𝗣𝗮𝗿𝘁⁵
𝗣𝗮𝗿𝘁⁵
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
اگه من به حرفاش مُهر تأیید میزدم و خیال جونگ کوک رو از این دروغ راحت میکردم که من همسرِ تهیونگ م همه چیز همین جا ختم و خیر میشد و اون بدون شماتت یا حرف دیگه ای سرش رو پایین می نداخت و از این خونه بیرون میرفت.
مثل کسی که بهش میگن شتر دیدی، ندیدی.
قبل از اینکه دستش به دستگیره در برسه سکوتم رو با هق هق ریزی شکستم.
ا/ت: دروغ گفت.
در جا ایستاد اما به سمتم برنگشت تا حرفم رو کامل بزنم:
ا/ت: من....من زنش نیستم.
درِ بسته سرویس و صدای آبی که جاری شد بهم جرات داد همین دو جمله کوتاه رو در خصوص مخالفتم با تهیونگ به زبون بیارم.
به ظاهر کوتاه بود اما تمام درونم رو سوزوند.
وقتی برگشت و با تأسفِ عمیقی نگاهم کرد، تاب نیوردم و سرم رو پایین انداختم و گریه کردم .
زانوهام رو جمع کردم و مثل بچه ای که توی جنگل گم شده و خانواده اش رو پیدا نمیکنه و ترس هر لحظه یه جور با روانش بازی میکنه، گریه کردم و حتی سرم رو بلند نکردم تا به جونگ کوک و اطراف نگاه کنم.
یهو چیزی روی شونه هام قرار گرفت.
سرم رو بالا گرفتم جونگ کوک بود.
کت ش رو روی شونه ام گذاشت و سوئیچ ماشینش رو مقابلم گرفت و با اون اخمای در همش لب زد:
جونگ کوک: برو بشین تو ماشینم تا بیام.
صدای تهیونگ از داخل سرویس به گوشم رسید. سریع به خودم جنبیدم. هر آن ممکن بود بیاد و این وضعیت رو ببینه و شاید اوضاع بدتری پیش میاومد.
سریع کاری که گفت رو انجام دادم و صدای تهیونگ که داشت میگفت: "تهیونگ: دستت خیلی سنگینه پسر، شانس اوردم دندونامو خورد نکردی."
از خونه رفتم بیرون و نگاه جونگ کوک رو پشت سرم جا گذاشتم.
☆☆☆
•پارت پنجم•
•یاس•
شرایط:۵۰لایک
فالو کردن نویسنده:)
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
اگه من به حرفاش مُهر تأیید میزدم و خیال جونگ کوک رو از این دروغ راحت میکردم که من همسرِ تهیونگ م همه چیز همین جا ختم و خیر میشد و اون بدون شماتت یا حرف دیگه ای سرش رو پایین می نداخت و از این خونه بیرون میرفت.
مثل کسی که بهش میگن شتر دیدی، ندیدی.
قبل از اینکه دستش به دستگیره در برسه سکوتم رو با هق هق ریزی شکستم.
ا/ت: دروغ گفت.
در جا ایستاد اما به سمتم برنگشت تا حرفم رو کامل بزنم:
ا/ت: من....من زنش نیستم.
درِ بسته سرویس و صدای آبی که جاری شد بهم جرات داد همین دو جمله کوتاه رو در خصوص مخالفتم با تهیونگ به زبون بیارم.
به ظاهر کوتاه بود اما تمام درونم رو سوزوند.
وقتی برگشت و با تأسفِ عمیقی نگاهم کرد، تاب نیوردم و سرم رو پایین انداختم و گریه کردم .
زانوهام رو جمع کردم و مثل بچه ای که توی جنگل گم شده و خانواده اش رو پیدا نمیکنه و ترس هر لحظه یه جور با روانش بازی میکنه، گریه کردم و حتی سرم رو بلند نکردم تا به جونگ کوک و اطراف نگاه کنم.
یهو چیزی روی شونه هام قرار گرفت.
سرم رو بالا گرفتم جونگ کوک بود.
کت ش رو روی شونه ام گذاشت و سوئیچ ماشینش رو مقابلم گرفت و با اون اخمای در همش لب زد:
جونگ کوک: برو بشین تو ماشینم تا بیام.
صدای تهیونگ از داخل سرویس به گوشم رسید. سریع به خودم جنبیدم. هر آن ممکن بود بیاد و این وضعیت رو ببینه و شاید اوضاع بدتری پیش میاومد.
سریع کاری که گفت رو انجام دادم و صدای تهیونگ که داشت میگفت: "تهیونگ: دستت خیلی سنگینه پسر، شانس اوردم دندونامو خورد نکردی."
از خونه رفتم بیرون و نگاه جونگ کوک رو پشت سرم جا گذاشتم.
☆☆☆
•پارت پنجم•
•یاس•
شرایط:۵۰لایک
فالو کردن نویسنده:)
۷.۵k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.