در سرویس برگشت و تاکیدی گفت:
تهیونگ: بیا داخل ا/ت الان یه چایی دم میکنه باهم میخوریم.
با آرامش بیشتری به من گفت:
تهیونگ: توام پاشو خودتو جمع و جور کن ا/ت، مهمون داریم...اینقدر ترس داشتی کسی بفهمه دیدی هیچی نشد، ما که کارِ اشتباهی نکردیم.
یه جوری گفت که وانمود کنه من واقعا همسرشم و اینجا وظیفه دارم از مهمانش پذیرایی کنم.
موجی که از حرفای تهیونگ گرفته بودم ته ناامیدی بود.
•پارت چهارم•
•یاس•
شرایط:۵۰لایک
فالو کردن نویسنده:)
۶.۵k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.