پارت هجده
پارت هجده
کارا رفت و منم رو تختم دراز کشیدم
3 ساعت بعد
صدا ی در مزاحم چرتم شد
لیسا: میتونم بیام؟
جونگکوک: اره اره
اومد تو همو بغل کردیم و نشستیم
لیسا: حدسم درست بود کوک
جونگکوک: شت
لیسا: خیلی سخت بود از زیر زبونش حرف بکشم ولی فهمیدم که گفت:داداشاش همش میخوان بهش تجا..... وز کنن، گفت: همیشه تنها کسی که ازش متنفره مامانشه، کوک حواست باشه هر لحظه ممکنه جنازه ی لینا رو رو زمین ببینی
جونگکوک: اوفففففف
با دستام سرم رو گرفتم و گفتم: باید چیکار کنم؟
لیسا: هیچی اون سه نفر رو ازش دور نگه دار و نزار حرفی بهش بزنن
جونگکوک: اوکی، با کارا حرف زدی؟
لیسا: اره نگران نباش
جونگکوک:ممنون(لبخند)
لیسا: من باید برم خدافظ
جونگکوک: خدافظ
لیسا رفت و منم تو افکارم غرق شدم اگه به کارا و سوجون حمله کنه چی؟اگه.... با صدای گوشیم به خودم اومدم
جونگکوک: جان؟
نامجون: چطوری
جونگکوک: خوبم، هویون و لونی (دختر نام و هویون) خوبن؟
نامجون: اره کارا و سوجون و هیونا چی؟
جونگکوک: خوبن، نامجون............
هیونا ویو
داشتم موهامو شونه میکردم که در باز شد
سوجون: سلام فندق
هیونا: سلا، عه این عروسک من نیست که باک هیون و چان یول پاره اش کردن؟
سوجون: دقیقا، یدونه نوش رو برات خریدم
هیونا: وایییی مرسی (ذوق)
جلو تنها کسی که راحت بودم سوجون بود!
نویسنده ویو
جونگکوک داشت تمام حرف های سوجون و هیونا رو میشنید، لبخندی رو لبش نشست برای اولین بار در این 15 سال
کارا رفت و منم رو تختم دراز کشیدم
3 ساعت بعد
صدا ی در مزاحم چرتم شد
لیسا: میتونم بیام؟
جونگکوک: اره اره
اومد تو همو بغل کردیم و نشستیم
لیسا: حدسم درست بود کوک
جونگکوک: شت
لیسا: خیلی سخت بود از زیر زبونش حرف بکشم ولی فهمیدم که گفت:داداشاش همش میخوان بهش تجا..... وز کنن، گفت: همیشه تنها کسی که ازش متنفره مامانشه، کوک حواست باشه هر لحظه ممکنه جنازه ی لینا رو رو زمین ببینی
جونگکوک: اوفففففف
با دستام سرم رو گرفتم و گفتم: باید چیکار کنم؟
لیسا: هیچی اون سه نفر رو ازش دور نگه دار و نزار حرفی بهش بزنن
جونگکوک: اوکی، با کارا حرف زدی؟
لیسا: اره نگران نباش
جونگکوک:ممنون(لبخند)
لیسا: من باید برم خدافظ
جونگکوک: خدافظ
لیسا رفت و منم تو افکارم غرق شدم اگه به کارا و سوجون حمله کنه چی؟اگه.... با صدای گوشیم به خودم اومدم
جونگکوک: جان؟
نامجون: چطوری
جونگکوک: خوبم، هویون و لونی (دختر نام و هویون) خوبن؟
نامجون: اره کارا و سوجون و هیونا چی؟
جونگکوک: خوبن، نامجون............
هیونا ویو
داشتم موهامو شونه میکردم که در باز شد
سوجون: سلام فندق
هیونا: سلا، عه این عروسک من نیست که باک هیون و چان یول پاره اش کردن؟
سوجون: دقیقا، یدونه نوش رو برات خریدم
هیونا: وایییی مرسی (ذوق)
جلو تنها کسی که راحت بودم سوجون بود!
نویسنده ویو
جونگکوک داشت تمام حرف های سوجون و هیونا رو میشنید، لبخندی رو لبش نشست برای اولین بار در این 15 سال
۲.۹k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.