عشق فراموش نشدنی

عشق فراموش نشدنی☯
ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡
"ᴘᴀʀᴛ 𝟺"

ویو ا/ت:
کوک رفت شرکت منم لباس هامو جمع مردم و رفتم تو هتل اخه قرار بود فقط شب و اونجا بمونم یک جا یک منشی میخواستن منم حاضر شدم و یک تاکسی گرفتم و رفتم وقتی رسیدم پیاده شدم خیلی بزرگ بود یک خانم امد و گفت برای کار امدین
ا/ت : بله
خانمه : دنبالم بیاین
رفتم دنبالش
خانم : اینجا اتاق رییسه بفرمایید
رفتم داخل اما بگین کی و دیدم بعله کوک و دیدم کوک رییس این شرکت بوددددد

کوک : ا/ت تو برای کار امدی؟ (تعجب)
ا/ت : عاممم... بله
کوک : هی بیا بشین و پرونده تو بده ببینم
بله پروندم و دادم یکم نگاش کرد و
کوک : خیلی خوبه استخدامی از الان کارت و شروع کن
ا/ت : واقعا هوراااااااا
کوک : خوب برو برام قهوه درست کن سه قاشق شکر بریز و بیار راستی لباست هم خیلی بازه بعدا برات بعد میشه از صبح به بعد لباس باز نپوش

ا/ت : چشم
رفتم براش قهوه درست کردم و اوردم تا تیر دل کنه پسره چموش فکر کرده کیه

بفرمایید قهوه تون نوش جان

کوک : خوب بود این پرونده‌ها رو بگیر به ترتیب برام بچین و بیار فهمیدی
ا/ت : همشون
کوک : اره نمیتونی
ا/ت: چرا میتونم
کوک : راستی اتاقت و دارن رنگ میکنن فعلا همینجا کار هاتو بکن
ا/ت چشم

الان 6 ساعت گذشته و هنوز دارم پرونده ها رو درست میکنم

ا/ت : اینم از اخریش...
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۹)

عشق فراموش نشدنی☯ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡"ᴘᴀʀᴛ 𝟻"ا/ت : اینم اخریش...

عشق فراموش نشدنی☯ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡"ᴘᴀʀᴛ 𝟼"خانمه : کار خوبی...

عشق فراموش نشدنی☯ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡"ᴘᴀʀᴛ 𝟹"ا/ت : داشتم دست ...

عشق فراموش نشدنی☯ᴜɴғᴏʀɢᴇᴛᴛᴀʙʟᴇ ʟᴏᴠᴇ♡"ᴘᴀʀᴛ 𝟸"ا/ت : یک دفعه فه...

هرزه ی حکومتی پارت ۱ویو ا/ت با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم با...

پارت 15 رفتم داخل عمارت و رفتم بالا نمیدونم چرا این دختر برا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط