عشق فراموش نشدنی☯

عشق فراموش نشدنی☯
ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡
"ᴘᴀʀᴛ 𝟼"

خانمه : کار خوبی کرد مرد باید از زنش حساب ببره
همون لحضه بود که ا/ت امد
ا/ت : مادر بزرگ براتون مسکن اوردم
مادر بزرگ : مرسی عروس گلم
ا/ت : خواهش میکنم متوجه حرف دومش نشدم
ا/ت : اقای جونگ کوک از شما هم معذرت میخوام اگه میشه من ببخشین
مادر بزرگ : این چه حرفیه عروسم زن که از شوهرش معذرت‌ خواهی نمیکنه
ا/ت : جانننننننننن شوهر کی و میگین من مجردم
مادر بزرگ : دیگه نیستی کوک زود باش
کوک : مادر بزرگ
مادر بزرگ : 😡
کوک : ا/ت من...من.....میخوام....تو....زنم... زنگ ساعتم بشی اره
ا/ت : هنننن؟؟؟؟
کوک : نه چیزه....
مادر بزرگ : برو اون ور تو نمیتونی بگی ا/ت جان من میخوام تو عروسم و زن کوک بشی
ا/ت : چی خوب من
مادر بزرگ لطفا رد نکن
ا/ت : دیدم کوک داره علامت میده فهمیدم منظورش چیه برای همین گفتم باشه
بعد ازاین که مادر بزرگ رفت
ا/ت : مادر بزرگ چی میگفت ها این چه شکری بود خوردی
کوک : فعلا نقش نامزدم و بازی کن یک مدت باهام باش بعد میگیم کات کردیم وسایلام جمع کن بریم خونه من
ا/ت : چی به من میرسه این وسط
کوک : دو میلیارد پول
ا/ت : هانننننننن
کوک : نظرت چیه
ا/ت قبوله
ادامه دارد...