فن فیک لانگ دیستنس پارت10
#لانگ_دیستنس
#پارت_10 #فن_فیک
نباید اینجوری میشد..
به رینا نگاه کردم و اونم نگاهم کرد
@خب میخوای چیکار کنی؟
ا.ت:به ران بگم..
@دیوونه شدی؟اگه بهش بگی و نزاره بندازیش چی؟
ا.ت:خب رابطمون رسمی نیست که نزاره و بعدشم...چرا بندازم...
دستمو روی شکمم کشیدم
@نکنه میخوای نگهداری؟
یادت که نرفته پسره بکن در روعه؟
ا.ت:بکن در رو..نمیدونم ولی اینکه برگشت توکیو بخاطر اینه فقط سه روز قرار بود بمونه
@به هر حال میتونست با این کاری که کرده بمونه و پیگیر باشه
ا.ت:من واقعا نمیدونم الان چیکار کنم و گیج شدم لطفااا گیج ترم نکن
@هوفف باشه..هرکار دوست داری بکن
ا.ت:کیفمو آوردی؟
@اره
ا.ت:میشه گوشیمو بدی..همین الان باید بهش زنگ بزنم
@اوکی
رینا گوشیو داد دستم..شماره رانو گرفتم و منتظر موندم جواب بده
ران:ا الو..ا.ت خوبی..من..من واقعا متاسفم بابت اون شب باور کن من نمیخوا....
ا.ت: ران....من..ازت حاملم
سکوت سنگینی بینمون حاکم شد
ران.. نتیجه آزمایش میگه من باردارم..همین چند دقیقه پیش فهمیدم..
ران:وایسا...چیشد؟ حامله؟
ا.ت:چیه لابد میخوای باهام کات کنی گردن نگیری یا هرچی
ران:نه نه... اینطور نیست ولی..
ا.ت:ولی چی؟
ران:خانوادت بفهمن برات بد نمیشع؟باید بندازیش
ا.ت:یه موجود زندس چجوری میتونی خیلی راحت بگی بندازش
ران:باید چی بگم؟بگم بیا ازدواج کنیم که تابلو نشه؟یا بگم عیب نداره خانوادتو بپیچون بیا توکیو باهم بزرگش میکنیم؟چی باید بگم؟
ا.ت:نمیدونم..ولی..من بچرو نمیندازم
سریع گوشیو قطع کردم
ران دوباره بهم زنگ زد و رد تماس زدم
انقدر زنگ زد که آخر مجبور شدم گوشیمو خاموش کنم
هوفف
@ا.ت اگه بخوای اون بچه رو نگه داری باید باهاش ازدواج کنی
اینجوری که نمیشه اخه
ا.ت:میرم توکیو!
@ها؟بری توکیو چیکار کنی دقیقا؟
ا.ت:برم تکلیف خودمو این بچرو مشخص کنم
واضح نیست؟
برم صاف جلوش وایسم ببینم منو با این بچه قبول میکنه؟
@نمیدونم چرا ولی حس خوبی به این قضیه ندارم
ا.ت:منم همینطور
@به همون بهونه مسافرت میخوای بری؟
ا.ت:اره همین فردا
@باشه ولی خیلی تابلوعه که بعد یه هفته حبس تو اتاق یهو بزنی بیرون بیای خونه و تصمیم بگیری بری مسافرت
ا.ت:مهم نیس برام..باید هرچه زودتر تکلیفم مشخص بشه
@حیف نمیتونم باهات بیام... هرچی شد باید بهم خبر بدیا
ا.ت:ایراد نداره..باشه حتما
سرمم تموم شد ..پرستار سرمو از دستم درآورد لباسامو مرتب کردم و از تخت پایین اومدم
جلوی در بیمارستان وایسادیم
رینا من از همینجا تاکسی میگیرم میرم خونه
@باشه منم چندتا مغازه بالاتر کار دارم.. فعلا
یه تاکسی گرفتم و سوار شدم سمت خونه راه افتادیم
سرمو به شیشه چسبوندم و به بیرون خیره شدم
هیچوقت فکر نمیکردم یه قرار ساده انقدر برام دردسر درست کنه!
