ادامه پارت 9
#فن_فیک
#لانگ_دیستنس
#پارت9
از جوب بیرون اومدم و قدم هامو تند تر کردم
رسیدم جلوی در خونشون و چندبار زنگو زدم
رینا درو باز کرد
@عهه اومدی...وایسا بینم چرا خیسی و بوی لجن گرفتی
ا.ت:چون از شانس عالیم تو راه افتادم داخل جوب
@هوففف بیا تو بهت لباس بدم
داخل خونه شدم...رینا دستمو گرفت و با خودش توی اتاق برد
لباسمو درآوردم و داخل یه پلاستیک گذاشتم و رو تخت نشستم
@الان میام همینجا بمون
رینا از اتاق بیرون رفت و بعد چند دقیقه با یه بشقاب بیکن که کنارش تخم مرغ داشت و یه دست لباس برگشت
ا.ت:لازم نبود زحمت بکشی ولی
@بنظرم بود
بشقابو جلوم گذاشت...یکم نگاش کردم و وقتی بوش زیر دماغم خورد حالم بد شد
عوق...د دسشویی کجاست
@چیشدی خوبی؟از اتاق بری بیرون میبینیش
سریع از اتاق دویدم بیرون و خودمو تو دستشویی انداختم و مشغول بالا آوردن شدم
حالت تهوع بدی گرفته بودم و همینجوری داشتم بالا میاوردم
@ا.ت چیشدییی...حالت بده؟
پاشو بریم دکتر پاشو
ا.ت:م من خوبم...عوقق(بالا آوردن)چیزی نیست....
چشمام سنگین شد و از حال رفتم
.
.
چشمامو باز کردم رو تخت بیمارستان بودم و سرم به دستم بود و سردرد داشتم
رینا کنارم نشسته بود..و داشت نگاهم میکرد
@تو یهو بالا آوردی و بعد از حال رفتی..
ا.ت: ببخشید...تو زحمت انداختمت
@نه این چه حرفیه
دکتر اومد توی اتاق
دکتر:چیزی نیست سرمش تموم شد مرخصه
بخاطر بارداری و فشار عصبی بود
شوکه شدم..چ چی... بارداری
@نه...نه نه بارداری ؟
دکتر:بله نتایج آزمایش ایشونو باردار اعلام کرده
ا.ت:نه..نباید ..!
#لانگ_دیستنس
#پارت9
از جوب بیرون اومدم و قدم هامو تند تر کردم
رسیدم جلوی در خونشون و چندبار زنگو زدم
رینا درو باز کرد
@عهه اومدی...وایسا بینم چرا خیسی و بوی لجن گرفتی
ا.ت:چون از شانس عالیم تو راه افتادم داخل جوب
@هوففف بیا تو بهت لباس بدم
داخل خونه شدم...رینا دستمو گرفت و با خودش توی اتاق برد
لباسمو درآوردم و داخل یه پلاستیک گذاشتم و رو تخت نشستم
@الان میام همینجا بمون
رینا از اتاق بیرون رفت و بعد چند دقیقه با یه بشقاب بیکن که کنارش تخم مرغ داشت و یه دست لباس برگشت
ا.ت:لازم نبود زحمت بکشی ولی
@بنظرم بود
بشقابو جلوم گذاشت...یکم نگاش کردم و وقتی بوش زیر دماغم خورد حالم بد شد
عوق...د دسشویی کجاست
@چیشدی خوبی؟از اتاق بری بیرون میبینیش
سریع از اتاق دویدم بیرون و خودمو تو دستشویی انداختم و مشغول بالا آوردن شدم
حالت تهوع بدی گرفته بودم و همینجوری داشتم بالا میاوردم
@ا.ت چیشدییی...حالت بده؟
پاشو بریم دکتر پاشو
ا.ت:م من خوبم...عوقق(بالا آوردن)چیزی نیست....
چشمام سنگین شد و از حال رفتم
.
.
چشمامو باز کردم رو تخت بیمارستان بودم و سرم به دستم بود و سردرد داشتم
رینا کنارم نشسته بود..و داشت نگاهم میکرد
@تو یهو بالا آوردی و بعد از حال رفتی..
ا.ت: ببخشید...تو زحمت انداختمت
@نه این چه حرفیه
دکتر اومد توی اتاق
دکتر:چیزی نیست سرمش تموم شد مرخصه
بخاطر بارداری و فشار عصبی بود
شوکه شدم..چ چی... بارداری
@نه...نه نه بارداری ؟
دکتر:بله نتایج آزمایش ایشونو باردار اعلام کرده
ا.ت:نه..نباید ..!
۷.۸k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.