تو سیاهی مطلق غرق شدم

#۱۱۸
تو سیاهی مطلق غرق شدم..
دیگه هیچی نفهمیدم..
با احساس سرگیجه و تهوع چشمام و باز کردم..
بیمارستان بودم
چرا؟
تمام اتفاقات اومد تو ذهنم
دعوای امیر و سپهر
رفتنم به بهشت زهرا
پارس سفید
امیر
تیغ و رگ زدنم
ینی واقعا خاک بر سرت که عرضه ی خودکشیم نداری آرشیدا
با خودم و فکرام درگیر بودم
در باز شد
بابام بود!
چه عجب سراغ دخترش اومد
_ چیکار کردی با خودت دختر؟
صدام و صاف کردم
_ منم خوبم بدشانسیم نمردم سالم سالمم
هنوز نرسیده سرکوفت میزنه
بهم اخم کرد
_ این آبروریزی رو جمعش میکنی دیگه نمیتونم جلوی خانواده ی حسینی سر بلند کنم
دیدگاه ها (۱)

#۱۱۹_ من طالقمو میگیرم بابا عصبی اومد سمتم مطمعنا اگه رو تخت...

#۱۲۰در باز شد و امیر اومد داخل _ عه بیدار شدی عزیزم؟ من واق...

#۱۱۷از تو مغازه حواسش بهم بود تیغ و گذاشتم رو رگم و فشارش د...

#۱۱۶برگشتم سمتش _ چرا نمیری؟ تا شب میخوای اینجا باشی؟ _ کجا ...

#مافیای_من #P3لینو:میدونم مقصر منمپس......هان:«با گریه»نه......

پآرت16. دلبرک شیرین آستآد

اگه بهشون سیلی بزنی✨چویا☆این روزا دیگه خیلی زیاد مس'ت میکرد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط