part10
part10
علی:دربدر دنبال تارا بودم یعنی کجا رفته بودش تنها جای که به فکرم رسید بام بود رفتم بام ولی اونجا نبود نا امید شده بودم که گوشیم زنگ خورد
تارا:
با بغضی که تو گلوم بود زنگ زدم علی
علی-الو تارا کجا رفتی یهو
تارا-علی(بابغض)
علی-کجای لوکیشن بده بیام دنبالت
تارا-لوکیشونو فرستادم علی
بد چند مین رسید
با بغضی که هر لحضه امکان داشت بشکنه سوار شدم
علی-تارا خوبی کجا رفتی یهو
تارا-مگه نگفتی مث خواهر کوچیکتم مگه نگفتی همیشه هوامو داری پس کجا بودی اگه اون مرتیکه بهم تجاوز میکرد چی(همشونو با گریه گفت)
علی-تحمل دیدن اشکاشو نداشتم یواش بغلش کردم بد دستامو قاب صورتش کردم و باشستم اشکاشو پاک کردم
علی-عزیز دلم قربون اون چشای مشکیت بشم من گریه نکن قشنگم
الان بریم بام هرچقدر خواستی باهام حرف بزن باشه
اصن کل قضیه رو برام بگو هرچقدرم خواستی گریه کن تو بغلم دورت بگردم
علی:
با دیدن اشکاش واقعا عصبی شده بودم تمام سرعتم رو استفاده میکردم که زودتر به بام برسم ترارا تکیه داده بود به پنجره و داشت اشک میریخت طاقت دیدن این حالشو نداشتم می دونستم تو بام اروم میشه بردمش بام
تارا:
چقد خوبه که یکیو تو این شرایط داشتم که هوامو داشته باشه چقد خوبه که علی کنارمه قبلا حس میکردم از علی خوشم میا دولی الان مطمعنم که عاشقش شدم
تو خیالات خودم بودم که با صدای دلگرمش بخودم اومد وقتی عصبی میشد جذاب تر از همیشه بود
علی-تارا جونم رسیدیم قشنگم میخوای پیاده شیم قدم بزنیم
تارا-پیاده شیم دارم خفه میشم
تارا:
پیاده شدیم کل جریانو به علی گفتم که وایستاد یجا اروم بغلم کرد گفت
علی- اخه خواهرمن دورت بگردم چرا زودتر به من نگفتی عزیز دلم میتونستم بهت کمک کنم
تارا-ترسیدم ارمین بلای سرمون بیاره اخه خیلی کثیف تر از این حرفاست
علی-فدای سرت قوربنت بشم الهی من اصن فراموش کن اون حتی لیاقت نداره تو بهش فک کنی اصن
بیا بهش فکن نکنیم......
#زخم_بازمن
#علی_یاسینی
#رمان
خوب چطورع؟!
علی:دربدر دنبال تارا بودم یعنی کجا رفته بودش تنها جای که به فکرم رسید بام بود رفتم بام ولی اونجا نبود نا امید شده بودم که گوشیم زنگ خورد
تارا:
با بغضی که تو گلوم بود زنگ زدم علی
علی-الو تارا کجا رفتی یهو
تارا-علی(بابغض)
علی-کجای لوکیشن بده بیام دنبالت
تارا-لوکیشونو فرستادم علی
بد چند مین رسید
با بغضی که هر لحضه امکان داشت بشکنه سوار شدم
علی-تارا خوبی کجا رفتی یهو
تارا-مگه نگفتی مث خواهر کوچیکتم مگه نگفتی همیشه هوامو داری پس کجا بودی اگه اون مرتیکه بهم تجاوز میکرد چی(همشونو با گریه گفت)
علی-تحمل دیدن اشکاشو نداشتم یواش بغلش کردم بد دستامو قاب صورتش کردم و باشستم اشکاشو پاک کردم
علی-عزیز دلم قربون اون چشای مشکیت بشم من گریه نکن قشنگم
الان بریم بام هرچقدر خواستی باهام حرف بزن باشه
اصن کل قضیه رو برام بگو هرچقدرم خواستی گریه کن تو بغلم دورت بگردم
علی:
با دیدن اشکاش واقعا عصبی شده بودم تمام سرعتم رو استفاده میکردم که زودتر به بام برسم ترارا تکیه داده بود به پنجره و داشت اشک میریخت طاقت دیدن این حالشو نداشتم می دونستم تو بام اروم میشه بردمش بام
تارا:
چقد خوبه که یکیو تو این شرایط داشتم که هوامو داشته باشه چقد خوبه که علی کنارمه قبلا حس میکردم از علی خوشم میا دولی الان مطمعنم که عاشقش شدم
تو خیالات خودم بودم که با صدای دلگرمش بخودم اومد وقتی عصبی میشد جذاب تر از همیشه بود
علی-تارا جونم رسیدیم قشنگم میخوای پیاده شیم قدم بزنیم
تارا-پیاده شیم دارم خفه میشم
تارا:
پیاده شدیم کل جریانو به علی گفتم که وایستاد یجا اروم بغلم کرد گفت
علی- اخه خواهرمن دورت بگردم چرا زودتر به من نگفتی عزیز دلم میتونستم بهت کمک کنم
تارا-ترسیدم ارمین بلای سرمون بیاره اخه خیلی کثیف تر از این حرفاست
علی-فدای سرت قوربنت بشم الهی من اصن فراموش کن اون حتی لیاقت نداره تو بهش فک کنی اصن
بیا بهش فکن نکنیم......
#زخم_بازمن
#علی_یاسینی
#رمان
خوب چطورع؟!
۳.۳k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.