p
p. .49
لی مین و نئوهو به قبیله شیاطین رسیدن چینیونگ اومد پیش لی مین دید نئوهو حالش بده و انگار زخمی شده
چینیونگ.. چه اتفاقی افتاده
لی مین.. چرا به من نگفتین برادرم میخواد به ییبو حمله کنه
چینیونگ.. ارباب خودش گفتن بهت چیزی نگیم
لی مین.. کافیه بهترین طبیب های فرقه شیاطین احضار کنید
چینیونگ.. باشه
موجین اومد پیش لی مین گزارش دارم
لی مین.. چه گزارشی
موجین.. یه دختر به اسم شی چو برای جاسوسی اومده بود
لی مین.. خب گرفتینش
موجین.. اره اما فرار کرده
لی مین.. چه چیزایی میدونست
موجین ..خیلی کم فقط چیزهایی که لو رفته
لی مین.. حفاظت بیشتر کنید نزارید کسی دیگه برای جاسوسی بیاد تا یه مدت برده نیارید به فرقه
موجین.. بله حال ارباب چطوره
لی مین.. معلوم نیست چی بشه
طبیب ها اومدند تا نئوهو درمان کنند بعد چند ساعت یکی از طبیب ها اومد وگفت ایشون حالشون خیلی بده
لی مین.. خوب میشه
طبیب.. خوب میشه اما
لی مین.. اما چی
طبیب.. هر شیاطین سه هسته طلایی داره ایشون دوتا هسته از دست دادن یکی بعد مبارزه دیگری نمیدونم
لی مین.. قدرت ییبو خیلی زیاد بوده که یکی از هسته های طلایی برادرم از بین برده نباید دیگه خودشو تو خطر بندازه
لی مین.. ممنون
طبیب ..خواهش میکنم
لی مین.. نزارید این خبر پخش بشه
طبیب.. مطمعن باشید
طبیب رفت لی مین رو به موجین کرد وگفت تو میدونی برادرم اون یکی هسته طلایی که از دست داده
موجین ..خب
لی مین.. چیزی میدونی بگو
موجین.. وقتی حافظه تون را از دست دادید برای اینکه گل خاطرات بردارید امتناع کردید برای همین ایشون خودشون گل خاطرات به بدن شما انتقال داد و این باعث شد یکی از هسته های طلاییش از دست بده
لی مین.. چطور اجازه دادید یه همچین کاری کنه
موجین ..ایشون گفتن به شما چیزی نگم لطفا منو ببخشید
لی مین.. مرخصی
موجین ادای احترام کرد و رفت
صبح شد ییبو و ژان دلربا به طرف نیانگما حرکت کردن شوکای و لینگ هه اونارو همراهی کردن اونام میخواستد برگردند به سلیب اتش
ژان همش به پشت سرش نگاه میکرد که شاید لیژان بیاد برای خدافظی اما یوشوشین اومده بود دینگ یوشی همینطور یکم پیش رفته بود اما لیژان نیومده بود
لیژان از بلای ساختمون داشت به رفتن ژان نگاه میکرد
لیژان ..متاسفم اما این به نفع همگیمونه
اونا رفتند و لیژان داشت میرفت به طرف اتاقش کع دینگ یوشی دید
دینگ یوشی.. چرا برای خدافظی نیومدی فکر کردم دلت برای ژان تنگ شده بود
لیژان.. دیر از خواب بلند شدم نتونستم بیام برای خدافظی
دینگ یوشی ..اگه میدونستم خواب موندی میگفتم یکم منتظر بمونند
لیژان.. مهم نیست
دینگ یوشی.. خواهرته معلومه مهمه
لیژان.. گفتم مهم نیست چرا گیر میدی
دینگ یوشی هیچی نگفت یکم از رفتار لیژان تعجب کرده بود
لیژان ..من میرم به اتاقم
دینگ یوشی.. دست لیژان گرفت گفت حالت خوبه
لیژان.. اگه بد باشه مگه برات مهمه
دینگ یوشی.. این چه حرفیه معلومه برام مهمه
لیژان ..اگه کاری نداری من برم
دینگ یوشی دست لیژان ول کرد گفت ندارم میتونی بری
لیژان رفت دینگ یوشی یکم ناراحت شد از رفتار لیژان اما فکر کرد بخاطر اینکه به خدافظی نرسیده ناراحته پس به دل نگرفت میخواست بره که با صدای لینگ هه متوقف شد
لینگ هه ..میبینم که با لیژان به بنبست خوردی
دینگ یوشی.. کی گفته نا حالمون خیلی هم خوبه
لینگ هه.. دارم میبینم
دینگ یوشی.. دنبال چی هستی برو پی کارت
لینگ هه.. میدونی حالا میفهمم چرا لیژان ازت خوشش نمیاد چونکه همیشه میخوایی حرف حرف تو باشه نمیزاری کاری که دلش میخواد انجام بده
دینگ یوشی..کی گفته از من خوشش نمیاد در ضمن من همیشه میزارم کاری که دلش میخواد انجام بده
لینگ هه.. تو که راست میگی تا حالا ازش پرسیدی که چجوری میخواد زندگی کنه میخواد کجا با کی زندگی کنه نه نپرسیدی فقط به زور کنارت نگهش داشتی
دینگ یوشی ..من به زور نگه نداشتم اون هروقت بخواد میتونه بره
لینگ هه.. باشه به هر حال ماهم به زودی حرکت میکنیم دیگه معلوم نیست که و کجا همدیگرو ببینیم البته باعث خوشحالیه که تورو نبینم
دینگ یوشی ..انگار من کشته مرده تو هستم فعلا برو بار سفرت جمع کن
دینگ یوشی رفت لینگ هه یکم به رفتنش خیره شد. بعد اونم رفت تا بار بازگشت به سلیب اتش جمع کنه
لی مین و نئوهو به قبیله شیاطین رسیدن چینیونگ اومد پیش لی مین دید نئوهو حالش بده و انگار زخمی شده
چینیونگ.. چه اتفاقی افتاده
لی مین.. چرا به من نگفتین برادرم میخواد به ییبو حمله کنه
چینیونگ.. ارباب خودش گفتن بهت چیزی نگیم
لی مین.. کافیه بهترین طبیب های فرقه شیاطین احضار کنید
چینیونگ.. باشه
موجین اومد پیش لی مین گزارش دارم
لی مین.. چه گزارشی
موجین.. یه دختر به اسم شی چو برای جاسوسی اومده بود
لی مین.. خب گرفتینش
موجین.. اره اما فرار کرده
لی مین.. چه چیزایی میدونست
موجین ..خیلی کم فقط چیزهایی که لو رفته
لی مین.. حفاظت بیشتر کنید نزارید کسی دیگه برای جاسوسی بیاد تا یه مدت برده نیارید به فرقه
موجین.. بله حال ارباب چطوره
لی مین.. معلوم نیست چی بشه
طبیب ها اومدند تا نئوهو درمان کنند بعد چند ساعت یکی از طبیب ها اومد وگفت ایشون حالشون خیلی بده
لی مین.. خوب میشه
طبیب.. خوب میشه اما
لی مین.. اما چی
طبیب.. هر شیاطین سه هسته طلایی داره ایشون دوتا هسته از دست دادن یکی بعد مبارزه دیگری نمیدونم
لی مین.. قدرت ییبو خیلی زیاد بوده که یکی از هسته های طلایی برادرم از بین برده نباید دیگه خودشو تو خطر بندازه
لی مین.. ممنون
طبیب ..خواهش میکنم
لی مین.. نزارید این خبر پخش بشه
طبیب.. مطمعن باشید
طبیب رفت لی مین رو به موجین کرد وگفت تو میدونی برادرم اون یکی هسته طلایی که از دست داده
موجین ..خب
لی مین.. چیزی میدونی بگو
