ترس من
ترس من
p=18
*10سال بعد*
*ویو ا.ت*
خب بعد اون روزا وقتی بچه به دنیا امد منو تهیونگ از هم جدا شدیم و همه ازم متنفر شدم و ه باهام حرف نزدن منم نمیخاستم دیگه اونجا باشم همون موقعه امدم کانادا دلم نمیخاست دیگه برگردم و با هبچکس دوست نشدم امروز داشتم پرونده هترو میدیدم که نوشته بود باید برم کره مجبور بودم بیلیت گرفتم و رفتم کره وقتی رسیدم مثل سگ بغض کردم و بغضم به اشک تبدیل شد اشکامو پاک کردم و رفتم کافه ای همیشگی نشستم دیدم همه اونجان اهمیت ندادم هندزفرمو گذاشتم تو گوشم و اهنگ گذاشتم و گوش میکردم برام سفارشامو اوردن داشتم هم غذا میخوردم هم بهشون نگاه میکردم بچه ی بورا خیلی بزرگ شده بودن پسر جونگکوکم که مثل اونوقعه بود فقط قد کشیده بود بچه های زری هم که مثل خودش سرشون تو کتاب بود و اون دختره که قطها دختر منو تهیونگ بود چون کنار تهیونگ نشسته بود و خیلی شبیه تهیونگ بود و بلند گفت
*علامت وانیا ☆ علامت رایکو ^(علامت نداشتم) *
☆بابا پول بده برم خوراکی بگیرم
^یا هنوز بچه ای الان میری گم میشی بچه
☆عمو جونگکوک یچیز بگو دیگه
&چی بگم خب راس میگه
_بسه بسه عه بیا ولی با رایکو برو
☆من با این نمیرم
^دلتم بخواد
☆نمیخاد
^من باهاش نمیرم
_بزار خودم بیام
☆نه خودم میرم
_گم نشیااا
☆باش
*ویو ا.ت*
دختر رفت منم یکم نگرانش شدم دنبالش رفتم رفت پیش یه مغازه که چندتا پسر رفتن دورش و چون مغازه تو یه کوچه بچد رفتم تو مغازه و گوش یکی پسرا رو کشیدم و با پا هلش دادم خواستم برم بقیشونم بزنم ولی فرار کردن که دختره با خوشحالی گفت
☆واو اینارو از کجا یاد گرفتی
+امممم خب نمیدونم بلد بودم
☆به منم یاد میدی؟
+اخه خونه من که اینجا نیست
☆پس کجاست؟
+کانادا
☆باش حالا بیا میخام با بابام و دوستاش اشنات کنم
+نه
☆باید بیای
*وانیا دست ا.ت رو میگیره و میکشه دنبالش و میبرش پیش بقیه*
☆بابا
_بله
☆خب چندتا پسر اذیتم میکردن....
_گفتم بزار باهات بیام میگی نه
☆باش حالا بعد این خانمه امد خیلی قشنگ زدشون
_اها.... مرسی
+امم کاری نکردم
؟ بورا خودشه
€به جان جدم خودشه
+امم من دیگه باید برم
☆ولی بمون یکم بیشتر اشنا شیم
+بهت که گفتم زیاد نمیتونم اینجا باشم فقط برا یه کاری امدم اینجا
☆لطفا
+نمیشه تازه تو جمعتونم هیچوقت جا نمیشم
_کی گفته.... ادم باشین خانم بمونین
+واقعا نمیتونم
&چرا نمیتونی مگه چیکار داری
+نمیتونم بگم.... اممم راستی کوچولو حواست باشه که دیگه بدون بابات جایی نری
☆حتی اگر بزرگ شدم
+اره
☆اسمت چیه
+هم ا.ت هم روشا
☆منم وانیام
+خوشبختم کوچولو
☆منم همینطور
*ا.ت رفت*
_هنوزم همونه
&واقعا برام جالبه که ورا انقدر نگرانش بود
٪عه گوشیشو جا گذاشته
_اره... وانیا گوشی رو برام بیار میدمش بهش
☆باش
p=18
*10سال بعد*
*ویو ا.ت*
خب بعد اون روزا وقتی بچه به دنیا امد منو تهیونگ از هم جدا شدیم و همه ازم متنفر شدم و ه باهام حرف نزدن منم نمیخاستم دیگه اونجا باشم همون موقعه امدم کانادا دلم نمیخاست دیگه برگردم و با هبچکس دوست نشدم امروز داشتم پرونده هترو میدیدم که نوشته بود باید برم کره مجبور بودم بیلیت گرفتم و رفتم کره وقتی رسیدم مثل سگ بغض کردم و بغضم به اشک تبدیل شد اشکامو پاک کردم و رفتم کافه ای همیشگی نشستم دیدم همه اونجان اهمیت ندادم هندزفرمو گذاشتم تو گوشم و اهنگ گذاشتم و گوش میکردم برام سفارشامو اوردن داشتم هم غذا میخوردم هم بهشون نگاه میکردم بچه ی بورا خیلی بزرگ شده بودن پسر جونگکوکم که مثل اونوقعه بود فقط قد کشیده بود بچه های زری هم که مثل خودش سرشون تو کتاب بود و اون دختره که قطها دختر منو تهیونگ بود چون کنار تهیونگ نشسته بود و خیلی شبیه تهیونگ بود و بلند گفت
*علامت وانیا ☆ علامت رایکو ^(علامت نداشتم) *
☆بابا پول بده برم خوراکی بگیرم
^یا هنوز بچه ای الان میری گم میشی بچه
☆عمو جونگکوک یچیز بگو دیگه
&چی بگم خب راس میگه
_بسه بسه عه بیا ولی با رایکو برو
☆من با این نمیرم
^دلتم بخواد
☆نمیخاد
^من باهاش نمیرم
_بزار خودم بیام
☆نه خودم میرم
_گم نشیااا
☆باش
*ویو ا.ت*
دختر رفت منم یکم نگرانش شدم دنبالش رفتم رفت پیش یه مغازه که چندتا پسر رفتن دورش و چون مغازه تو یه کوچه بچد رفتم تو مغازه و گوش یکی پسرا رو کشیدم و با پا هلش دادم خواستم برم بقیشونم بزنم ولی فرار کردن که دختره با خوشحالی گفت
☆واو اینارو از کجا یاد گرفتی
+امممم خب نمیدونم بلد بودم
☆به منم یاد میدی؟
+اخه خونه من که اینجا نیست
☆پس کجاست؟
+کانادا
☆باش حالا بیا میخام با بابام و دوستاش اشنات کنم
+نه
☆باید بیای
*وانیا دست ا.ت رو میگیره و میکشه دنبالش و میبرش پیش بقیه*
☆بابا
_بله
☆خب چندتا پسر اذیتم میکردن....
_گفتم بزار باهات بیام میگی نه
☆باش حالا بعد این خانمه امد خیلی قشنگ زدشون
_اها.... مرسی
+امم کاری نکردم
؟ بورا خودشه
€به جان جدم خودشه
+امم من دیگه باید برم
☆ولی بمون یکم بیشتر اشنا شیم
+بهت که گفتم زیاد نمیتونم اینجا باشم فقط برا یه کاری امدم اینجا
☆لطفا
+نمیشه تازه تو جمعتونم هیچوقت جا نمیشم
_کی گفته.... ادم باشین خانم بمونین
+واقعا نمیتونم
&چرا نمیتونی مگه چیکار داری
+نمیتونم بگم.... اممم راستی کوچولو حواست باشه که دیگه بدون بابات جایی نری
☆حتی اگر بزرگ شدم
+اره
☆اسمت چیه
+هم ا.ت هم روشا
☆منم وانیام
+خوشبختم کوچولو
☆منم همینطور
*ا.ت رفت*
_هنوزم همونه
&واقعا برام جالبه که ورا انقدر نگرانش بود
٪عه گوشیشو جا گذاشته
_اره... وانیا گوشی رو برام بیار میدمش بهش
☆باش
۹.۳k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.