پارت شانزده
پارت شانزده
سوجون: هیونا هیونا (اروم)
هیونا: بله؟(اروم)
سوجون: میخوام برم مدرسه چیزی میخوای برات بگیرم؟(اروم)
هیونا: نه مرسی فقط یادت باش اومدی بهم درسات رو یاد بدی (اروم)
سوجون: باشه! دوست دارم فندق (اروم)
هیونا: منم (لبخند و اروم)
(بچه های لینا اجازه مدرسه رفتن و درس خوندن ندارن)
سوجون رفت و هیونا از اتاقش بیرون اومد عمارت 8 خوابه بود و همه اتاق های جدا داشتن (غیر از کوک و کارا) به اتاق ها نگاه کرد و دید فقط اتاق خودش و سوجون و کوک و کارا مرتبه رفت سر میز صبحانه دور تر از همه نشست
کارا: فندق بیا کنار من بشین (سوجون و کارا به هیونا میگن فندق چون موهاش همیشه بو فندق میده)
هیونا: نه. مچکرم. راحتم
کارا: چی میخوری قشنگم بگو برات بریزم
هیونا: خودم برمیدارم ممنونم
کارا:(لبخند)
جونگکوک: کارا
کارا: جانم؟
جونگکوک: انقدر بهش رو نده
کارا: کوک قرار بود تو رابطه ی من با بچه ها دخالت نکنی
جونگکوک: اوففففف
باک هیون: هرزه (منظورش هیوناس)
کارا: درست حرف بزن
چان یول: برو بابا تو هم مثل همونی
جونگکوک:(بهش سیلی زد)
کارا: جونگکوک
هیونا: ممنونم من سیر شدم
هیونا پاشد رفت
لینا: بری دیگه بر نگردی جن.ده
جونگکوک ویو
چشماش (هیونا) هیچ احساسی رو نشون نمیداد نه ترس، نه عصبانیت، نه عشق و نه حتی نفرت دقیقا مثل موقعی که خودم مادرم رو از دست دادم، هیونا رفت بالا راستش دوستش داشتم و درد کشیدش اعذابم میداد ولی اون دختر لینا بود! نمیخواستم بهش رو بدم میترسیدم پرو بشه، تا حالا یک بارم بابا صدام نکرده بود و فقط میگفت: اقای جئون. مشکلی نداشتم ولی از یک طرفم صورتشو میدیدم هیچ چیزی توش نبود، هیچ احساسی، هیچ حرکتی، هیچی واقعا هیچی این برام خیلی دردناک بود تصمیم گرفتم به لیسا زنگ بزنم اون قطعا میتونست کمکم کنه، رفتم بالا و زنگ زدم به لیسا (لیسا کنار قمار روانشاسی میخوند)
لیسا: سیلاممممم
جونگکوک: چطوری دردسر ساز
لیسا: کثافت خیلی وقته ادم شدم
جونگکوک:(خنده)
لیسا: جان کاری داشتی؟
جونگکوک: من یک دختر دارم درسته؟
لیسا: اره
جونگکوک: تو این دختر اگه احساس دیدی منم دیدم
لیسا: مگه تو سادیسم نداشتی یک دوره؟
جونگکوک: اره داشتم چطور!
لیسا: اوکی من امروز میام چکش کنم احتمالا ازت سادیسم به ارث برده
جونگکوک:(پشماش ریخت) خب میتونی الان بیای؟
لیسا: اوکی پس الان راه میوفت، خدافظ کوکی
جونگکوک: خدافظ لیلی
سوجون: هیونا هیونا (اروم)
هیونا: بله؟(اروم)
سوجون: میخوام برم مدرسه چیزی میخوای برات بگیرم؟(اروم)
هیونا: نه مرسی فقط یادت باش اومدی بهم درسات رو یاد بدی (اروم)
سوجون: باشه! دوست دارم فندق (اروم)
هیونا: منم (لبخند و اروم)
(بچه های لینا اجازه مدرسه رفتن و درس خوندن ندارن)
سوجون رفت و هیونا از اتاقش بیرون اومد عمارت 8 خوابه بود و همه اتاق های جدا داشتن (غیر از کوک و کارا) به اتاق ها نگاه کرد و دید فقط اتاق خودش و سوجون و کوک و کارا مرتبه رفت سر میز صبحانه دور تر از همه نشست
کارا: فندق بیا کنار من بشین (سوجون و کارا به هیونا میگن فندق چون موهاش همیشه بو فندق میده)
هیونا: نه. مچکرم. راحتم
کارا: چی میخوری قشنگم بگو برات بریزم
هیونا: خودم برمیدارم ممنونم
کارا:(لبخند)
جونگکوک: کارا
کارا: جانم؟
جونگکوک: انقدر بهش رو نده
کارا: کوک قرار بود تو رابطه ی من با بچه ها دخالت نکنی
جونگکوک: اوففففف
باک هیون: هرزه (منظورش هیوناس)
کارا: درست حرف بزن
چان یول: برو بابا تو هم مثل همونی
جونگکوک:(بهش سیلی زد)
کارا: جونگکوک
هیونا: ممنونم من سیر شدم
هیونا پاشد رفت
لینا: بری دیگه بر نگردی جن.ده
جونگکوک ویو
چشماش (هیونا) هیچ احساسی رو نشون نمیداد نه ترس، نه عصبانیت، نه عشق و نه حتی نفرت دقیقا مثل موقعی که خودم مادرم رو از دست دادم، هیونا رفت بالا راستش دوستش داشتم و درد کشیدش اعذابم میداد ولی اون دختر لینا بود! نمیخواستم بهش رو بدم میترسیدم پرو بشه، تا حالا یک بارم بابا صدام نکرده بود و فقط میگفت: اقای جئون. مشکلی نداشتم ولی از یک طرفم صورتشو میدیدم هیچ چیزی توش نبود، هیچ احساسی، هیچ حرکتی، هیچی واقعا هیچی این برام خیلی دردناک بود تصمیم گرفتم به لیسا زنگ بزنم اون قطعا میتونست کمکم کنه، رفتم بالا و زنگ زدم به لیسا (لیسا کنار قمار روانشاسی میخوند)
لیسا: سیلاممممم
جونگکوک: چطوری دردسر ساز
لیسا: کثافت خیلی وقته ادم شدم
جونگکوک:(خنده)
لیسا: جان کاری داشتی؟
جونگکوک: من یک دختر دارم درسته؟
لیسا: اره
جونگکوک: تو این دختر اگه احساس دیدی منم دیدم
لیسا: مگه تو سادیسم نداشتی یک دوره؟
جونگکوک: اره داشتم چطور!
لیسا: اوکی من امروز میام چکش کنم احتمالا ازت سادیسم به ارث برده
جونگکوک:(پشماش ریخت) خب میتونی الان بیای؟
لیسا: اوکی پس الان راه میوفت، خدافظ کوکی
جونگکوک: خدافظ لیلی
۵.۲k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.