ترس من
ترس من
p=16
*ویو ا.ت*
از خواب بیدار شدم و مثل خر تعجب کردم چه چطوری هردمون رو یه مبل جا شدیم همیجوری تو فک بوردم که زنگ در خورد و تهیونگ بیدار شد رفتیم دیدم همه باهم امدن تو کلی تاشب خرف زدیم و بازی کردیم
*1ماه بعد *
*ویو تهیونگ*
بازم مثل همیشه دیر کرده بوداخه یکی نیست بگه عزیز من تو روز عروسیتم دیر میکنی بورا که یکسر داشت غر میزد هانا هم مثل گاو فقط زیر لبی فحش میداد ماریا هم که هی میگفت این ادم بشو نیست رزی هم که فقط ذلش میخاست ا.ت رو خفه کنه همه بجز جونگکوک به ا.ت فحش میدان و حرف میزدن ولی جونگکوک داشت شیرموز میخورد یعنی واقعا افتخار میکنم که انقدر خونسرد یهو دیدمم ا.ت از اونور سالن مثل لی لی رو یه پاش میپرید و کفششو درس میکرد همه داشتیم بهش چشم غر میرفتیم جونگکوکم که فقط میگفت اوک اوک ا.ت امد پیشم دلم میخاست سرش داد بزنم ولی نمیشد
*بعد عروسی*
*ویو تهیونگ*
وقتی تموم شد داشتیم میرفتیم خونه که ا.ت همیجوری مثل همیشه خوابید رسیدیم براید بغلش کردم و بردمش تو اتاق رو تخت لباسامو عوض کردم و رفتم پایین یکم اب خوردم و خواستم برم تو که دیدم در قفله در زدم که ا.ت با صدایی خواب الویی گفت
+یه لحظه.... واستا لباسامو... عوض کنم
_باشه
+الان بیا تو
*قفل درو باز کرد*
_تو مگه خواب نبودی....
+لباسم اذیتم میکرد همین
_اه باش... بیا بریم بخوابیم
+بریم
*رفتن کپیدن *
*2ماه بعد*
*ویو ا.ت*
داشتم همیجوری راه میرفتم که یه خانم باردارو دیذم کنار خیابون وایساده بود چندتا نایلون هم پیشش بود رفتم کمکش کردم و تا خونش نایلون بردم اونم کلی تشکر کرد ازش خدافظی کردم و رفتم وسط راه یهو دلم به شدت درد گرفت یه جا نشستم یکم که بهتر شدم رفتم خونه تهیونگ که مثل همیشه داشت فیلم میدید رفتم پیشش نشستم و کلی حرف زدیم و خندیدیم
+خیلی دلم میخاد بریم شهربازی.. میشه؟
_اخه.... اوک برو حاضرشو
+من که خاضرم
_امم باش خب وایسا من حاضر شم
+باش
*ویو تهیونگ*
حاضر شدم و رفتم پایین پیش ا.ت باهم رفتیم شهربازی ماشین رو پارک کردم و رفتیم سمت شهربازی همینجوری رفتیم که ا.ت گیر داد بریم ترن هوایی منم قبول کردم رفتیم سوار شدیم که کلی خندید بعد یهو حالش بد شد امدیم پایین مه شکممشو گرفت و نشست زمین و اروم و بی صدا گریه کرد سریع بلندش کردم و گذاشتمش تو ماشین و رفتم به نزدیک ترین بیمارستان وقتی رسوندمش بردنش ازش ازمایش بگیرن منو نگران بودم وقتی دکترش امد پوزخندی زد و عینکشو برداشت دیدم رزی با نگرانی گفتم
_رزی ا.ت چش شده؟ حالش خوب میشه؟
×چرا انقدر نگرانشی؟
_میگی نگرانش نباشم زنمه
×خب خودت حدس بزن چش شده
_یاااااا حواب ازماش رو بده من
×ناح وایسا باید بچه ها بیان
_رزی چرا باید اونا بیایپ بدش به من
همه باهم: چتون شما دوتا
_
p=16
*ویو ا.ت*
از خواب بیدار شدم و مثل خر تعجب کردم چه چطوری هردمون رو یه مبل جا شدیم همیجوری تو فک بوردم که زنگ در خورد و تهیونگ بیدار شد رفتیم دیدم همه باهم امدن تو کلی تاشب خرف زدیم و بازی کردیم
*1ماه بعد *
*ویو تهیونگ*
بازم مثل همیشه دیر کرده بوداخه یکی نیست بگه عزیز من تو روز عروسیتم دیر میکنی بورا که یکسر داشت غر میزد هانا هم مثل گاو فقط زیر لبی فحش میداد ماریا هم که هی میگفت این ادم بشو نیست رزی هم که فقط ذلش میخاست ا.ت رو خفه کنه همه بجز جونگکوک به ا.ت فحش میدان و حرف میزدن ولی جونگکوک داشت شیرموز میخورد یعنی واقعا افتخار میکنم که انقدر خونسرد یهو دیدمم ا.ت از اونور سالن مثل لی لی رو یه پاش میپرید و کفششو درس میکرد همه داشتیم بهش چشم غر میرفتیم جونگکوکم که فقط میگفت اوک اوک ا.ت امد پیشم دلم میخاست سرش داد بزنم ولی نمیشد
*بعد عروسی*
*ویو تهیونگ*
وقتی تموم شد داشتیم میرفتیم خونه که ا.ت همیجوری مثل همیشه خوابید رسیدیم براید بغلش کردم و بردمش تو اتاق رو تخت لباسامو عوض کردم و رفتم پایین یکم اب خوردم و خواستم برم تو که دیدم در قفله در زدم که ا.ت با صدایی خواب الویی گفت
+یه لحظه.... واستا لباسامو... عوض کنم
_باشه
+الان بیا تو
*قفل درو باز کرد*
_تو مگه خواب نبودی....
+لباسم اذیتم میکرد همین
_اه باش... بیا بریم بخوابیم
+بریم
*رفتن کپیدن *
*2ماه بعد*
*ویو ا.ت*
داشتم همیجوری راه میرفتم که یه خانم باردارو دیذم کنار خیابون وایساده بود چندتا نایلون هم پیشش بود رفتم کمکش کردم و تا خونش نایلون بردم اونم کلی تشکر کرد ازش خدافظی کردم و رفتم وسط راه یهو دلم به شدت درد گرفت یه جا نشستم یکم که بهتر شدم رفتم خونه تهیونگ که مثل همیشه داشت فیلم میدید رفتم پیشش نشستم و کلی حرف زدیم و خندیدیم
+خیلی دلم میخاد بریم شهربازی.. میشه؟
_اخه.... اوک برو حاضرشو
+من که خاضرم
_امم باش خب وایسا من حاضر شم
+باش
*ویو تهیونگ*
حاضر شدم و رفتم پایین پیش ا.ت باهم رفتیم شهربازی ماشین رو پارک کردم و رفتیم سمت شهربازی همینجوری رفتیم که ا.ت گیر داد بریم ترن هوایی منم قبول کردم رفتیم سوار شدیم که کلی خندید بعد یهو حالش بد شد امدیم پایین مه شکممشو گرفت و نشست زمین و اروم و بی صدا گریه کرد سریع بلندش کردم و گذاشتمش تو ماشین و رفتم به نزدیک ترین بیمارستان وقتی رسوندمش بردنش ازش ازمایش بگیرن منو نگران بودم وقتی دکترش امد پوزخندی زد و عینکشو برداشت دیدم رزی با نگرانی گفتم
_رزی ا.ت چش شده؟ حالش خوب میشه؟
×چرا انقدر نگرانشی؟
_میگی نگرانش نباشم زنمه
×خب خودت حدس بزن چش شده
_یاااااا حواب ازماش رو بده من
×ناح وایسا باید بچه ها بیان
_رزی چرا باید اونا بیایپ بدش به من
همه باهم: چتون شما دوتا
_
۷.۸k
۱۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.