برگشتم سمتش

#۱۱۶
برگشتم سمتش
_ چرا نمیری؟ تا شب میخوای اینجا باشی؟
_ کجا برم؟
_ تو واقعا دیوونه ای
خندید و ماشین رو روشن کرد و راه افتاد..
_ آرشیدا واقعا خجالت نکشیدی من و رسوای عالم کردی؟
هه ببین کی به کی چی میگه!
اه همش حواسش بهم بود
_ من تشنمه
_ پشت گوشام مخملیه؟
_ وا چه ربطی داره؟
_ برم آب بخرم بیام ببینم دوباره نیستی؟
هه حق داشت اون سری رفت مغازه شیرموز بخره من در و باز کردم رفتم
_ خب قفل کن در ماشین و دزدگیرم بزن من تشنمه انقدر دویدم آب میخوام
سرش و تکون داد
پنج دقیقه بعد دم یه سوپری ایستاد
_ سگم نکن آرشیدا برگردم ببینم نیستی تموم اون بالها رو سره خودت میارم میدونی که باالخره پیدات میکنم
رفت و در و محکم بست
قفلم نکرد!
موجود عجیبیه واقعا
دیدگاه ها (۱)

#۱۱۷از تو مغازه حواسش بهم بود تیغ و گذاشتم رو رگم و فشارش د...

#۱۱۸تو سیاهی مطلق غرق شدم.. دیگه هیچی نفهمیدم.. با احساس سر...

#۱۱۵آرشیدا آروم باش حالت بد بشه کارت تمومه ها به خودم مسلط ش...

#۱۱۴چقدر امنیتی کار کرده سپهر در و باز کردم و سوار شدم نشستن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط