فریب کار p19
_ غروب_*دل انگیز و تنها تر از همیشه*
کتابی که در دستانش قرار دارد را آرام ورق میزند و از بوی کتاب کهنه لذت میبرد
"تنهایی ؟" Christopher
از صدای کریس لبخندی روی لبش می نشیند
"بشین،کجا بودی؟" jina
"پدرت یکم کار داشت پیشش بودم" Christopher
"قرصاش رو خورد؟" Jina
سر تکان میدهد و دستانش دور جثه ی کوچک جینا حلقه میشود
"کریس..." Jina
"هوا سرده لباس گرم هم که نپوشیدی بچه" Christopher
میخندد
"برای بچه بودن یکم زیادی بزرگ شدم" Jina
غم جینا کریستوفر را هم در بر میگیرد
"جینا تو باید موقعیت خودت و پدر رو درک کنی
از دست دادن عزیزاش توی یک لحظه خیلی سخت بوده اون تورو دوست داره که بها سخت میگیره" Christopher
"یکم این سخت گرفتن زیادی طولانی شده کریس
من نمیدونم کی هستم،چی هستم و برای چی هستم" jina
موهای آزاد جینا را می بوسد
"تو باید بفهمی که تنها امید پدرتی " Christopher
"میفهمم کریس،اما منم نیاز به امید دارم!" jina
"چرا ازش نمیخوای یه مدت بری مسافرت؟" Christopher
"ترجیح میدم کنارش باشم،اون قلب بی طلاقتی داره
این چیزا بعد این همه سال برام عادی شده کریس انقدر ناراحت نباش " jina
جئون از پشت دندان قروچه ای میکند و جلو میرود
"رئیس،شام حاضره" jk
خودش را از آغوش کریستوفر بیرون میکشد
هم قدم میشوند و جئون احساس مالیات خاصی درونش می پیچد
'مال من میشی؟' jk
محکم به سرش کوبید جوری که جی هوان برگشت و او را نگاه کرد
"چیزی شده کوک؟" ji hwan
"نه نه فقط...هیچی" jk
قدم بعدی را بر میدارد و دور میشود
هوای سرد گرمای بدنش را خنثی می کند اما وجودش بیشتر از همیشه گرم است
تنها بخاطر وجود کریستوفر، چرا که او را رقیب خود می دانست
'اون عوضی لیاقت جی هوان رو نداره!'
چینی به بینی اش میدهد و مشخصات کریستوفر را با خودش مقایسه میکند
'قد بلند؟ منم دارم
چهار شونه بودن؟ منم هستم
صدای بم ؟ اونو که همه دارن
دیگه چی
لعنتی،نمیتونم خوب فکر کنم'
ناامید به تختش باز میگردد
کتابی که در دستانش قرار دارد را آرام ورق میزند و از بوی کتاب کهنه لذت میبرد
"تنهایی ؟" Christopher
از صدای کریس لبخندی روی لبش می نشیند
"بشین،کجا بودی؟" jina
"پدرت یکم کار داشت پیشش بودم" Christopher
"قرصاش رو خورد؟" Jina
سر تکان میدهد و دستانش دور جثه ی کوچک جینا حلقه میشود
"کریس..." Jina
"هوا سرده لباس گرم هم که نپوشیدی بچه" Christopher
میخندد
"برای بچه بودن یکم زیادی بزرگ شدم" Jina
غم جینا کریستوفر را هم در بر میگیرد
"جینا تو باید موقعیت خودت و پدر رو درک کنی
از دست دادن عزیزاش توی یک لحظه خیلی سخت بوده اون تورو دوست داره که بها سخت میگیره" Christopher
"یکم این سخت گرفتن زیادی طولانی شده کریس
من نمیدونم کی هستم،چی هستم و برای چی هستم" jina
موهای آزاد جینا را می بوسد
"تو باید بفهمی که تنها امید پدرتی " Christopher
"میفهمم کریس،اما منم نیاز به امید دارم!" jina
"چرا ازش نمیخوای یه مدت بری مسافرت؟" Christopher
"ترجیح میدم کنارش باشم،اون قلب بی طلاقتی داره
این چیزا بعد این همه سال برام عادی شده کریس انقدر ناراحت نباش " jina
جئون از پشت دندان قروچه ای میکند و جلو میرود
"رئیس،شام حاضره" jk
خودش را از آغوش کریستوفر بیرون میکشد
هم قدم میشوند و جئون احساس مالیات خاصی درونش می پیچد
'مال من میشی؟' jk
محکم به سرش کوبید جوری که جی هوان برگشت و او را نگاه کرد
"چیزی شده کوک؟" ji hwan
"نه نه فقط...هیچی" jk
قدم بعدی را بر میدارد و دور میشود
هوای سرد گرمای بدنش را خنثی می کند اما وجودش بیشتر از همیشه گرم است
تنها بخاطر وجود کریستوفر، چرا که او را رقیب خود می دانست
'اون عوضی لیاقت جی هوان رو نداره!'
چینی به بینی اش میدهد و مشخصات کریستوفر را با خودش مقایسه میکند
'قد بلند؟ منم دارم
چهار شونه بودن؟ منم هستم
صدای بم ؟ اونو که همه دارن
دیگه چی
لعنتی،نمیتونم خوب فکر کنم'
ناامید به تختش باز میگردد
- ۲۲.۴k
- ۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط