فریب کارp17
خنده اش میگیرد و بالاخره دل از آب گرم می کند
یک گرم کن مشکی با شلوار گشاد سفید می پوشد و به آشپزخانه باز میگردد
"جی هوان" Christopher
لبخند میزند
"کریس،چه به موقع بشین " ji hwan
کریستوفر صندلی نزدیک به او را انتخاب می کند و می نشیند
جئون از این حرکت کریس پوزخند حرصی میزند و روی صندلی نزدیک به جی هوان می نشیند
"امروز باید برای مدرسه سخنرانی کنی،آماده ای؟" Christopher
لبخندش عمیق تر میشود
"آره!" ji hwan
همه غرق در افکار خود میشوند
اما شلوغ ترین افکار تعلق میگرفت به جئون!
"کوک؟" ji hwan
سرش را بالا می گیرد
اولین بار بود اسم او را کوچک صدا میزد
"حواست هست؟ گفتم بخور و برو لباس بپوش" ji hwan
از روی صندلی بلند شد
"ممنون،سیرم !" jk
با قدم هایی بلند خودش را به اتاق رساند
لبخندش فاش شد و با قلبی خشنود در کمدش را باز کرد
همه لباس هایش رنگ تیره بود اما او رنگ مشکی را بیشتر قبول داشت
بعد از پوشیدن لباس هایش کمی به موهای پخش و خیسش رسید و از اتاق بیرون آمد
قبل از پایین رفتن نیم نگاهی به اتاق جی هوان انداخت و کمی جلو رفت
در مثل همیشه بسته بود و صدایی نمی شنید
بیخیال شد و سمت حیاط پشتی رفت
روباه ها آزادانه برای خودشان می چرخیدند
دوباره حرف های جی هوان فکرش را درگیر کرد
'من مکار و تنهام،سوال بعدی؟'
'اما اونا هم جفت میشن'
"اینا نمیتونن جفت شن،چون همه شون مردن!'
او فریبنده اس و تنها؟
چرا و چطوررا نمی دانست
اما غم را احساس میکرد
شاید عطشی وجود دارد که کهنه شده است
"بریم"ji hwan
یک گرم کن مشکی با شلوار گشاد سفید می پوشد و به آشپزخانه باز میگردد
"جی هوان" Christopher
لبخند میزند
"کریس،چه به موقع بشین " ji hwan
کریستوفر صندلی نزدیک به او را انتخاب می کند و می نشیند
جئون از این حرکت کریس پوزخند حرصی میزند و روی صندلی نزدیک به جی هوان می نشیند
"امروز باید برای مدرسه سخنرانی کنی،آماده ای؟" Christopher
لبخندش عمیق تر میشود
"آره!" ji hwan
همه غرق در افکار خود میشوند
اما شلوغ ترین افکار تعلق میگرفت به جئون!
"کوک؟" ji hwan
سرش را بالا می گیرد
اولین بار بود اسم او را کوچک صدا میزد
"حواست هست؟ گفتم بخور و برو لباس بپوش" ji hwan
از روی صندلی بلند شد
"ممنون،سیرم !" jk
با قدم هایی بلند خودش را به اتاق رساند
لبخندش فاش شد و با قلبی خشنود در کمدش را باز کرد
همه لباس هایش رنگ تیره بود اما او رنگ مشکی را بیشتر قبول داشت
بعد از پوشیدن لباس هایش کمی به موهای پخش و خیسش رسید و از اتاق بیرون آمد
قبل از پایین رفتن نیم نگاهی به اتاق جی هوان انداخت و کمی جلو رفت
در مثل همیشه بسته بود و صدایی نمی شنید
بیخیال شد و سمت حیاط پشتی رفت
روباه ها آزادانه برای خودشان می چرخیدند
دوباره حرف های جی هوان فکرش را درگیر کرد
'من مکار و تنهام،سوال بعدی؟'
'اما اونا هم جفت میشن'
"اینا نمیتونن جفت شن،چون همه شون مردن!'
او فریبنده اس و تنها؟
چرا و چطوررا نمی دانست
اما غم را احساس میکرد
شاید عطشی وجود دارد که کهنه شده است
"بریم"ji hwan
۲.۵k
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.