حدس بزنیننننن کی اومدههههه چطورین با امتحانات چه میکنین؟
حدس بزنیننننن کی اومدههههه چطورین با امتحانات چه میکنین؟
پارت ۲۸
شهربازی*
+باورم نمیشه بالا آوردی اون فقط ترن هوایی بود همین
_ پس انتظار داشتی چیکار کنه رسما کسی که ترس از ارتفاع داشت رو بردی تو بالا ترین ارتفاع
+ فک نمیکردم انقدر بترسه خو
٪ حالا که دیدی ول میکنی؟ عوق
^ تا حالا هیونگمو تو این حالت ندیدم
جین با نگرانی همراه یه بطری اب سمت جیهوپ رفت و آب رو دستش داد
÷ فقط چند دقیقه واسه سفارش غذا رفتم
# نباید میرفتی دیگه
اینو یونگی درحالی گفت که داشت پوزخند میزد البته بعد این حرفش با نگاه قاتل برادرش روبرو شد ولی در حین این صحبتا کوک احساس راحتی نداشت انگار چند تا چشم زیر نظرشون داشتن با برگشتن و نگاه کردن به اطرافش سعی کرد به مغزش اطمینان بده که کسی دنبالشون نیست ولی بازم حس خوناشامیش نمیزاشت اروم باشه بالاخره با راضی کردن نارا که دیگه همشون گشنشونه تونستن جلوی اونو برای سوار کردن جیهوپ تو چرخ و فلک جلو گیری کنن بالاخره وقتی وارد فضای بسته شدن و دیگه نوری واسه سوزوندن پوست اعضا نبود کت و کلاه هاشون رو در اوردن
& خبببببب چی بخوریم؟
_ من هرچیکه گوشت خوام داشته باشه
+ گوشت خوام ؟
با خوردن آرنج یونگی تو شکم کوک کوک فهمید چه گندی زده
_ ام نه منظورم این بود یه کمی بپزنش
& ام اوک شما ؟.
÷ ماکارونی
٪ فرق نداره
^ منم نظرم با کوک یکیه
* من سالاد میخوام
# منم استیک
& خبببب پس میرم سفارش بدم
هانا بدون پرسیدن نظر نارا رفت تا سفارش بده
_ تو رو که یادش رفت
کوک با اشاره به نارا این حرف رو زد نارا با حالت غمی اما مخلوط با لبخند دل نشینش حرف زد
+ خب من چون ایدلم خوردن یه سری چیزا برام سخته برای اینکه بدنم رو فرم باشه ولی نگران نباش هانا خودش میدونه چی برام سفارش بده
^ یعنی خودت حق سفارش نداری ؟
+ چرا دارم اما بعدش اگه وزنم بالا بره باید ورزش کنم و ....خیلی سخته واسه همین خودم تو قرار داد با هانا نوشتم که خودش وقتی باهاشم برام غذا سفارش بده
# هوممم جالبه
بعد اتمام صحبتشون هانا برگشت و همه منتظر سفارش هاشون موندن
...........
پارت ۲۸
شهربازی*
+باورم نمیشه بالا آوردی اون فقط ترن هوایی بود همین
_ پس انتظار داشتی چیکار کنه رسما کسی که ترس از ارتفاع داشت رو بردی تو بالا ترین ارتفاع
+ فک نمیکردم انقدر بترسه خو
٪ حالا که دیدی ول میکنی؟ عوق
^ تا حالا هیونگمو تو این حالت ندیدم
جین با نگرانی همراه یه بطری اب سمت جیهوپ رفت و آب رو دستش داد
÷ فقط چند دقیقه واسه سفارش غذا رفتم
# نباید میرفتی دیگه
اینو یونگی درحالی گفت که داشت پوزخند میزد البته بعد این حرفش با نگاه قاتل برادرش روبرو شد ولی در حین این صحبتا کوک احساس راحتی نداشت انگار چند تا چشم زیر نظرشون داشتن با برگشتن و نگاه کردن به اطرافش سعی کرد به مغزش اطمینان بده که کسی دنبالشون نیست ولی بازم حس خوناشامیش نمیزاشت اروم باشه بالاخره با راضی کردن نارا که دیگه همشون گشنشونه تونستن جلوی اونو برای سوار کردن جیهوپ تو چرخ و فلک جلو گیری کنن بالاخره وقتی وارد فضای بسته شدن و دیگه نوری واسه سوزوندن پوست اعضا نبود کت و کلاه هاشون رو در اوردن
& خبببببب چی بخوریم؟
_ من هرچیکه گوشت خوام داشته باشه
+ گوشت خوام ؟
با خوردن آرنج یونگی تو شکم کوک کوک فهمید چه گندی زده
_ ام نه منظورم این بود یه کمی بپزنش
& ام اوک شما ؟.
÷ ماکارونی
٪ فرق نداره
^ منم نظرم با کوک یکیه
* من سالاد میخوام
# منم استیک
& خبببب پس میرم سفارش بدم
هانا بدون پرسیدن نظر نارا رفت تا سفارش بده
_ تو رو که یادش رفت
کوک با اشاره به نارا این حرف رو زد نارا با حالت غمی اما مخلوط با لبخند دل نشینش حرف زد
+ خب من چون ایدلم خوردن یه سری چیزا برام سخته برای اینکه بدنم رو فرم باشه ولی نگران نباش هانا خودش میدونه چی برام سفارش بده
^ یعنی خودت حق سفارش نداری ؟
+ چرا دارم اما بعدش اگه وزنم بالا بره باید ورزش کنم و ....خیلی سخته واسه همین خودم تو قرار داد با هانا نوشتم که خودش وقتی باهاشم برام غذا سفارش بده
# هوممم جالبه
بعد اتمام صحبتشون هانا برگشت و همه منتظر سفارش هاشون موندن
...........
۶.۱k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.