موجین.. وقتی حافظه تون را از دست دادید برای اینکه گل خاطرات بردارید امتناع کردید برای همین ایشون خودشون گل خاطرات به بدن شما انتقال داد و این باعث شد یکی از هسته های طلاییش از دست بده
لی مین.. چطور اجازه دادید یه همچین کاری کنه
موجین ..ایشون گفتن به شما چیزی نگم لطفا منو ببخشید
لی مین.. مرخصی
موجین ادای احترام کرد و رفت
صبح شد ییبو و ژان دلربا به طرف نیانگما حرکت کردن شوکای و لینگ هه اونارو همراهی کردن اونام میخواستد برگردند به سلیب اتش
ژان همش به پشت سرش نگاه میکرد که شاید لیژان بیاد برای خدافظی اما یوشوشین اومده بود دینگ یوشی همینطور یکم پیش رفته بود اما لیژان نیومده بود
لیژان از بلای ساختمون داشت به رفتن ژان نگاه میکرد
لیژان ..متاسفم اما این به نفع همگیمونه
اونا رفتند و لیژان داشت میرفت به طرف اتاقش کع دینگ یوشی دید
دینگ یوشی.. چرا برای خدافظی نیومدی فکر کردم دلت برای ژان تنگ شده بود
لیژان.. دیر از خواب بلند شدم نتونستم بیام برای خدافظی
دینگ یوشی ..اگه میدونستم خواب موندی میگفتم یکم منتظر بمونند
لیژان.. مهم نیست
دینگ یوشی.. خواهرته معلومه مهمه
لیژان.. گفتم مهم نیست چرا گیر میدی
دینگ یوشی هیچی نگفت یکم از رفتار لیژان تعجب کرده بود
لیژان ..من میرم به اتاقم
دینگ یوشی.. دست لیژان گرفت گفت حالت خوبه
لیژان.. اگه بد باشه مگه برات مهمه
دینگ یوشی.. این چه حرفیه معلومه برام مهمه
لیژان ..اگه کاری نداری من برم
دینگ یوشی دست لیژان ول کرد گفت ندارم میتونی بری
لیژان رفت دینگ یوشی یکم ناراحت شد از رفتار لیژان اما فکر کرد بخاطر اینکه به خدافظی نرسیده ناراحته پس به دل نگرفت میخواست بره که با صدای لینگ هه متوقف شد
لینگ هه ..میبینم که با لیژان به بنبست خوردی
دینگ یوشی.. کی گفته نا حالمون خیلی هم خوبه
لینگ هه.. دارم میبینم
دینگ یوشی.. دنبال چی هستی برو پی کارت
لینگ هه.. میدونی حالا میفهمم چرا لیژان ازت خوشش نمیاد چونکه همیشه میخوایی حرف حرف تو باشه نمیزاری کاری که دلش میخواد انجام بده
دینگ یوشی..کی گفته از من خوشش نمیاد در ضمن من همیشه میزارم کاری که دلش میخواد انجام بده
لینگ هه.. تو که راست میگی تا حالا ازش پرسیدی که چجوری میخواد زندگی کنه میخواد کجا با کی زندگی کنه نه نپرسیدی فقط به زور کنارت نگهش داشتی
دینگ یوشی ..من به زور نگه نداشتم اون هروقت بخواد میتونه بره
لینگ هه.. باشه به هر حال ماهم به زودی حرکت میکنیم دیگه معلوم نیست که و کجا همدیگرو ببینیم البته باعث خوشحالیه که تورو نبینم
دینگ یوشی ..انگار من کشته مرده تو هستم فعلا برو بار سفرت جمع کن
دینگ یوشی رفت لینگ هه یکم به رفتنش خیره شد. بعد اونم رفت تا بار بازگشت به سلیب اتش جمع کنه
- ۱.۳k
- ۱۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط