هرگز فکرش راهم نمیکردم

هرگز فکرش راهم نمی‌کردم
بزرگ شدن این همه دلگیر باشد!
که گاهی زندگی ات طعم قهوه بگیرد همانقدر تلخ همانقدر تیره...
به این در و آن در بزنی که حالِ دلت کمی خوب شود، که روزهایت کمی رنگ زندگی بگیرد، که کمی لبخند در زندگیت معنا پیدا کند!
هرگز فکرش را هم نمی‌کردم که زندگی‌ام آنقدر با غم در آمیخته باشد که تنها دلخوشی‌ام گذر زمان باشد!
و حالا من،
جوانی که پیر شده‌ام و مبتلاام به روزمرگی!
و افسردگی خصوصیت بارزیست در من که روز به روز بیشتر بر روحم رخنه می‌کند!
و من هر شب آرزو می‌کنم به روزهای کودکیم برگردم!
که تنها درد زندگیم زخمِ زانوهایم باشد!
دیدگاه ها (۳)

شرایط و قسمت دروغ‌اند. اگر انسانی انسان دیگر را دوست بدارد ب...

مامانم یه بار حرف قشنگی بهم زد:گفت چند سال پیش یه جاروبرقی خ...

همیشه دیگرانند که سمی‌اند و دیگرانند که قضاوت می‌کنند و دیگر...

خانواده داشتن اینجوری‌ست که؛ تو آنجا نیستی! به طور کامل هم ا...

part 1:

ساعت از نیمه شب گذشته . مایکی به نامه ای که دختر نوشته بود خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط