"آلبوم مشترک"
"آلبوم مشترک"
p15
ات ویو
تقریبا ۳ ساعت گذشته بود منم پیش بابام بود اون هنوز بیهوش بود مامانم اومد تو اتاق گفت من برم اون پیششه منم اومدم بیرون پیش خواهرم یورا نشستم
_خوبی؟
یورا:آره
پرش زمانی به ۴۵ مین بعد
رفتم یه چیزی بسرم برا خودمو یورا داشتم برمیگشتم که جی هون دیدم داره با یورا حرف میزنه
همه خاطراتم اومد جلو چشمام یه بغض سگی راه گلومو بسته بود جی هون متوجه حضور من شد برام دست بلند کرد آب دهنمو صدامو سعی کردم صاف و عادی کنم
کمی رفتم جلو
&سلام...واقعا این خودتی ...خیلی تغییر کردی
یه لبخند الکی زدم
_سلام...
&هنوزم مثله همیشه ای..خنده..کم حرف و آروم...خب من دیگه میرم هیونگ ببینم ..دستشو بلند میکنه...بای
_عاا..اگه بابا به هوش آوند بهم بگین دخترشو خبر کنم بیاد برا معاینه..
&باشه..
نشستم رو صندلی یورا کیسه خوراکی هارو برداشت یه آبلیمو از برداشتو به سمتم گرفت
یورا:نونا ..میخوری؟
_نع
سردرد بدی گرفته بودم دلم میخواست گریه کنم خواستم از کیفم قرصمو بردارم بخورم که دیدم کیفم نیستش شاید تو ماشین باشه پس تصمیم گرفتم برم ماشینو بگردم
.....
تو ماشینم نبود شاید تو اتاق تمرین جل گذاشتم وقتی میومدم با عجله اومدم اصن هواسم به وسایلم نبود
...
برگشتم پیش یورا
نوتیف پیام اومد
قفل گوشیمو باز کردم رفتم تو صفحه چتم
پیام از طرف شوگا
پیام :خوبی؟ اونجور گذاشتی رفتی نگران شدم..همه چی روبه راهه؟
جوابشو دادم:آره خوبه ..ببخشید نگرانت کردم
به صدم ثانیه نکشید پیامم سین شد و جواب داد:بیا یبار همو ببینیم ...دیدارمون به خاطر کارمون نباشه
شروع به تایپ کردم :باشه ..ولی فعلا سرم شلوغه
پیامم سین شد
جواب داد:اوکی در موردش میحرفیم
دوباره برگشتم تو صفحه چت رو دومین اسم که پارک جیمین بود کلیک کردم برام پیام فرستاده بود
متن پیام جیمین:میخواستم یه مطلبی رو بهت بگم ولی چون زود رفتی نتونستم بیا تو اولین فرصت باهم حرف بزنیم
تایپ کردم:باشه
گوشیمو خاموش کردم
.........
p15
ات ویو
تقریبا ۳ ساعت گذشته بود منم پیش بابام بود اون هنوز بیهوش بود مامانم اومد تو اتاق گفت من برم اون پیششه منم اومدم بیرون پیش خواهرم یورا نشستم
_خوبی؟
یورا:آره
پرش زمانی به ۴۵ مین بعد
رفتم یه چیزی بسرم برا خودمو یورا داشتم برمیگشتم که جی هون دیدم داره با یورا حرف میزنه
همه خاطراتم اومد جلو چشمام یه بغض سگی راه گلومو بسته بود جی هون متوجه حضور من شد برام دست بلند کرد آب دهنمو صدامو سعی کردم صاف و عادی کنم
کمی رفتم جلو
&سلام...واقعا این خودتی ...خیلی تغییر کردی
یه لبخند الکی زدم
_سلام...
&هنوزم مثله همیشه ای..خنده..کم حرف و آروم...خب من دیگه میرم هیونگ ببینم ..دستشو بلند میکنه...بای
_عاا..اگه بابا به هوش آوند بهم بگین دخترشو خبر کنم بیاد برا معاینه..
&باشه..
نشستم رو صندلی یورا کیسه خوراکی هارو برداشت یه آبلیمو از برداشتو به سمتم گرفت
یورا:نونا ..میخوری؟
_نع
سردرد بدی گرفته بودم دلم میخواست گریه کنم خواستم از کیفم قرصمو بردارم بخورم که دیدم کیفم نیستش شاید تو ماشین باشه پس تصمیم گرفتم برم ماشینو بگردم
.....
تو ماشینم نبود شاید تو اتاق تمرین جل گذاشتم وقتی میومدم با عجله اومدم اصن هواسم به وسایلم نبود
...
برگشتم پیش یورا
نوتیف پیام اومد
قفل گوشیمو باز کردم رفتم تو صفحه چتم
پیام از طرف شوگا
پیام :خوبی؟ اونجور گذاشتی رفتی نگران شدم..همه چی روبه راهه؟
جوابشو دادم:آره خوبه ..ببخشید نگرانت کردم
به صدم ثانیه نکشید پیامم سین شد و جواب داد:بیا یبار همو ببینیم ...دیدارمون به خاطر کارمون نباشه
شروع به تایپ کردم :باشه ..ولی فعلا سرم شلوغه
پیامم سین شد
جواب داد:اوکی در موردش میحرفیم
دوباره برگشتم تو صفحه چت رو دومین اسم که پارک جیمین بود کلیک کردم برام پیام فرستاده بود
متن پیام جیمین:میخواستم یه مطلبی رو بهت بگم ولی چون زود رفتی نتونستم بیا تو اولین فرصت باهم حرف بزنیم
تایپ کردم:باشه
گوشیمو خاموش کردم
.........
۶.۳k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.