فریب کارp18
لباس هایش را از نظرمی گذراند
جلیقه شلوار مشکی و با یک پیراهن اتو شده ی سفید
موهای لختش حالا به بالا حالت داده شده بود و او را زیباتر میکرد
داخل ماشین مشست و رانندگی کرد
جئون که نمی دانست کجاست ترجیح داد پشت سر او راه برود
با هم وارد شدند،همه دختر بودند و با دیدن جی هوان خوشحال سمتش دویدند
جئون که احساس خطر کرده بود قدمی جلو رفت اما دست جی هوان مهارش کرد
با آغوش باز از دختر ها استقبال کرد و آنها را بوسید و بویید
"خوش اومدی پدر!"
"دلم برات تنگ شده بود پدر "
"چیزی میخوری بابا جونم؟"
هر کس یک چیزی می گفت اما جی هوان با حوصله و لبخندی دلنشین که جئون تا حالا ان را ندیده بود پاسخ میداد
"من باید برم با خواهر های بزرگتون حرف بزنم،زود بر میگردم باشه؟" ji hwan
برای بار آخر پیشانی تک تک آنها را بوسه زد
جئون همراه کریس و استیو راه افتادند
به سالنی بزرگ رسیدند که تعداد زیادی دختر و پسر انجا نشسته بودند و با دیدن جی هوان همگی به احترام آن بلند شدند
"میدونم که امسال سال سختی برای شماهاست
بالاخره می خواید آینده خودتون رو با انتخاب رشته تعیین کنید
چتدکلمه حرف باهاتون دارم تا از تصمیم تون عقب نشینی نکنید
هرگز از کسی که هستید خجالت نکشید
اینجا خونه ی شماست و منم سرپرست شما
ازتون میخوام وقتی این دیوار هارو ترک کردید سرتون رو پایین نندازید و خوشحال زندگی کنید و سه چیز رو بشناسید
1_کی بودید
گذشته مهم نیست ،غلطه گذشته اس که حال شما رو میسازه و بهتون کمک میکنه آینده رو بسازید
2_کی هستید
غم و مشکلات زیاده اما کم نیارید چون اگه تا اینجا رو اومدید بقیه راه کم و زیاد آسون میشه
3_کی میخواید بشید
هرگز به چیزی که دوست ندارید تن ندید
من به عنوان ولی و یک بزرگتر این حق رو بهتون میدم که دنبال علایقتون برید و منو خوشحال کنید
و فکر جبران به سرتون نزنه
من صدم رو واسه شماها گذاشتم تا درس بخونید و به آرزو ی قلبیتون برسید
من مثل هر انسان دیگه ای آرزوی خوشبختی فرزندم رو دارم
و امیداورم کمکی به قلب و مغزتون کرده باشم " ji hwan
چشم های همه پر از اشک شد
به افتخار او بلند میشوند و با تمام وجود دست میزنند
جئون هیچی را نمیفهمد اما خوب میداند که او گناهکارنیست!
"استیو،اینجا چه خبره؟" jk
"پدرم می گفت جی هوان تا ۱۹ سالش شد دستور ساخت این مدرسه رو داد و هر چی بچه ی بی خانمان هست رو اینجا آورد تا با بهترین معلما درس بخونن و آینده داشته باشن
این مدرسه حدودا ۳ هکتاره!" Steve
خون به گرمی جریان پیدا می کند
لبخند او هم عمیق میشود و در دل او را تحسین می کند
جلیقه شلوار مشکی و با یک پیراهن اتو شده ی سفید
موهای لختش حالا به بالا حالت داده شده بود و او را زیباتر میکرد
داخل ماشین مشست و رانندگی کرد
جئون که نمی دانست کجاست ترجیح داد پشت سر او راه برود
با هم وارد شدند،همه دختر بودند و با دیدن جی هوان خوشحال سمتش دویدند
جئون که احساس خطر کرده بود قدمی جلو رفت اما دست جی هوان مهارش کرد
با آغوش باز از دختر ها استقبال کرد و آنها را بوسید و بویید
"خوش اومدی پدر!"
"دلم برات تنگ شده بود پدر "
"چیزی میخوری بابا جونم؟"
هر کس یک چیزی می گفت اما جی هوان با حوصله و لبخندی دلنشین که جئون تا حالا ان را ندیده بود پاسخ میداد
"من باید برم با خواهر های بزرگتون حرف بزنم،زود بر میگردم باشه؟" ji hwan
برای بار آخر پیشانی تک تک آنها را بوسه زد
جئون همراه کریس و استیو راه افتادند
به سالنی بزرگ رسیدند که تعداد زیادی دختر و پسر انجا نشسته بودند و با دیدن جی هوان همگی به احترام آن بلند شدند
"میدونم که امسال سال سختی برای شماهاست
بالاخره می خواید آینده خودتون رو با انتخاب رشته تعیین کنید
چتدکلمه حرف باهاتون دارم تا از تصمیم تون عقب نشینی نکنید
هرگز از کسی که هستید خجالت نکشید
اینجا خونه ی شماست و منم سرپرست شما
ازتون میخوام وقتی این دیوار هارو ترک کردید سرتون رو پایین نندازید و خوشحال زندگی کنید و سه چیز رو بشناسید
1_کی بودید
گذشته مهم نیست ،غلطه گذشته اس که حال شما رو میسازه و بهتون کمک میکنه آینده رو بسازید
2_کی هستید
غم و مشکلات زیاده اما کم نیارید چون اگه تا اینجا رو اومدید بقیه راه کم و زیاد آسون میشه
3_کی میخواید بشید
هرگز به چیزی که دوست ندارید تن ندید
من به عنوان ولی و یک بزرگتر این حق رو بهتون میدم که دنبال علایقتون برید و منو خوشحال کنید
و فکر جبران به سرتون نزنه
من صدم رو واسه شماها گذاشتم تا درس بخونید و به آرزو ی قلبیتون برسید
من مثل هر انسان دیگه ای آرزوی خوشبختی فرزندم رو دارم
و امیداورم کمکی به قلب و مغزتون کرده باشم " ji hwan
چشم های همه پر از اشک شد
به افتخار او بلند میشوند و با تمام وجود دست میزنند
جئون هیچی را نمیفهمد اما خوب میداند که او گناهکارنیست!
"استیو،اینجا چه خبره؟" jk
"پدرم می گفت جی هوان تا ۱۹ سالش شد دستور ساخت این مدرسه رو داد و هر چی بچه ی بی خانمان هست رو اینجا آورد تا با بهترین معلما درس بخونن و آینده داشته باشن
این مدرسه حدودا ۳ هکتاره!" Steve
خون به گرمی جریان پیدا می کند
لبخند او هم عمیق میشود و در دل او را تحسین می کند
۲.۴k
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.