روی نزدیک ترین صندلی بهش نشستم
روی نزدیک ترین صندلی بهش نشستم
+قبلا تجربه کار توی جای دیگه داشتین؟
_متاسفانه نه
+آقای جئون گفتن خیلی با استعدادین و نیاز نیس ازتون تست بگیرم
لبخند زدم
_اگه میخواین تستم میدم...
+دیگه وقتی آقای جئون سفارش کرده ینی نیازی نیست... نگران چیزی نباش... بقیشم خودم درست میکنم.. بیا بریم اتاق کارتو نشونت بدم
از جاش بلند شد و راه افتاد منم دنبالش راه افتادم.. لبامو گاز گرفتم.. از استرس قلبم تو دهنم میزد.. خدایا این استرس دیگه برا چی بود؟ دستام عرق کرده بود.. بعد از چند دقیقه راه رفتن بلاخره دم یه اتاق وایساد و درشو باز کرد.. یه اتاق خیلی بزرگ با چندتا آیینه و انواع لوازم آرایشی.. خدایا اینجا دقیقا مثل همونجایی بود که توی رویاهام تصورش میکردم... همونطور بی حرکت مونده بودم نگاه میکردم.. نمیدونم چنددقیقه همونطوری مونده بودم که یهو با صدای دختره به خودم اومدم
+خانوم لی
برگشتم سمتش
یهو دیدم ته با عجله از پشتش رد شد.. خودمو پرت کردم تو اتاق و دستامو رو صورتم گذاشتم.. حس میکردم میخوام قلبمو بالا بیارم...
+خانم لی چیشد؟
یه لبخند زورکی زدم و آروم از جام پاشدم
_چیز خاصی نیست یکم سرم گیج رفت
+اخه رنگتونم خیلی پریده
_مهم نیست درست میشه.. عادت دارم
یکم نگاهم کرد و گفت
+خب اینجا اتاق کار شماو سه تا از کارآموزای دیگه س... یکم اینجا میمونین تا نحوه کار رو یاد بگیرین.. بعدش دیگه از کارآموزی در میاین...
_ممنونم.. حالا باید چیکار کنم؟
+متاسفانه امروز مربی اموزشتون نیومده
_فردا میان؟
+بله گفتن احتمال زیاد فردا میان.. حالام اگه میخواید یکم محوطه رو بگردید که با محیط اینجا آشنا شید...
لبخند زدم
_بازم ممنونم
+قبلا تجربه کار توی جای دیگه داشتین؟
_متاسفانه نه
+آقای جئون گفتن خیلی با استعدادین و نیاز نیس ازتون تست بگیرم
لبخند زدم
_اگه میخواین تستم میدم...
+دیگه وقتی آقای جئون سفارش کرده ینی نیازی نیست... نگران چیزی نباش... بقیشم خودم درست میکنم.. بیا بریم اتاق کارتو نشونت بدم
از جاش بلند شد و راه افتاد منم دنبالش راه افتادم.. لبامو گاز گرفتم.. از استرس قلبم تو دهنم میزد.. خدایا این استرس دیگه برا چی بود؟ دستام عرق کرده بود.. بعد از چند دقیقه راه رفتن بلاخره دم یه اتاق وایساد و درشو باز کرد.. یه اتاق خیلی بزرگ با چندتا آیینه و انواع لوازم آرایشی.. خدایا اینجا دقیقا مثل همونجایی بود که توی رویاهام تصورش میکردم... همونطور بی حرکت مونده بودم نگاه میکردم.. نمیدونم چنددقیقه همونطوری مونده بودم که یهو با صدای دختره به خودم اومدم
+خانوم لی
برگشتم سمتش
یهو دیدم ته با عجله از پشتش رد شد.. خودمو پرت کردم تو اتاق و دستامو رو صورتم گذاشتم.. حس میکردم میخوام قلبمو بالا بیارم...
+خانم لی چیشد؟
یه لبخند زورکی زدم و آروم از جام پاشدم
_چیز خاصی نیست یکم سرم گیج رفت
+اخه رنگتونم خیلی پریده
_مهم نیست درست میشه.. عادت دارم
یکم نگاهم کرد و گفت
+خب اینجا اتاق کار شماو سه تا از کارآموزای دیگه س... یکم اینجا میمونین تا نحوه کار رو یاد بگیرین.. بعدش دیگه از کارآموزی در میاین...
_ممنونم.. حالا باید چیکار کنم؟
+متاسفانه امروز مربی اموزشتون نیومده
_فردا میان؟
+بله گفتن احتمال زیاد فردا میان.. حالام اگه میخواید یکم محوطه رو بگردید که با محیط اینجا آشنا شید...
لبخند زدم
_بازم ممنونم
۹.۱k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.