پارت نوزده (پارت اخر)
پارت نوزده (پارت اخر)
هیچ کدوم از بزرگ تر ها خونه نبودم یعنی مثلا نبودن.
صدای جیغ دخترک از ترس برای همه ترسناک و دردناک بود، سوجون در رو باز کرد و باک هیون و چان یول رو دید که دارن سعی میکنن لباس های هیونا رو در بیارن
هیونا: کمککک(داد)
سوجون اروم اسلحه اش رو در اورد و هیونا رو به بغل کشید و به سمت اون دو نفر شلیک کرد البته به دستاشون و پاهاشون، هیونا اروم تو بغل سوجون گریه میکرد
سوجون: اروم باش باشه؟ من پیشتم نگران نباش
صداش همه رو اروم میکرد و این خاصیتش بود
همه این صحنه رو از اول تا اخر دیدن (کارا، لینا،جنی،لیسا، جونگکوک، هیونجین، تهیونگ، جیمین، نامجون)
سوجون برگشت و به جمعیت پشتش نگاه کرد هیونا هم از ترس فشار افتاده بود جونگکوک هیونا رو براید استایل بغل کرد و کمی بهش نمک داد. دخترک داشت از تب میسوخت و هزیون میگفت!
هیونا: کمک، کمک من نمیخوام بمیرم (بی جون)
هیونا هنوز تو بغل کوک، بعد چند دقیقه چشماش رو باز کرد و با صورت نگران 11 نفر مواجه شد، ضربان قلب جونگکوک خیلی بالا بود، هیونا رو کامل بغل کرد و دم گوشش زمزمه کرد: دوست دارم دختر
هیونا اروم لبخندی زد
جونگکوک هیونا رو بلند کرد
سوجون: بابا میشه بزاریش رو تخت من؟
جونگکوک: باش (لبخند)
کوک رفت بالا و هیونا رو گذاشت رو تخت و روش پتو کشید و پیشونیشو بوسید و رفت پایین
جونگکوک: دنبال دلیل طلاق بودی؟
لینا: تو خودت تربیتشون کردی
جونگکوک: من به سختی اسمشونو یادمه، تربیت؟
کوک برگه ی طلاق رو به لینا داد و لینا هم امضاش کرد
3 ماه بعد
لینا و کوک طلاق گرفتن، باک هیون و چان یول از خون ریزیه زیاد مردن، هیونا با سوجون به مدرسه میره و دوستای زیادی پیدا کرده، جونگکوک خانواده ی چهار نفرشو بیشتر از هر چیزی دوست داره، بابا ی کارا به دست هیونجین کشته شد و همه چی تموم شد
...................... پایان......................
خب این فیک تموم شد. خواهش میکنم نظراتتون رو بهم بگین:)
هیچ کدوم از بزرگ تر ها خونه نبودم یعنی مثلا نبودن.
صدای جیغ دخترک از ترس برای همه ترسناک و دردناک بود، سوجون در رو باز کرد و باک هیون و چان یول رو دید که دارن سعی میکنن لباس های هیونا رو در بیارن
هیونا: کمککک(داد)
سوجون اروم اسلحه اش رو در اورد و هیونا رو به بغل کشید و به سمت اون دو نفر شلیک کرد البته به دستاشون و پاهاشون، هیونا اروم تو بغل سوجون گریه میکرد
سوجون: اروم باش باشه؟ من پیشتم نگران نباش
صداش همه رو اروم میکرد و این خاصیتش بود
همه این صحنه رو از اول تا اخر دیدن (کارا، لینا،جنی،لیسا، جونگکوک، هیونجین، تهیونگ، جیمین، نامجون)
سوجون برگشت و به جمعیت پشتش نگاه کرد هیونا هم از ترس فشار افتاده بود جونگکوک هیونا رو براید استایل بغل کرد و کمی بهش نمک داد. دخترک داشت از تب میسوخت و هزیون میگفت!
هیونا: کمک، کمک من نمیخوام بمیرم (بی جون)
هیونا هنوز تو بغل کوک، بعد چند دقیقه چشماش رو باز کرد و با صورت نگران 11 نفر مواجه شد، ضربان قلب جونگکوک خیلی بالا بود، هیونا رو کامل بغل کرد و دم گوشش زمزمه کرد: دوست دارم دختر
هیونا اروم لبخندی زد
جونگکوک هیونا رو بلند کرد
سوجون: بابا میشه بزاریش رو تخت من؟
جونگکوک: باش (لبخند)
کوک رفت بالا و هیونا رو گذاشت رو تخت و روش پتو کشید و پیشونیشو بوسید و رفت پایین
جونگکوک: دنبال دلیل طلاق بودی؟
لینا: تو خودت تربیتشون کردی
جونگکوک: من به سختی اسمشونو یادمه، تربیت؟
کوک برگه ی طلاق رو به لینا داد و لینا هم امضاش کرد
3 ماه بعد
لینا و کوک طلاق گرفتن، باک هیون و چان یول از خون ریزیه زیاد مردن، هیونا با سوجون به مدرسه میره و دوستای زیادی پیدا کرده، جونگکوک خانواده ی چهار نفرشو بیشتر از هر چیزی دوست داره، بابا ی کارا به دست هیونجین کشته شد و همه چی تموم شد
...................... پایان......................
خب این فیک تموم شد. خواهش میکنم نظراتتون رو بهم بگین:)
۶.۰k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.