#پارت_10 #فن_فیک
نباید اینجوری میشد..
به رینا نگاه کردم و اونم نگاهم کرد
@خب میخوای چیکار کنی؟
ا.ت:به ران بگم..
@دیوونه شدی؟اگه بهش بگی و نزاره بندازیش چی؟
ا.ت:خب رابطمون رسمی نیست که نزاره و بعدشم...چرا بندازم...
دستمو روی شکمم کشیدم
@نکنه میخوای نگهداری؟
یادت که نرفته پسره بکن در روعه؟
ا.ت:بکن در رو..نمیدونم ولی اینکه برگشت توکیو بخاطر اینه فقط سه روز قرار بود بمونه
@به هر حال میتونست با این کاری که کرده بمونه و پیگیر باشه
ا.ت:من واقعا نمیدونم الان چیکار کنم و گیج شدم لطفااا گیج ترم نکن
@هوفف باشه..هرکار دوست داری بکن
ا.ت:کیفمو آوردی؟
@اره
ا.ت:میشه گوشیمو بدی..همین الان باید بهش زنگ بزنم
@اوکی
رینا گوشیو داد دستم..شماره رانو گرفتم و منتظر موندم جواب بده
ران:ا الو..ا.ت خوبی..من..من واقعا متاسفم بابت اون شب باور کن من نمیخوا....
ا.ت: ران....من..ازت حاملم
سکوت سنگینی بینمون حاکم شد
ران.. نتیجه آزمایش میگه من باردارم..همین چند دقیقه پیش فهمیدم..
ران:وایسا...چیشد؟ حامله؟
ا.ت:چیه لابد میخوای باهام کات کنی گردن نگیری یا هرچی
ران:نه نه... اینطور نیست ولی..
ا.ت:ولی چی؟
ران:خانوادت بفهمن برات بد نمیشع؟باید بندازیش
ا.ت:یه موجود زندس چجوری میتونی خیلی راحت بگی بندازش
ران:باید چی بگم؟بگم بیا ازدواج کنیم که تابلو نشه؟یا بگم عیب نداره خانوادتو بپیچون بیا توکیو باهم بزرگش میکنیم؟چی باید بگم؟
ا.ت:نمیدونم..ولی..من بچرو نمیندازم
سریع گوشیو قطع کردم
ران دوباره بهم زنگ زد و رد تماس زدم
انقدر زنگ زد که آخر مجبور شدم گوشیمو خاموش کنم
هوفف
@ا.ت اگه بخوای اون بچه رو نگه داری باید باهاش ازدواج کنی
اینجوری که نمیشه اخه
ا.ت:میرم توکیو!
@ها؟بری توکیو چیکار کنی دقیقا؟
ا.ت:برم تکلیف خودمو این بچرو مشخص کنم
واضح نیست؟
برم صاف جلوش وایسم ببینم منو با این بچه قبول میکنه؟
@نمیدونم چرا ولی حس خوبی به این قضیه ندارم
ا.ت:منم همینطور
@به همون بهونه مسافرت میخوای بری؟
ا.ت:اره همین فردا
@باشه ولی خیلی تابلوعه که بعد یه هفته حبس تو اتاق یهو بزنی بیرون بیای خونه و تصمیم بگیری بری مسافرت
ا.ت:مهم نیس برام..باید هرچه زودتر تکلیفم مشخص بشه
@حیف نمیتونم باهات بیام... هرچی شد باید بهم خبر بدیا
ا.ت:ایراد نداره..باشه حتما
سرمم تموم شد ..پرستار سرمو از دستم درآورد لباسامو مرتب کردم و از تخت پایین اومدم
جلوی در بیمارستان وایسادیم
رینا من از همینجا تاکسی میگیرم میرم خونه
@باشه منم چندتا مغازه بالاتر کار دارم.. فعلا
یه تاکسی گرفتم و سوار شدم سمت خونه راه افتادیم
سرمو به شیشه چسبوندم و به بیرون خیره شدم
هیچوقت فکر نمیکردم یه قرار ساده انقدر برام دردسر درست کنه!
۸.۶k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.