part9
part9
علی:
چند مین دیگه کنسرت شروع میشد و من مثل چی اسرس داشتم الان تنها نکاه کردن به چشمای تاراارومم میکردزل زده بودم بهش که داشت با گوشیش ور میرفت
حتی وقتی کلا حواسش یجای دیگسم قشنگه خیلی قشنگه
وای خدای من بلاخره کنسرت فرار سید قلبم الان میاد تو دهنم وقتی وارد سالن شدم بادیدن تارا که رو صندلی ردیف اول نشسته بود حسابی اروم شدم و فکنم عالیشد کنسرتم
سانس بدم بلاخره تموم شد و این استرس من به پایان رسید وای خدایا مرسی که هوامو داری همیشه
ولی وسط سانس دوم تارا یهوی غیبش زد الانم نیس حتی نکنه اتفاقی براش بیوفته
تارا:
وسط کنسرت دوباره این مرتیکه لاشی پیداش شد منو بزور کشوند بورد خونش میخواس بهمم تجاورز کنه من تا الان اجازه نداده بودم حتی دستش بهم بخوره خودمو از ترس حبس کردم تو اتاق گوشیمم مونده بیرون اتاق یعنی ریدم تو این زندگی داشتم گریه میکردم که یهو صدای در اومد فکر کردم رفته از تو خونه بیرون از اتاق اومدم بیرون رفتم سمت گوشیم که یهو صداش دراومد
ارمین_به به خوشگله کجا به این زودی میخواستیم عشق کنیم تازه
زنگ زدم برامون پیتزا بیارن
تارا-من تاحالا جلوی کسی گریه نکردم حتی مامان بابام هم اشکمو خیلی وقته ندیدن برای همین بغض تو گلمو قورت دادم و دویدم سمت در خروجی همنیطور داشتم فرار میکردم که پیچیدم تو مغازه و از فروشنده خواستم قایمم کنه که دمش گرم کمکم کرد و اون نتونست منو بگیره یکم گدشت ماجرا رو به فروشنده گفتم(فروشنده خانمه)و بد از ترسم نمی دونستم کجا پناه ببرم برای همین به علی زنگ زدم......
#زخم_بازمن
#علی_یاسینی
#رمان
خوب خوب یکم پلیسیش کردیم
امروز خیلی فعال شدمااااااااا حمیات نداره خدایی
علی:
چند مین دیگه کنسرت شروع میشد و من مثل چی اسرس داشتم الان تنها نکاه کردن به چشمای تاراارومم میکردزل زده بودم بهش که داشت با گوشیش ور میرفت
حتی وقتی کلا حواسش یجای دیگسم قشنگه خیلی قشنگه
وای خدای من بلاخره کنسرت فرار سید قلبم الان میاد تو دهنم وقتی وارد سالن شدم بادیدن تارا که رو صندلی ردیف اول نشسته بود حسابی اروم شدم و فکنم عالیشد کنسرتم
سانس بدم بلاخره تموم شد و این استرس من به پایان رسید وای خدایا مرسی که هوامو داری همیشه
ولی وسط سانس دوم تارا یهوی غیبش زد الانم نیس حتی نکنه اتفاقی براش بیوفته
تارا:
وسط کنسرت دوباره این مرتیکه لاشی پیداش شد منو بزور کشوند بورد خونش میخواس بهمم تجاورز کنه من تا الان اجازه نداده بودم حتی دستش بهم بخوره خودمو از ترس حبس کردم تو اتاق گوشیمم مونده بیرون اتاق یعنی ریدم تو این زندگی داشتم گریه میکردم که یهو صدای در اومد فکر کردم رفته از تو خونه بیرون از اتاق اومدم بیرون رفتم سمت گوشیم که یهو صداش دراومد
ارمین_به به خوشگله کجا به این زودی میخواستیم عشق کنیم تازه
زنگ زدم برامون پیتزا بیارن
تارا-من تاحالا جلوی کسی گریه نکردم حتی مامان بابام هم اشکمو خیلی وقته ندیدن برای همین بغض تو گلمو قورت دادم و دویدم سمت در خروجی همنیطور داشتم فرار میکردم که پیچیدم تو مغازه و از فروشنده خواستم قایمم کنه که دمش گرم کمکم کرد و اون نتونست منو بگیره یکم گدشت ماجرا رو به فروشنده گفتم(فروشنده خانمه)و بد از ترسم نمی دونستم کجا پناه ببرم برای همین به علی زنگ زدم......
#زخم_بازمن
#علی_یاسینی
#رمان
خوب خوب یکم پلیسیش کردیم
امروز خیلی فعال شدمااااااااا حمیات نداره خدایی
۲.۰k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.