"آلبوم مشترک"
"آلبوم مشترک"
p16
جی هون ویو
اومده تو اتاق هونجو(پدر ات) هنو به هوش نیومده بود ....تصمیم گرفته کمی باهاش صحبت کنم
جی هون:درسته الان بیهوشی ولی بازم میخوام باهات صحبت کنم نمیدونم یا شایدم دردودل کنم البته بیشتر درمورد خودم نیس درمورد دخترته
به سمت پنجره رفتم
جی هون:اگه اون دختر هرزت بچمون نمیگفت منم آلن یه دختر داشتم که همراه همسر زندگی میکردیم....آیییییششش لعنتی ..
از پاکت سیگارم یه سیگار برداشت ..بین لبام قرارش دادم و با فندک ارزون قیمتم روشنش کردم اولین پوکو زدمو ادمه دادم
جی هون:ناگفته نماند منم انتقاممو گرفتم ازش منظورم ات هاس...یه پوک از سیگارش میزنه...
هونجو ویو
صداهای مبهمی از اطرافم میشنیدم چشمامو باز کردم دیدم تار بود به خاطر همین چند باری پلک زدم بعد از اینکه تاری چشمام از بین رفت به سمت صدا چرخیدم با اینکه پشتش به من بود ولی بازم شنختامش جی هون بود داشت حرف میزد میخواستم صداش کنم که با جمله ای که شندیم صرف نظر کردم
جی هون:ناگفته نماند که منم انتقاممو ازش گرفتم ات رو میگم دخترت...
در ع ض چند لحظه هزاران سوال تو ذهنم به وجود اومد انتقام از ات؟..مگه ات چیکار کرده؟....جی هون ادامه داد
جی هون:درسته اون روزی که همسرت زایمان داشت و ات رو سپردی به من کارمو کردم ...انتقاممو گرفتم ازشش..سیگارشو تکون میده تا خاکسترش بریزه...انتقاممو گرفتم ..آره میدونم جی سونگ(همسر جی هون)ازم دلخوره به خاطر کاری که کردم ولی واقعا ات بدن خوبی داره درسته من وقتی چهار سالش بود امتحانش کردم واقعا فک نمیکردم یه دختر بچه چهار ساله حشریم کنه ..ولی حالا بدنش خیلی خوبه..
با شنیدن جمله آخرش انگار یه سطل آب یخ ریختن روسرم....جی هون میخواست برگرده سمتم که چشامو بستمو وانمود کردم هنو بیهوشم
جی هون:غرض از مزاحمت دیدن شما بود خدافظ
از اتاق رفت بیرون رفت مرتیکه آشغال لعنتی منی که باورش داشتم ولی اون قضیه هیچ ربطی به ات نداشت جی سونگ خودش موجب تصادفش شد..همینجور داشتم کلنجار میرفتم که صدایه پا اومد دراز کشیدمو چشامو بستم...
جونگ کوک ویو
من دیرتر از اعضا رفتم خونه وقتی داشتم وسایلمو برمیداشتم یه کیف زنونه دیدم این حتما مال ات هستش... باید بهش بدم (کیف را میفرمایند)
کیفو میخواستم بردارم که از دستم افتاد و یه قوطی قرص از کیف افتاد بیرون رفتم برش دارم بزارم سر جاش ولی با چیزی که دیدم متوقف شدم روی قوطی نوشته بود <قرص زد افسردگی> .. کاملا تعجب کرده بودم ....واقعا ناراحت شدم یعنی کسی که دوسش دارم داره اینجوری زجر میکشه و خم به ابرو نمیاره....ولی چی باعثشه یا کی؟...یعنی گذشتش چجوریه؟؟
p16
جی هون ویو
اومده تو اتاق هونجو(پدر ات) هنو به هوش نیومده بود ....تصمیم گرفته کمی باهاش صحبت کنم
جی هون:درسته الان بیهوشی ولی بازم میخوام باهات صحبت کنم نمیدونم یا شایدم دردودل کنم البته بیشتر درمورد خودم نیس درمورد دخترته
به سمت پنجره رفتم
جی هون:اگه اون دختر هرزت بچمون نمیگفت منم آلن یه دختر داشتم که همراه همسر زندگی میکردیم....آیییییششش لعنتی ..
از پاکت سیگارم یه سیگار برداشت ..بین لبام قرارش دادم و با فندک ارزون قیمتم روشنش کردم اولین پوکو زدمو ادمه دادم
جی هون:ناگفته نماند منم انتقاممو گرفتم ازش منظورم ات هاس...یه پوک از سیگارش میزنه...
هونجو ویو
صداهای مبهمی از اطرافم میشنیدم چشمامو باز کردم دیدم تار بود به خاطر همین چند باری پلک زدم بعد از اینکه تاری چشمام از بین رفت به سمت صدا چرخیدم با اینکه پشتش به من بود ولی بازم شنختامش جی هون بود داشت حرف میزد میخواستم صداش کنم که با جمله ای که شندیم صرف نظر کردم
جی هون:ناگفته نماند که منم انتقاممو ازش گرفتم ات رو میگم دخترت...
در ع ض چند لحظه هزاران سوال تو ذهنم به وجود اومد انتقام از ات؟..مگه ات چیکار کرده؟....جی هون ادامه داد
جی هون:درسته اون روزی که همسرت زایمان داشت و ات رو سپردی به من کارمو کردم ...انتقاممو گرفتم ازشش..سیگارشو تکون میده تا خاکسترش بریزه...انتقاممو گرفتم ..آره میدونم جی سونگ(همسر جی هون)ازم دلخوره به خاطر کاری که کردم ولی واقعا ات بدن خوبی داره درسته من وقتی چهار سالش بود امتحانش کردم واقعا فک نمیکردم یه دختر بچه چهار ساله حشریم کنه ..ولی حالا بدنش خیلی خوبه..
با شنیدن جمله آخرش انگار یه سطل آب یخ ریختن روسرم....جی هون میخواست برگرده سمتم که چشامو بستمو وانمود کردم هنو بیهوشم
جی هون:غرض از مزاحمت دیدن شما بود خدافظ
از اتاق رفت بیرون رفت مرتیکه آشغال لعنتی منی که باورش داشتم ولی اون قضیه هیچ ربطی به ات نداشت جی سونگ خودش موجب تصادفش شد..همینجور داشتم کلنجار میرفتم که صدایه پا اومد دراز کشیدمو چشامو بستم...
جونگ کوک ویو
من دیرتر از اعضا رفتم خونه وقتی داشتم وسایلمو برمیداشتم یه کیف زنونه دیدم این حتما مال ات هستش... باید بهش بدم (کیف را میفرمایند)
کیفو میخواستم بردارم که از دستم افتاد و یه قوطی قرص از کیف افتاد بیرون رفتم برش دارم بزارم سر جاش ولی با چیزی که دیدم متوقف شدم روی قوطی نوشته بود <قرص زد افسردگی> .. کاملا تعجب کرده بودم ....واقعا ناراحت شدم یعنی کسی که دوسش دارم داره اینجوری زجر میکشه و خم به ابرو نمیاره....ولی چی باعثشه یا کی؟...یعنی گذشتش چجوریه؟؟
۶.۲k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.