تقدیر یک دروغ غم انگیز محض بود
تقدیر یک دروغ غم انگیز محض بود
از ابتدا، سلام نکرده دلی شکست...
بیدار کن مرا، بدنم را تکان بده...
تعبیر خواب هردوی ما مرگ بود و هست...
*
از ابتدا، شبیه دو عنصر، جدا جدا
اما دچار سرکشی و اشتراک درد
مردی که بی خبر به دلم ضربه زد تویی
من آن زنم که زندگی ات را تباه کرد!
*
این جنگ نابرابر ازینجا شروع شد...
رویای من کنار تو آرام می گرفت
ترس جدایی از تن من زجر میکشید
کابوسم از جنون غمت کام میگرفت...
*
وابستگی درون تنم رخنه کرد و ماند...
سر میکشیدم این هیجان را به یک نفس
در من زنی، زنانگی اش را دریده بود...
تشدید این جنون هوس "عشق" بود و بس!
*
منطق دوباره بار سفر بست و دور شد
عصیان به جان هر دوی ما ریشه می دواند
آغوش تو مساوی خوشبختی ام شد و...
اما دریغ! صاحب خوشبختی ام نماند!
*
ترسیدی از دخیل دلم دور چشم هات
ترسیدی از زنی که به دست تو رام شد!
ترسیدی و تمام مرا پس زدی، ولی
من مبتلا شدم به تو، بازی تمام شد...
*
میترسی از حضور من اما عزیز من
از فتنه های بی کسی پیش رو بترس
از من گریختی به خودت که خود منی
از من نترس از زن بی آبرو بترس!
*
از من نترس ترکش آخر خود تویی
بیرون بکش تمام تنت را ازین قمار
بازنده جمع میکنم از این زمین برو
رفتم که پیله پاره کنی پشت این غبار
*
رفتم که با نبودن من شاد تر شوی
آرامشت کجای جهان را گرفته است؟!
با شانه ی زنانه ی او باز میکنی...
این بغض لعنتی که پس از من نرفته است...
*
دارد به بند بند دلم حمله میکند...
این حس دلخوری که مرا میخورد مدام
این جای خالی ات که مرا میزند زمین...
این عشق لعنتی که نمی آورد دوام...
*
بس کن عزیز من! به تنم زار میزنی
وقتی که وصله ی تن این زن نمیشوی
دیر آمدی، به هم نرسیدیم و فعل ها
گفتند تو مجاب به "رفتن" نمیشوی....
*
اما دروغ بود، تو را برده بود شعر...
اما دروغ بود، مرا کشته بود درد...
از دور دست ها بغلش میکنم هنوز....
مردی که عاشقانه مرا باورم نکرد
*
از تو گذشته است مرا دوست داری و...
از من گذشته است ولی دوست دارمت
از هم گذشته ایم...و این سرنوشت ما است
رفتم عزیز من به خدا می سپارمت
#اهورا_فروزان
از ابتدا، سلام نکرده دلی شکست...
بیدار کن مرا، بدنم را تکان بده...
تعبیر خواب هردوی ما مرگ بود و هست...
*
از ابتدا، شبیه دو عنصر، جدا جدا
اما دچار سرکشی و اشتراک درد
مردی که بی خبر به دلم ضربه زد تویی
من آن زنم که زندگی ات را تباه کرد!
*
این جنگ نابرابر ازینجا شروع شد...
رویای من کنار تو آرام می گرفت
ترس جدایی از تن من زجر میکشید
کابوسم از جنون غمت کام میگرفت...
*
وابستگی درون تنم رخنه کرد و ماند...
سر میکشیدم این هیجان را به یک نفس
در من زنی، زنانگی اش را دریده بود...
تشدید این جنون هوس "عشق" بود و بس!
*
منطق دوباره بار سفر بست و دور شد
عصیان به جان هر دوی ما ریشه می دواند
آغوش تو مساوی خوشبختی ام شد و...
اما دریغ! صاحب خوشبختی ام نماند!
*
ترسیدی از دخیل دلم دور چشم هات
ترسیدی از زنی که به دست تو رام شد!
ترسیدی و تمام مرا پس زدی، ولی
من مبتلا شدم به تو، بازی تمام شد...
*
میترسی از حضور من اما عزیز من
از فتنه های بی کسی پیش رو بترس
از من گریختی به خودت که خود منی
از من نترس از زن بی آبرو بترس!
*
از من نترس ترکش آخر خود تویی
بیرون بکش تمام تنت را ازین قمار
بازنده جمع میکنم از این زمین برو
رفتم که پیله پاره کنی پشت این غبار
*
رفتم که با نبودن من شاد تر شوی
آرامشت کجای جهان را گرفته است؟!
با شانه ی زنانه ی او باز میکنی...
این بغض لعنتی که پس از من نرفته است...
*
دارد به بند بند دلم حمله میکند...
این حس دلخوری که مرا میخورد مدام
این جای خالی ات که مرا میزند زمین...
این عشق لعنتی که نمی آورد دوام...
*
بس کن عزیز من! به تنم زار میزنی
وقتی که وصله ی تن این زن نمیشوی
دیر آمدی، به هم نرسیدیم و فعل ها
گفتند تو مجاب به "رفتن" نمیشوی....
*
اما دروغ بود، تو را برده بود شعر...
اما دروغ بود، مرا کشته بود درد...
از دور دست ها بغلش میکنم هنوز....
مردی که عاشقانه مرا باورم نکرد
*
از تو گذشته است مرا دوست داری و...
از من گذشته است ولی دوست دارمت
از هم گذشته ایم...و این سرنوشت ما است
رفتم عزیز من به خدا می سپارمت
#اهورا_فروزان
۵.۷k
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.