شروع کرده بودم به یافتن خود تقریبا چیزی نبودم در نهای

شروع کرده بودم به یافتن خود... تقریبا چیزی نبودم، در نهایت فعالیتی بودم بی محتوا، اما لازم نبود بیش تر باشم. از نمایش می گریختم: هنوز به کار کردن نیفتاده، اما از بازی کردن دست برنداشته بودم، دروغگو حقیقتش را در تدارک دروغ هایش می یابد.

#ژان_پل_سارتر
_کلمات
دیدگاه ها (۱۱۸)

در خانه، منظرهٔ رختخواب دونفره، ملافه‌هایِ مستعمل، شب جامه‌ه...

دیگر شک ندارم که چیزی سرم آمده است. مانند یک بیماری سر رسید،...

گریستم، اشک تنها تسلی‌بخش من بودو لب فرو بستم، بی‌ هیچ شکوه‌...

‌می خواستم همانجا روی زمین بخوابم. بخوابم و زمانی که خواب هس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط