وقتی مافیان و روت اصلحه میکشن
ویو ات
سلام من دختر جانگ هوسوک هستم پدرم 35 و منم 18سالمه پدرم خیلی مهربون و خیلی دوسش دارم مامانم را هفته پیش از دست دادم و بابا هوسوک خیلی عصبی و ناراحته اخه فکر میکنه من مامان را کشتم
فلش بک به اون روز
من و مامان داشتیم از خیابون رد میشدیم که یه ماشین با سرعت اومد سمتمون و مامانم منا حل داد و ماشین خورد به مامانم و مرد و بابام منا مقصر میدانه و با من بد اخلاقی میکنه و عصبی است
امروز اومد خونه بهش سلام کردم اون یه سلام سرد بهم کرد و رفت تو اتاقش رفتم تو ی اشپزخانه و سوپ و نودل و مرغ طمع داره شده با کیمچی را که درست کرده بودم را ریختم تو ظرف و چیدم رو میز تا بیاد رفتم صداش کردم اومد پایین نشست و شروع کرد به خوردن یهو داد زد
هوسوک _
ات +
_کی این اشغالا را درست کرده طمع زباله میده (داد)
+م... م ن درست کردن (بغض)
_یهو هر پی ظرف روی میز بود را ریخت روی زمین و با پا زد به صندلی من که با صندلی افتادم سرم خورد به تیزی میز یکم خون اومد
درد گرفته بود گریه ام بند نمیامد
بابام اومد سمتم یهو از کنارش یه چیز برداشت
اون اون
تفنگش بود تفنگی که روکش طلا داشت و گرون ترین تفنگش بود گذاشت روی قلبم هی با تفنگش بهم ضربه میزد هی میگفت تو این جا کاری نکن تو باعث شدی مامانت بمیره دخترک اشغال منم داغ مردن مامان را داشتم داد زدم بسه دیگه خسته شدم از بس بهم گفتی تو مامان را کشتی فکر کردی تو فقط ناراحتی من از تو بیشتر ناراحتم اصلا رفتی ببینی کی کشتش کی بهش زد نه نه چون فقط منا میبینی میگی منکردم نه نکردم. بفهم بابا من اونجا تو ماشین یکی از دشمنای اقا را دیدم که باعث شد مامان بمیره نه من دستم را روی سرم گذاشتم درد میکرد دستم را برااشتم دیدم داره خون میاد با گریه سریع رفتم تو اتاق و پشت در نشستم و گریه میکردم درد سرم بیشتر میشد
یهو یکی در زد در باز شد اومد نشست روبه روم دستم را از روی سرم برداشت با نگرانی به سرم نگاه میکرد بابام بود اروم شده بود سریع از اتاق خارج شد و با یه جعبه وارد شد پدرم هم دکتره هم مافیا نشست کنارم با بتادین زتم را ضد عفونی داشت میکرد منم هی جیغ میزدم اون بهم میگفت اروم باشم دیگه مونی برام نمونده بود بابام سرم را با باند داژ بست و کنار نشست و بغلم کرد گفت تو تنها کسی هستی که از مامانت به جا موندی ببخشید واقعا ببخشید غلط کردم دختر فشنگم ترو خدا بابات را ببخش داشت گریه میکرد و اینا را میگفت منم اروم گفتم میبخشمت بابا چون پدرمی و جز تو دیگه کسی را ندارم لپم را بوسیدو بغام کرد برد گذاشت رو تخت و کنارم خوابید بغام کرد و دست میکشید پشت کمر تا خوابم ببره خوابم برد واز اون روز به بعد پدر باهام خیلی خوب رفتار میکرد بعد از این اتفاق دیگه هیچ دعوایی نداشتیم
پایان اگه بد شد ببخشید 🥺
سلام من دختر جانگ هوسوک هستم پدرم 35 و منم 18سالمه پدرم خیلی مهربون و خیلی دوسش دارم مامانم را هفته پیش از دست دادم و بابا هوسوک خیلی عصبی و ناراحته اخه فکر میکنه من مامان را کشتم
فلش بک به اون روز
من و مامان داشتیم از خیابون رد میشدیم که یه ماشین با سرعت اومد سمتمون و مامانم منا حل داد و ماشین خورد به مامانم و مرد و بابام منا مقصر میدانه و با من بد اخلاقی میکنه و عصبی است
امروز اومد خونه بهش سلام کردم اون یه سلام سرد بهم کرد و رفت تو اتاقش رفتم تو ی اشپزخانه و سوپ و نودل و مرغ طمع داره شده با کیمچی را که درست کرده بودم را ریختم تو ظرف و چیدم رو میز تا بیاد رفتم صداش کردم اومد پایین نشست و شروع کرد به خوردن یهو داد زد
هوسوک _
ات +
_کی این اشغالا را درست کرده طمع زباله میده (داد)
+م... م ن درست کردن (بغض)
_یهو هر پی ظرف روی میز بود را ریخت روی زمین و با پا زد به صندلی من که با صندلی افتادم سرم خورد به تیزی میز یکم خون اومد
درد گرفته بود گریه ام بند نمیامد
بابام اومد سمتم یهو از کنارش یه چیز برداشت
اون اون
تفنگش بود تفنگی که روکش طلا داشت و گرون ترین تفنگش بود گذاشت روی قلبم هی با تفنگش بهم ضربه میزد هی میگفت تو این جا کاری نکن تو باعث شدی مامانت بمیره دخترک اشغال منم داغ مردن مامان را داشتم داد زدم بسه دیگه خسته شدم از بس بهم گفتی تو مامان را کشتی فکر کردی تو فقط ناراحتی من از تو بیشتر ناراحتم اصلا رفتی ببینی کی کشتش کی بهش زد نه نه چون فقط منا میبینی میگی منکردم نه نکردم. بفهم بابا من اونجا تو ماشین یکی از دشمنای اقا را دیدم که باعث شد مامان بمیره نه من دستم را روی سرم گذاشتم درد میکرد دستم را برااشتم دیدم داره خون میاد با گریه سریع رفتم تو اتاق و پشت در نشستم و گریه میکردم درد سرم بیشتر میشد
یهو یکی در زد در باز شد اومد نشست روبه روم دستم را از روی سرم برداشت با نگرانی به سرم نگاه میکرد بابام بود اروم شده بود سریع از اتاق خارج شد و با یه جعبه وارد شد پدرم هم دکتره هم مافیا نشست کنارم با بتادین زتم را ضد عفونی داشت میکرد منم هی جیغ میزدم اون بهم میگفت اروم باشم دیگه مونی برام نمونده بود بابام سرم را با باند داژ بست و کنار نشست و بغلم کرد گفت تو تنها کسی هستی که از مامانت به جا موندی ببخشید واقعا ببخشید غلط کردم دختر فشنگم ترو خدا بابات را ببخش داشت گریه میکرد و اینا را میگفت منم اروم گفتم میبخشمت بابا چون پدرمی و جز تو دیگه کسی را ندارم لپم را بوسیدو بغام کرد برد گذاشت رو تخت و کنارم خوابید بغام کرد و دست میکشید پشت کمر تا خوابم ببره خوابم برد واز اون روز به بعد پدر باهام خیلی خوب رفتار میکرد بعد از این اتفاق دیگه هیچ دعوایی نداشتیم
پایان اگه بد شد ببخشید 🥺
۶.۷k
۲۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.