تک پارتی
تصور کن از جیمین 🍫
درحالی که سعی میکردم موهای بهم ریخته و اشفته ام رو جمع و جور کنم تا یکم ارامش از دست رفتم رو به خودم بر گردونم ،نگاهم رو جزوه های بهم ریخته و نامنظم که حتی نصفش هم تموم نکرده بودم بود
انقدر از چشم و مغزم کار کشیده بودم که حتی اسم خودم هم یادم نمیومد
تا مهم ترین امتحانم فقد یه روز رو نصفی مونده بود و من حتی یه فصل رو کامل بلد نبودم
انگار هر چی میخونم کمتر میفهمم.
جیمین به محض اینکه فهمید امتحانام شروع شده ازم فاصله گرفت و خودش رو سرگرم کارش کرد تا یه وقت حواسم رو پرت نکنه.
گردن و کمرم به خاطر زیاد نشستن درد میکرد و تمام اعضای بدنم تخت خواب گرم و نرم و با بغل جیمین داد میزدن.
خونه ت سکوت مرگ باری فرو رفته بود تنها صدایی که میومد تیک تاک ساعت و بعضی اوقات صدای باز و بسته شدن در خونه که خبر از اومدن و رفتن جیمین رو میداد .
هنوز نتونسته بودم بخش زیادی از کتاب رو تموم کنم به همین دلیل نمیخواستم از جام حتی برای استراحت بلند شم .
جیمین همیشه من رو برای این اخلاقم دعوا میکرد که چرا انقدر برای خودم سخت میگیرم مهم نیست که قبول بشم یا نه مهم سلامتیم هست که دارم با این کارا نابودش میکنم از استرس قبل و بعد امتحان کم شدن وعده های غذایی و کم خوابی و ..... که ب خاطر همه اینه دعوام میکرد .
منم ناراحت نمیشدم چون میدونستم به خاطر خودم میگه
نفس عمیقی کشیدم تا یکم اکسیژن تازه به خونم برسه
گردنم رو ماساژ میدادم تا یکم از گرفتگی کتف و شونه هام کم بشه.
اما اثر خاصی نداشت
معده ی خالیم هم به تمام دردسرهام اضافه کرده بود و بیشتر از هر چیزی اذیتم میکرد.
لبام رو جلو دادم و به قاب عکس هام نگاه میکردم که یکیش عکس دونفرمون که رفته بودیم مالزی ویکی دیگه که وقتی با پسرا داشتیم بازی میکردیم گرفته بودم
دلم برای تابستون تنگ شده بود
در ان واحد تمام خاطرات اون تعطیلات رو یادم اومد.
چقد دلم میخواست از تمام این برگه ها و کتاب ها دل بکنم و هر کاری که دلم میخواد بکنم .
در حال جدال با خودم و خاطراتم بودم که دستی رو شونم نشست
_فک کنم یه 5 ساعتی هست که ت ایا اتاق کوفتی خودت رو حبث کردی ! بیا این پوره سیب زمینی که خیلی دوست داری برات درست کردم بخور جون بگیری شبیه اسکلت شدی.
از این که به فکرم بود و بهم اهمیت میداد لبخندی زدم
و لبام رو غنچه کردم تا منظورم رو بفهمه ؛ خم شد بوسه محکم و صدا داری رو رو لبهام کاشت
+آخ چقد چسبید
کمی چشمام رو مالیدم و خمیازه کشیدم و گفتم
+خیلی خستم جیمین خیلییییییی
سرم خیلی درد میکنه اما اگر این فصل رو امروز تموم نکنم به دوره نمیرسم.
چ میشد این امتحان های کوفتی تموم مییشد راحت ت بغلت رو تخت میخابیدم.
نگاهی به ساعت انداخت که ساعت 9:30 بود
_بیا یه شرطی بزاریم
+چ شرطی؟!
_من اینجا رو تخت دراز میکشم اگر این فصل رو تا ساعت ده تموم کردی سه تا بوس پیش من جایزه داری باشه؟!
ابرو هام رو از پیشنهادی که داد بالا انداختم
+چ جایزه هیجان انگیزی هرکی ندونه فک میکه اولین بارمه که میخوای من رو ببوسی.
دوتا دکمه اول پیراهنش رو باز کرد
_میتونیم در مورد بقیش بعدا صحبت کنیم با آپشن های بیشتر و بهتر و هیجان انگیزتر و همین طور......
اجازه ندادم بقیه حرفش رو بزنه و پریدم وسط حرفش
+جیمین متوجه هستی که بیشتر داری من رو تحریک میکنی تا تشویق برا درس خوندن؟!
اونم که خوشش اومده بود من رو اذیت کنه سه تا دکمه بعدیش رو هم باز کرد
_عهه بچه پرو بشین درست رو بخون بعد
دستش رو لای موهاش برد و به عقب هدایتش کرد و زبونش رو روی لبش کشید
انگار قصد کشتن من رو داشت
اول نگاهی به جیمین و بعد نگاهی به جزوه های تلنبار شده رو هم انداختم تا یکی رو انتخاب کنم که مصلما چیزی جذاب تر از مردی که با پیداهن نیمه باز جلوم ایستاده نبود که جیمین رفت رو تخت دراز کشید و به من نگاه میکرد که منم از جام بلد شدم با عشوه سمش رفتم
+من که میدونم ت چ قصدی داری و باید بگم که باشه..... ت بردی !
دستم رو به لبه تیشرت گشادم رسوندم و از تنم درش اوردم
+ فکر کنم امشب خواب نداشته باشم البته ن به خاطر درس به خاطر یه چی دیگه
نیش خندی زد و رو زانوهاش ضربه ای زد به منظور این که اونجا بشینم
موهام رو از کش ازاد کردم و به سمت لباش حمله کردم و.....
پایان✨🎈
درحالی که سعی میکردم موهای بهم ریخته و اشفته ام رو جمع و جور کنم تا یکم ارامش از دست رفتم رو به خودم بر گردونم ،نگاهم رو جزوه های بهم ریخته و نامنظم که حتی نصفش هم تموم نکرده بودم بود
انقدر از چشم و مغزم کار کشیده بودم که حتی اسم خودم هم یادم نمیومد
تا مهم ترین امتحانم فقد یه روز رو نصفی مونده بود و من حتی یه فصل رو کامل بلد نبودم
انگار هر چی میخونم کمتر میفهمم.
جیمین به محض اینکه فهمید امتحانام شروع شده ازم فاصله گرفت و خودش رو سرگرم کارش کرد تا یه وقت حواسم رو پرت نکنه.
گردن و کمرم به خاطر زیاد نشستن درد میکرد و تمام اعضای بدنم تخت خواب گرم و نرم و با بغل جیمین داد میزدن.
خونه ت سکوت مرگ باری فرو رفته بود تنها صدایی که میومد تیک تاک ساعت و بعضی اوقات صدای باز و بسته شدن در خونه که خبر از اومدن و رفتن جیمین رو میداد .
هنوز نتونسته بودم بخش زیادی از کتاب رو تموم کنم به همین دلیل نمیخواستم از جام حتی برای استراحت بلند شم .
جیمین همیشه من رو برای این اخلاقم دعوا میکرد که چرا انقدر برای خودم سخت میگیرم مهم نیست که قبول بشم یا نه مهم سلامتیم هست که دارم با این کارا نابودش میکنم از استرس قبل و بعد امتحان کم شدن وعده های غذایی و کم خوابی و ..... که ب خاطر همه اینه دعوام میکرد .
منم ناراحت نمیشدم چون میدونستم به خاطر خودم میگه
نفس عمیقی کشیدم تا یکم اکسیژن تازه به خونم برسه
گردنم رو ماساژ میدادم تا یکم از گرفتگی کتف و شونه هام کم بشه.
اما اثر خاصی نداشت
معده ی خالیم هم به تمام دردسرهام اضافه کرده بود و بیشتر از هر چیزی اذیتم میکرد.
لبام رو جلو دادم و به قاب عکس هام نگاه میکردم که یکیش عکس دونفرمون که رفته بودیم مالزی ویکی دیگه که وقتی با پسرا داشتیم بازی میکردیم گرفته بودم
دلم برای تابستون تنگ شده بود
در ان واحد تمام خاطرات اون تعطیلات رو یادم اومد.
چقد دلم میخواست از تمام این برگه ها و کتاب ها دل بکنم و هر کاری که دلم میخواد بکنم .
در حال جدال با خودم و خاطراتم بودم که دستی رو شونم نشست
_فک کنم یه 5 ساعتی هست که ت ایا اتاق کوفتی خودت رو حبث کردی ! بیا این پوره سیب زمینی که خیلی دوست داری برات درست کردم بخور جون بگیری شبیه اسکلت شدی.
از این که به فکرم بود و بهم اهمیت میداد لبخندی زدم
و لبام رو غنچه کردم تا منظورم رو بفهمه ؛ خم شد بوسه محکم و صدا داری رو رو لبهام کاشت
+آخ چقد چسبید
کمی چشمام رو مالیدم و خمیازه کشیدم و گفتم
+خیلی خستم جیمین خیلییییییی
سرم خیلی درد میکنه اما اگر این فصل رو امروز تموم نکنم به دوره نمیرسم.
چ میشد این امتحان های کوفتی تموم مییشد راحت ت بغلت رو تخت میخابیدم.
نگاهی به ساعت انداخت که ساعت 9:30 بود
_بیا یه شرطی بزاریم
+چ شرطی؟!
_من اینجا رو تخت دراز میکشم اگر این فصل رو تا ساعت ده تموم کردی سه تا بوس پیش من جایزه داری باشه؟!
ابرو هام رو از پیشنهادی که داد بالا انداختم
+چ جایزه هیجان انگیزی هرکی ندونه فک میکه اولین بارمه که میخوای من رو ببوسی.
دوتا دکمه اول پیراهنش رو باز کرد
_میتونیم در مورد بقیش بعدا صحبت کنیم با آپشن های بیشتر و بهتر و هیجان انگیزتر و همین طور......
اجازه ندادم بقیه حرفش رو بزنه و پریدم وسط حرفش
+جیمین متوجه هستی که بیشتر داری من رو تحریک میکنی تا تشویق برا درس خوندن؟!
اونم که خوشش اومده بود من رو اذیت کنه سه تا دکمه بعدیش رو هم باز کرد
_عهه بچه پرو بشین درست رو بخون بعد
دستش رو لای موهاش برد و به عقب هدایتش کرد و زبونش رو روی لبش کشید
انگار قصد کشتن من رو داشت
اول نگاهی به جیمین و بعد نگاهی به جزوه های تلنبار شده رو هم انداختم تا یکی رو انتخاب کنم که مصلما چیزی جذاب تر از مردی که با پیداهن نیمه باز جلوم ایستاده نبود که جیمین رفت رو تخت دراز کشید و به من نگاه میکرد که منم از جام بلد شدم با عشوه سمش رفتم
+من که میدونم ت چ قصدی داری و باید بگم که باشه..... ت بردی !
دستم رو به لبه تیشرت گشادم رسوندم و از تنم درش اوردم
+ فکر کنم امشب خواب نداشته باشم البته ن به خاطر درس به خاطر یه چی دیگه
نیش خندی زد و رو زانوهاش ضربه ای زد به منظور این که اونجا بشینم
موهام رو از کش ازاد کردم و به سمت لباش حمله کردم و.....
پایان✨🎈
۹۶.۲k
۰۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.