خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت34

پیامم رو خوند اما به جای جواب دادن زنگ زد.
گوشی از دستم افتاد و هول کرده گفتم
_تو جواب بده.
گوشی داد دستم و گفت
_مسخره بازی در نیار بگیر جواب بده.
گوشی و از دستش گرفتم و آب دهنم و قورت دادم
تماس و که وصل کردم بدون شک و تردید گفت
_باز غیبت زد آیدا؟
با صدای آرومی گفتم
_از کجا فهمیدین منم؟
_حس کردم. کجایی؟
نمیدونم چرا گفتم
_با دوستم بیرونم.
صداش جدی شد
_این وقت شب؟
تازه نگاهم به ساعت افتاد و فهمیدم سوتی دادم ساعت 11 شب بود.
برای جمع کردن بحث گفتم
_خودتون کجایین
_اگه آدرس اون قبرستون و بدی تا ده دقیقه ی دیگه پیشتم.
هول شده گفتم
_نه نه نه... یعنی نیا... بابامم هست.
_آها بابای خوش غیرتت
سکوت کردم که گفت
_اوکی... شمارت همینه؟
_آره همینه خواستم همین و بگم که باز نگین فرار کرد. کاری ندارین؟
با همون صدای جدی و مردونش گفت
_دارم
_چی کار؟
با مکث گفت
_اونی که امروز دیدی دوست دخترم نیس.
دلخور گفتم
_به من ربطی داره؟
طلبکار گفت
_ربط نداره؟
سکوت کردم. نفسش و فوت کرد و گفت
_من خیلی بهت فکر میکنم آیدا.از دخترای کم سن خوشم نمیاد اما تو رو انگار میشناسمت.برام جذابی... دلم میخواد همش پیشم باشی.

🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۱۴)

#خان_زاده #پارت35سکوت کردم..صدای آهنگ میومد و سر و صدای دخت...

#خان_زاده #پارت36سری تکون داد و ماشین و روشن کرد.دو تا کوچه ...

#خان_زاده #پارت33* * * *با سرزنش گفت_آخه دختره ی خر گریه کر...

#خان_زاده #پارت32.به تته پته افتادم_شمارم؟شما شمارتون و بدی...

lovely lifePart 1داخل خوابگاه کمپانی بودم شکمم درد میکرد بخو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط