از تو مغازه حواسش بهم بود

#۱۱۷
از تو مغازه حواسش بهم بود
تیغ و گذاشتم رو رگم و فشارش دادم
میسوخت..
نزدیکیمون بیمارستان نبود و اگرم میبردم دیر میرسیدم
تیغ رو رگ اون یکی دستمم گذاشتم
کار از محکم کاری عیب نمیکنه..
باالخره راحت میشم
باید خیلی وقت پیش این کار و میکردم
دیدمش اومد بیرون
تیغ از دستم ول شد
خون بو که میزد بیرون
سوار ماشین شد و پالستیک آب معدنی و آبمیوه ها رو گذاشت رو پام
چشمام سیاهی میرفت
_ بیا اینم آب میبینم که دختر خوبی شدی
بی دلیل لبخند زدم
امیر.. امیر...
هنوز ندیده بود
کم کم داشتم میرفتم
_ امیر؟
برگشت سمتم
_ به خاطر تمام کارات.. عذابی که کشیدم.. جوونی که ازم گرفتی.. میبخشمت.. به یه شرط.. نبرم بیمارستان... بزار
راحت بشم
دیدگاه ها (۱)

#۱۱۸تو سیاهی مطلق غرق شدم.. دیگه هیچی نفهمیدم.. با احساس سر...

#۱۱۹_ من طالقمو میگیرم بابا عصبی اومد سمتم مطمعنا اگه رو تخت...

#۱۱۶برگشتم سمتش _ چرا نمیری؟ تا شب میخوای اینجا باشی؟ _ کجا ...

#۱۱۵آرشیدا آروم باش حالت بد بشه کارت تمومه ها به خودم مسلط ش...

♡My goddess⁦♡part ۱۷الونا:بعد نیم ساعت رسیدیم محضر هیوجین: پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط