عشق فراموش نشدنی☯
عشق فراموش نشدنی☯
ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡
"ᴘᴀʀᴛ 𝟽"
ویو ا/ت:
وسایلم و جمع کردم و رفتم خونه کوک رسیدم در زدم کسی در و باز نکرد برای همین از پنجره وارد خونه شدم
ا/ت : واقعا که هرکی بخواد دزدی کنه راحت میتونه😒
رفتم تو اتاق کوک داشت مو هاشو با شسوار خشک میکرد
ا/ت : یااااا
کوک : یا جد دماغم ا/ت تو کی امدی
ا/ت : تازه چرا در و باز نمیکنی
کوک فقط حوله و دور پاهاش بسته بود
ا/ت : چیزه من میره
کوک : وایسا یک اشغالی رو موهاته
رفتم جلو کوک اشغال و برداشت تشکر کردم میخواستم برم پام رفت رو یک چیزی که یهو کوک و گرفتم ولی ما نیفتادیم بلکه حوله کوک افتاد😂 و اون موز و دیدم (میدونین کدوم موز و میگم🍌🍆) (ادمین: ینی جرررررررر خودم اصن نمیدونم چجوری این تیکه رو نوشتممم🤣) و جیغ زدم و رفتم بیرون
ا/ت : خدایا این چه موز بزرگی بود من دیدم
عصر شد امروز سر کار نرفته بودیم حوصلم سررفته بود
تصمیم گرفته بودم برم بار حاضر شدم و راهی بار شدم تا تونستم رقصیدم و خوش گذروندم ساعت های 2 شب بود برگشتم خوبه خیلی مست بود رفتم تو یک اتاق خوابیدم صبح بیدار شدم دیدم کوک مثل جن بالا سرم وایساده
ا/ت :یا خدا اینجا چیکار میکنی
کوک : مت باید اینو از تو بپرسم یادت نمیاد دیشب چی شد
ا/ت : نه چی شد
کوک : دیشب....
ادامه دارد....
ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡
"ᴘᴀʀᴛ 𝟽"
ویو ا/ت:
وسایلم و جمع کردم و رفتم خونه کوک رسیدم در زدم کسی در و باز نکرد برای همین از پنجره وارد خونه شدم
ا/ت : واقعا که هرکی بخواد دزدی کنه راحت میتونه😒
رفتم تو اتاق کوک داشت مو هاشو با شسوار خشک میکرد
ا/ت : یااااا
کوک : یا جد دماغم ا/ت تو کی امدی
ا/ت : تازه چرا در و باز نمیکنی
کوک فقط حوله و دور پاهاش بسته بود
ا/ت : چیزه من میره
کوک : وایسا یک اشغالی رو موهاته
رفتم جلو کوک اشغال و برداشت تشکر کردم میخواستم برم پام رفت رو یک چیزی که یهو کوک و گرفتم ولی ما نیفتادیم بلکه حوله کوک افتاد😂 و اون موز و دیدم (میدونین کدوم موز و میگم🍌🍆) (ادمین: ینی جرررررررر خودم اصن نمیدونم چجوری این تیکه رو نوشتممم🤣) و جیغ زدم و رفتم بیرون
ا/ت : خدایا این چه موز بزرگی بود من دیدم
عصر شد امروز سر کار نرفته بودیم حوصلم سررفته بود
تصمیم گرفته بودم برم بار حاضر شدم و راهی بار شدم تا تونستم رقصیدم و خوش گذروندم ساعت های 2 شب بود برگشتم خوبه خیلی مست بود رفتم تو یک اتاق خوابیدم صبح بیدار شدم دیدم کوک مثل جن بالا سرم وایساده
ا/ت :یا خدا اینجا چیکار میکنی
کوک : مت باید اینو از تو بپرسم یادت نمیاد دیشب چی شد
ا/ت : نه چی شد
کوک : دیشب....
ادامه دارد....
۳۶.۲k
۰۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.