p

p...48


ژان به دیدن لیژان رفت

لیژان تو اتاق نشسته بود که با دیدن ژان بلند شد
لیژان.. حالت خوبه

ژان ..اره اما باید حرف بزنیم
لیژان ..بشین

ژان ..زندگیت در اینجا چطوره

لیژان.. چرا میپرسی

ژان ..ببین من دارم میرم معلوم نیست تو آینده چه اتفاقی بیفته میخوام بدونم میخوایی با من بیایی یا نه

لیژان ..تکلیف مردم چی میشه
ژان ..ییبو بهم قول داده ازشون مراقبت کنه

لیژان ..خب تو میخوایی چیکار کنی
ژان.. من میخوام یه زندگی عادی داشته باشم اگه بخوایی میتونی با من بیایی

لیژان.. یعنی یه زندگی دور از همه

ژان ..درسته

لیژان.. متاسفم اما این رویای توی نه من من به زندگی عادی داشتن عادت ندارم میخوام زندگی خودم داشته باشم

ژان ..منظورت چیه

لیژان.. لینگ هه و دینگ یوشی هردو به من علاقه دارن

ژان ..کاملا معلومه نمیخواد بگی به جاش اینو بگو که چه برنامه داری

لیژان.. قطعا به یکی جواب مثبت میدم

ژان ..به کی
لیژان.. من به دینگ یوشی علاقه دارم ولی

ژان.. یعنی دینگ یوشی انتخاب میکنی

لیژان ..من اینو نگفتم درسته به دینگ یوشی علاقه دارم اما با توجه به خوانواده که داره هیچ وقت نمیزارن من عروس اون خانواده بشم

ژان.. پس دوست داشتن دینگ یوشی چی میشه آدم نمیتونه به قلبش پشت کنه

لیژان ..من تصمیمم گرفتم میخوام با لینگ هه برم

ژان.. چی چطور خودت میدونی قطعا بین این دو کشور جنگ میشه باید کسی که انتخاب میکنی ازش مطمعن باشی در ضمن لینگ هه از نظر من اصلا آدم خوبی نیست

لیژان ..نکنه میخوایی عشق دینگ یوشی که باعث نابودی خاندان ما شد انتخاب کنم متاسفم اما من مثل تو نیستم نمیتونم به خوانوادم پشت کنم

ژان.. منظورت چیه یعنی من به خوانواده پشت کردم

لیژان.. نمیخوام توهین کنم اما نباید ییبو میبخشیدی میدونم تو خوانواده با تو رفتار خوبی نداشتند اما پدرم برات پدری کرده اگه حتا مادرم بهت سخت می‌گرفت بخاطر خودت بود

ژان ..کافیه فکر کردی من اینارو نمیدونم اگه من میخواستم کینه به دل بگیرم خیلی وقته پیش میتونستم مادرتو بکشم اما این کارو نکردم چون هروقت بهم سخت می‌گرفت من ناراحت میشدم اما به دل نمیگرفتم چونکه رفتار پدر با من خوب بود توهم نمیدونم میخوایی لینگ هه انتخاب کن یا دینگ یوشی زندگی خودته من دیگه دخالت نمیکنم فقط اینو بهت بگم کاری که داری انجام میدی به نفع تو نیست حتا اگه دینگ یوشی ییبو مالی‌شان نابود کرده باشند مردم نجات دادن تا وقتی مردم حالشون خوبه مهم نیست کی به کشور حکومت میکنه

لیژان. آره مهم نیست اینکه وانگ مرده مهم نیست میدونم پدر با دارو مادر کشته شده اما بازم مالی‌شان به دست اونا نابود شد من تبدیل به برده و تو دوماه گمشدی اینو چی میگی

ژان.. واقعا نمیدونم دیگه چی باید بگم من فردا صبح زود حرکت میکنم دیگه برای خدافظی نمیام احتمالا منو نمیبینی پس فقط اومیدوارم تصمیمی نگیری که بعدا پشیمون بشی

لیژان.. نگران نباش پشیمون نمیشم

ژان اتاق ترک کرد که بیرون از اتاق با یوشوشین مواجه شد



یوشوشین.. تو زنده هستی

ژان.. ببخشیدنتونستم زودتر بهت خبر بدم
یوشوشین .. مهم نیست همین که حالت خوبه برام کافیه

ژان ..میتونی حرف بزنیم

یوشوشین ..البته بیا دنبالم
یوشوشین ژان برد به اتاق خودش

یوشوشین.. خب این همه مدت کجا بودی

ژان ..داستانش طولانیه
یوشوشین.. بقیه خبر دارن زنده هستی

ژان.. اونام دیروز فهمیدند
یوشوشین.. خب چی میخواستی بهم بگی

ژان ..من فردا حرکت میکنم به طرف نیانگما

یوشوشین..چرا اينقدر زود

ژان ..دیگه کار دادم میخواستم بپرسم تو لاویان اوضاع چطوره

یوشوشین..خوبه

ژان.. زندگی شماها چطوره
یوشوشین.. با این که خدمتکار هستیم اما میتونم ببینم که دینگ یوشی نمیزاره مثل بقیه خدمتکارا زیاد کار کنیم بهمون اتاق شخصی داده اینا چرا میپرسی

ژان ..ببین امکانش هست لیژان لاویان ترک کنه

یوشوشین.. به کجا

ژان ..شاید سلیب اتش
یوشوشین.. اونجا چرا

ژان.. چراش مهم نیست من ازت یه خواهشی دارم

یوشوشین.. چی

ژان ..اگه لیژان به اونجا رفت توهم باهاش برو و منو از احوالش مطلع کن

یوشوشین.. قطعا من لیژان تنها نمیزارم اما چرا از خودش احوالشونمیپرسی

ژان.. نمیخوام از خودش بپرسم میتونی این کارو برام بکنی

یوشوشین.. اره میتونم نگران نباش

ژان.. باشه پس من دیگه برم
یوشوشین.. چیزه

ژان.. چی

یوشوشین..به دیدن چنگ برو تو این سال ها اونم خیلی برات ناراحت بود حتا برای کمک برادرش به اواندل باهاش قهر کرده و حرف نمیزنه

ژان ..اره خودمم میخواستم یه سر بهش بزنم اما شاید وقت نکنم اگه دیدیش بهش بگو منو دیدی بهش بگو اگه سرنوشت باشه میام دیدنش

یوشوشین.. باشه مراقب خودت باش

ژان ..توهم همینطور فعلا
دیدگاه ها (۰)

p. .49 لی مین و نئوهو به قبیله شیاطین رسیدن چینیونگ اومد پیش...

p...50 دلربا و ژان تو کالسکه بودن ییبو با اسب میومد کنار کال...

p..47ژان و ییبو رفتن دیدنه شوکای داخل اتاقشییبو..حالت چطوره ...

p..۴۸شوکای به هوش اومد دلربا دید بالا سرش با برادرش دوتاشون...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

p88 ژان و دلربا مخفیانه باز از زندان فرار کردن و میخاستن بر...

p..86لیژان و دینگ یوشی متوجه خراب شدن هوا شدن باد بدی میوزی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط