p25
p25
شب شده بودو هوا تاریک... ماه آسمون کامل... دلم چقدر برایه شب هایی که تو بغل یونگی مینشستم تنگ شده بود حیح... این پسره.. جیمین چرا از چادرش بیرون نیومده نکنه از دستم ناراحت بخاطر حرفی که زدم
"ولی دیره دیگه الان من حس میکنم صورته تو چندشه.. "
واده فاخ.. الان یعنی ناراحته حتی شامم نخورد هنوز از راهمون زیاد مونده...
جونگ هو. ات؟ به چی فکر میکنی؟
ات. به جیمین چرا شام نخورد؟
جونگ هو. نمیدونم شایدم باهات قهره
ات. چرا مگه من چیزی گفتم؟
جونگ هو. بهش گفتی چندش اونم وقتی که تازه باهم جور شده بودین
ات. الان از دلش در آرم یعنی؟
جونگ هو. اره بدو براش غذا هم ببر... منم برای میا میبرم حالش زیاد خوب نبود
ات. باشه..
از غذا ریختم داخل یه کاسه چوبی با یکمی آب راستش چون مردم منواونو به عنوان زن و شوهر میدونن یه چادر بهمون دادن...
بدون اینکه خبر بدم رفتم داخل دیدم نشسته رو میزشو به نقشه ای نگاه میکنه
ات. اهم اهم
سرشو بالاکردو نگاه کوتاهی بهم انداخت و سرشو دوبارع پایین انداختو به نقشش نگا کرد
ات. برات غذا آوردم..
جیمین. نمیخورم..
ات. چرا
جیمین. چون اشتها ندارم
ات. الان مثلا قهری؟
جیمین......
ات. پس قهری مگه بچه شدی؟
جیمین. تو به من گفتی چندش!!... چه انتظاری داری ما تازه داشتیم باهم کنار میومدیم یه امیدی تویه دلم بود که میتونیم حداقل دوستایه خوبی بشیم که تو هر بار خرابش کردی(عصبی)
ات. ببخشید خو
جیمین. برو بیرون
ات. این چادر واسه دوتامونه
جیمین. پس من میرم
از جاش بلند شد خواست بره که جلوشو گرفتم صورتشو تو دستام قاب کردمو بوسه محکی به دوتا لوپاش زدم که کپ کرده بود بچه
ات. حالا خوب شد؟..
جیمین.چـ چیکار کردی تو؟!!
ات. ماچت کردم!.... حالا آشتی ببخشید دیگهههه باشه؟!
جیمین. بزار فکرامو بکنم(فیس متفکرگرفته بچم)
ات. اصلا قهر کن الان من قهرم باهات تا از دلمم در نیاری حتی نگاتم نمیگنم دوساعته دارم نازه آقا رو میکشم انگار نه انگا اصلا به عنشم نی.. اینم بگم من به این سادگیا آشتی نمیکنم
جیمین. ات وایسا.. ات(داد)
بدون توجه به داد زدناش از چادر امدم بیرون
ویو جیمین
اوففففف... حالا چیکار کنم...
ادامه دارد..
حمایت کنید🥺❤️🩹
شب شده بودو هوا تاریک... ماه آسمون کامل... دلم چقدر برایه شب هایی که تو بغل یونگی مینشستم تنگ شده بود حیح... این پسره.. جیمین چرا از چادرش بیرون نیومده نکنه از دستم ناراحت بخاطر حرفی که زدم
"ولی دیره دیگه الان من حس میکنم صورته تو چندشه.. "
واده فاخ.. الان یعنی ناراحته حتی شامم نخورد هنوز از راهمون زیاد مونده...
جونگ هو. ات؟ به چی فکر میکنی؟
ات. به جیمین چرا شام نخورد؟
جونگ هو. نمیدونم شایدم باهات قهره
ات. چرا مگه من چیزی گفتم؟
جونگ هو. بهش گفتی چندش اونم وقتی که تازه باهم جور شده بودین
ات. الان از دلش در آرم یعنی؟
جونگ هو. اره بدو براش غذا هم ببر... منم برای میا میبرم حالش زیاد خوب نبود
ات. باشه..
از غذا ریختم داخل یه کاسه چوبی با یکمی آب راستش چون مردم منواونو به عنوان زن و شوهر میدونن یه چادر بهمون دادن...
بدون اینکه خبر بدم رفتم داخل دیدم نشسته رو میزشو به نقشه ای نگاه میکنه
ات. اهم اهم
سرشو بالاکردو نگاه کوتاهی بهم انداخت و سرشو دوبارع پایین انداختو به نقشش نگا کرد
ات. برات غذا آوردم..
جیمین. نمیخورم..
ات. چرا
جیمین. چون اشتها ندارم
ات. الان مثلا قهری؟
جیمین......
ات. پس قهری مگه بچه شدی؟
جیمین. تو به من گفتی چندش!!... چه انتظاری داری ما تازه داشتیم باهم کنار میومدیم یه امیدی تویه دلم بود که میتونیم حداقل دوستایه خوبی بشیم که تو هر بار خرابش کردی(عصبی)
ات. ببخشید خو
جیمین. برو بیرون
ات. این چادر واسه دوتامونه
جیمین. پس من میرم
از جاش بلند شد خواست بره که جلوشو گرفتم صورتشو تو دستام قاب کردمو بوسه محکی به دوتا لوپاش زدم که کپ کرده بود بچه
ات. حالا خوب شد؟..
جیمین.چـ چیکار کردی تو؟!!
ات. ماچت کردم!.... حالا آشتی ببخشید دیگهههه باشه؟!
جیمین. بزار فکرامو بکنم(فیس متفکرگرفته بچم)
ات. اصلا قهر کن الان من قهرم باهات تا از دلمم در نیاری حتی نگاتم نمیگنم دوساعته دارم نازه آقا رو میکشم انگار نه انگا اصلا به عنشم نی.. اینم بگم من به این سادگیا آشتی نمیکنم
جیمین. ات وایسا.. ات(داد)
بدون توجه به داد زدناش از چادر امدم بیرون
ویو جیمین
اوففففف... حالا چیکار کنم...
ادامه دارد..
حمایت کنید🥺❤️🩹
۳.۵k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.