p
p..47
ژان و ییبو رفتن دیدنه شوکای داخل اتاقش
ییبو..حالت چطوره
شوکای..بهترم دیگه کم کم دارم خوب میشم
ژان..ببخشید نتونستیم زوتر بیاییم
شوکای..اشکالی نداره خب راستش فک میکردم مردی
دلربا..مگه فک میکردین مرده؟
شوکای..اره ته اتفاقی از صخره افتاد پایین
دلربا..اها
ژان..نمیخایی بگی با دلربا چ نسبتی داری
شوکای..خب دلربا همون دختری هست ک ازش تعریف کرده بودم برات
ییبو..یعنی تو صاحب گردنبند هستی
گردنبندو گرفت تو دستش
دلربا..ژان واقعا دوباره دادیش بهش؟
ژان..نه اشتباه برداشت نکن از اولم گردنبنده اشتباهیو برداشته بودیم
ییبو..موندم قبیله اسمانی چرا انقد اینو میخاد
دلربا..ژاااااااان
ژان..خب راستش اینو من بهش گفتم ولی خودش دیر یا زود میفهمید
دلربا عدایه احترام کرد و گفت
من از قبیله اسمانی اومدم بخاطر این ماموریت ببخشید زوتر نگفتم بهتون
ییبو..مهم نیس
گرنبندو پرت کرد تو دستای دلربا
دلربا..یعنی میدیش ب من
ییبو..اره خب ما با قبیله اسمانی از اول کاری نداشتیم
دلربا..مطمئنی ؟
ییبو..انگار تو یچیزایی میدونی
دلربا..بیخیالش
ییبو رو ب لئوو کرد و گفت
ییبو راستش میخام بیام ب نیانگما ب همراهتون
لئوو..چییی
ییبو میخام بیام از سرپرست کوهستان سوال هایی دارم
لئوو..نمیترسی چیزیت بشه؟
ییبو..ن راستش میدونم شماها نمیخایید فعلا جنگ بشه برای همین میام
لئوو.باشه بیا ولی زنده موندنتو تضمین نمیکنم و بعدش این باید از همه مخفی بمونه
ییبو.خیالت راحت ما ب کسی نمیگیم
شوکای..ما؟
ییبو..اره منو ژان
همه ب ژان نگا کردن
ژان..چرا از من مایه میزاری
ییبو..مگه قرار نیس توهم با من بیایی
ژان..نه تازه اومدم چرا دوباره برم
ییبو..واقعاک نمیخایی ازشون خداحافظی کنی
ژان..راستش الان ک فک میکنم من با کسی صمیمی نبودم ک بخوام ازشون خداحافظی کنم
لئوو..یعنی این همه مدت ژان تو نیانگما بود
ییبو اینش دیگه مهم نیس حالا میایی یا نه
ژان..باشه میام ولی فقط بخاطر خداحافظی
شوکای ..که میرید؟
دلربا..فردا دیگه
شوکای..چ زود
دلربا..زود برمیگردم نگران نباش
شوکای..باشه مراقب خودت باش
ژان و ییبو رفتن دیدنه شوکای داخل اتاقش
ییبو..حالت چطوره
شوکای..بهترم دیگه کم کم دارم خوب میشم
ژان..ببخشید نتونستیم زوتر بیاییم
شوکای..اشکالی نداره خب راستش فک میکردم مردی
دلربا..مگه فک میکردین مرده؟
شوکای..اره ته اتفاقی از صخره افتاد پایین
دلربا..اها
ژان..نمیخایی بگی با دلربا چ نسبتی داری
شوکای..خب دلربا همون دختری هست ک ازش تعریف کرده بودم برات
ییبو..یعنی تو صاحب گردنبند هستی
گردنبندو گرفت تو دستش
دلربا..ژان واقعا دوباره دادیش بهش؟
ژان..نه اشتباه برداشت نکن از اولم گردنبنده اشتباهیو برداشته بودیم
ییبو..موندم قبیله اسمانی چرا انقد اینو میخاد
دلربا..ژاااااااان
ژان..خب راستش اینو من بهش گفتم ولی خودش دیر یا زود میفهمید
دلربا عدایه احترام کرد و گفت
من از قبیله اسمانی اومدم بخاطر این ماموریت ببخشید زوتر نگفتم بهتون
ییبو..مهم نیس
گرنبندو پرت کرد تو دستای دلربا
دلربا..یعنی میدیش ب من
ییبو..اره خب ما با قبیله اسمانی از اول کاری نداشتیم
دلربا..مطمئنی ؟
ییبو..انگار تو یچیزایی میدونی
دلربا..بیخیالش
ییبو رو ب لئوو کرد و گفت
ییبو راستش میخام بیام ب نیانگما ب همراهتون
لئوو..چییی
ییبو میخام بیام از سرپرست کوهستان سوال هایی دارم
لئوو..نمیترسی چیزیت بشه؟
ییبو..ن راستش میدونم شماها نمیخایید فعلا جنگ بشه برای همین میام
لئوو.باشه بیا ولی زنده موندنتو تضمین نمیکنم و بعدش این باید از همه مخفی بمونه
ییبو.خیالت راحت ما ب کسی نمیگیم
شوکای..ما؟
ییبو..اره منو ژان
همه ب ژان نگا کردن
ژان..چرا از من مایه میزاری
ییبو..مگه قرار نیس توهم با من بیایی
ژان..نه تازه اومدم چرا دوباره برم
ییبو..واقعاک نمیخایی ازشون خداحافظی کنی
ژان..راستش الان ک فک میکنم من با کسی صمیمی نبودم ک بخوام ازشون خداحافظی کنم
لئوو..یعنی این همه مدت ژان تو نیانگما بود
ییبو اینش دیگه مهم نیس حالا میایی یا نه
ژان..باشه میام ولی فقط بخاطر خداحافظی
شوکای ..که میرید؟
دلربا..فردا دیگه
شوکای..چ زود
دلربا..زود برمیگردم نگران نباش
شوکای..باشه مراقب خودت باش
- ۱.۱k
- ۱۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط