𝗣𝗮𝗿𝘁⁶
𝗣𝗮𝗿𝘁⁶
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
☆☆☆
با سرعت بالایی رانندگی میکرد و من با این حرکتش میتونستم عمق عصبانیتش رو درک کنم.
کز کرده بودم گوشه ی در و حتی جرات نداشتم بهش نگاه کنم.
قبل از اینکه بیاد، صد بار به ذهنم رسید سوئیچ ماشینش رو بذارم روی ماشینش و اونجا رو ترک کنم.
اگه از ترسِ دزدیدنِ ماشینش نبودم منتظرش نمی موندم تا با سرو صورتی آشفته برگرده پیشِ ماشین.
ظاهری که میگفت با تهیونگ توی خونه بحثش شده و کارش حتی به دعوا هم رسیده.
از گوشه ی چشم نگاهش کردم و دوباره زخمِ لبش رو دیدم.
شرمنده حال نگاهم رو گرفتم و مشتم رو کنار رونم به خودم زدم.
این جور مواقع وقتی تا این اندازه عصبی و ناراحت میشدم تنها چیزی که آرومم میکرد یه گوشه ساکت و خلوت بود و کز میکردم توی خودم و موهام رو میکشیدم و یا دستم رو زخمی میکردم تا درد مشکلاتم رو کمی از ذهنم دور کنه.
بین منو جونگ کوک سکوت بود و سکوت.
فکرم جا مونده پیش تهیونگ و چیزهایی که بین خودش و جونگ کوک گذشت و جسمم این جایی بود که اصلا و ابداً دوست نداشتم توی این موقعیت قرار بگيرم تا با خجالت و شرمندگی نگاهم رو جای دیگه ای بدم.
جونگ کوک: همه رو بازی دادین، ما چقدر احمقیم که تو این مدت نفهمیدیم.
جونگ کوک: تو دیگه چرا؟تو چطور تونستی بازیمون بدی؟!.
مشتش رو روی فرمون زد و صداش کمی بالا رفت:
جونگ کوک: ندیدی خودش زن داره، قراره با هم ازدواج کنن ! لااقل به حرمت ما نه، به حرمت شوهرت و همونی تردید نکردی از کارت...
ا/ت: تو چی میدونی از من؟
حتی حاضر نشد نگاهم کنه.
فقط سرزنش گرانه گفت:
جونگ کوک: من هیچی نمیدونم، فقط نميدونم چرا هنوز بین ما موندی....
با این حرفش قلبم آتیش گرفت.
چرا دنیا دیگه دست از رنجوندن من برنمیداره ؟
تا کِی باید این عذاب هارو به دوش میکشیدم و حرفی نمیزدم؟
با چشمای اشکی و مشتای سخت و گره شده از خشمی که بیشتر به خودخوری نزدیک بود ازش نگاهم رو گرفتم.
اشکم پایین چکید وقتی دوباره با بی رحمی گفت :
جونگ کوک: موندی اینجا تا زندگی یه عده دیگه رو بریزی به هم؟!.
صداش خشدار و زهراگین بود:
جونگ کوک: تلافیِ مرگِ جین و میخوای از نایون بگیری؟!.
با بغض سنگینی لب باز کردم تا چیزی بگم، اما بیشتر شبیه جون کندن بود تا حرف زدن.
کلامی از بین لبهام خارج نشد.
دستم رو به گلوم گرفتم تا راه نفسم رو باز کنم.
ادامه کامنت
•پارت ششم•
•یاس•
شرایط:۵۰لایک
فالو کردن نویسنده:)
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
☆☆☆
با سرعت بالایی رانندگی میکرد و من با این حرکتش میتونستم عمق عصبانیتش رو درک کنم.
کز کرده بودم گوشه ی در و حتی جرات نداشتم بهش نگاه کنم.
قبل از اینکه بیاد، صد بار به ذهنم رسید سوئیچ ماشینش رو بذارم روی ماشینش و اونجا رو ترک کنم.
اگه از ترسِ دزدیدنِ ماشینش نبودم منتظرش نمی موندم تا با سرو صورتی آشفته برگرده پیشِ ماشین.
ظاهری که میگفت با تهیونگ توی خونه بحثش شده و کارش حتی به دعوا هم رسیده.
از گوشه ی چشم نگاهش کردم و دوباره زخمِ لبش رو دیدم.
شرمنده حال نگاهم رو گرفتم و مشتم رو کنار رونم به خودم زدم.
این جور مواقع وقتی تا این اندازه عصبی و ناراحت میشدم تنها چیزی که آرومم میکرد یه گوشه ساکت و خلوت بود و کز میکردم توی خودم و موهام رو میکشیدم و یا دستم رو زخمی میکردم تا درد مشکلاتم رو کمی از ذهنم دور کنه.
بین منو جونگ کوک سکوت بود و سکوت.
فکرم جا مونده پیش تهیونگ و چیزهایی که بین خودش و جونگ کوک گذشت و جسمم این جایی بود که اصلا و ابداً دوست نداشتم توی این موقعیت قرار بگيرم تا با خجالت و شرمندگی نگاهم رو جای دیگه ای بدم.
جونگ کوک: همه رو بازی دادین، ما چقدر احمقیم که تو این مدت نفهمیدیم.
جونگ کوک: تو دیگه چرا؟تو چطور تونستی بازیمون بدی؟!.
مشتش رو روی فرمون زد و صداش کمی بالا رفت:
جونگ کوک: ندیدی خودش زن داره، قراره با هم ازدواج کنن ! لااقل به حرمت ما نه، به حرمت شوهرت و همونی تردید نکردی از کارت...
ا/ت: تو چی میدونی از من؟
حتی حاضر نشد نگاهم کنه.
فقط سرزنش گرانه گفت:
جونگ کوک: من هیچی نمیدونم، فقط نميدونم چرا هنوز بین ما موندی....
با این حرفش قلبم آتیش گرفت.
چرا دنیا دیگه دست از رنجوندن من برنمیداره ؟
تا کِی باید این عذاب هارو به دوش میکشیدم و حرفی نمیزدم؟
با چشمای اشکی و مشتای سخت و گره شده از خشمی که بیشتر به خودخوری نزدیک بود ازش نگاهم رو گرفتم.
اشکم پایین چکید وقتی دوباره با بی رحمی گفت :
جونگ کوک: موندی اینجا تا زندگی یه عده دیگه رو بریزی به هم؟!.
صداش خشدار و زهراگین بود:
جونگ کوک: تلافیِ مرگِ جین و میخوای از نایون بگیری؟!.
با بغض سنگینی لب باز کردم تا چیزی بگم، اما بیشتر شبیه جون کندن بود تا حرف زدن.
کلامی از بین لبهام خارج نشد.
دستم رو به گلوم گرفتم تا راه نفسم رو باز کنم.
ادامه کامنت
•پارت ششم•
•یاس•
شرایط:۵۰لایک
فالو کردن نویسنده:)
۵.۶k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.