تک پارتی
تصور از تهیونگ
با بی حوصلگی تمام دستکش های نارنجی رنگ رو دستت کردی و ظرف های شام رو که چون کم بودن خواستی خودت بشوری رو شروع کردی به شستن چون از دست تهیونگ عصبی بودی خواستی یکم جلب توجه کنی برای همینم ظرف هارو با سروصدای بیشتری می شستی خودتم از این کارت خندت گرفته بود دوست نداشتی از نظرش لوس باشی خودتم اصلا از لوس بودن خوشت نمیومد ولی تهیونگ خیلی مشغول اون فیلم بود چون بازیگر زن مورد علاقش توش بازی کرده بود.
برگشتی و به تهیونگی که تمام تمرکزش رو روی اون فیلم لعنتی گذاشته بود نگاه کردی خیلی حرصت گرفته بود اخه خیلی به اون دختره ای که توی فیلم بود خیره شده بود. برای جلب توجه بیشتر تصمیم گرفتی که چیزی برای خوردن ببری لیوان های بلندی که پر از آب پرتقال بودن رو روی سینی گذاشتی و به سمت کاناپه ای که تهیونگ روش نشسته بود حرکت کردی سینی رو روی میز گذاشتی و به پشت تکیه دادی چند دقیقه ای به چهره نیمرخ اما جذاب تهیونگ خیره شده بودی که اونم متوجه سنگینی نگاهت شد و برگشت سمتت و چند ثانیه نگاهت کرد و دوباره چشماشو به تلوزیون دوخت لیوان آبمیوت رو برداشتی و کمی از اون رو خوردی و دوباره سر جاش گذاشتی دیگه واقعا خسته شده بودی یکم بعد فیلم تموم شد و تهیونگ تازه فهمید تو اینجا وجود داری(پ.ن:اوه اوه)
برگشت سمتت و با لبو لوچه آویزونت آشنا شد و یکم جدی تر شد و بهت نزدیک تر شد.
در همون لحظه فکر شیطانی به ذهنت رسید که هیف بود به سرانجام نمیرسوندیش.
تهیونگ دست هاشو باز کرد تا بغلت کنه توهم همراهیش کردی و رفتی توی بغلش چند ثانیه ای توی بغلش موندی و خودتو به غش کردن زدی و بدنتو شل و ول کردی تهیونگم که متوجه تو شد یکم ترسید و اسمتو صدا زد:
_ا/ت!!
_ا/ت!!!
ولی وقتی هیچ جوابی ازت نشنید بیشتر ترس و نگرانی به وجودش منتقل شد و تکونت داد که باز هم تو هیچ واکنشی نشون ندادی با کار هایی که میکرد یکمی قلقلکت اومد که به زور خندتو نگه داشتی ولی تو این توانایی رو داشتی که خندت رو نگه داری بر خلاف خیلی از دخترای دیگه. وقتی دیدی تهیونگ گوشیشو برداشت و داره به اورژانس زنگ میزنه شروع کردی به بلند خندیدن از بس که خندیده بودی دلت به شدت درد گرفت و تهیونگم مات و مبهوت نگاهت میکرد انگار هنگ کرده بود با دیدن قیافش خندتو جمع کردی و گفتی:
+چیه؟!
_به من کلک میزنی؟میدونی چقدر نگرانت شدم؟!
+حقته تا توباشی به من بی محلی نکنی!!!
_عههه نشونت میدم!
و دستاشو زیر زانوهات برد و تورو بغل کرد و به سمت تخت رفت...
اروم گذاشتت رو تخت تا خواستی فرار کنی سریع روت خیمه زد یکم از وزنش رو انداخت روت که نتونی تکون بخوری
_که سر به سر من میزاری و بعدش هم فرار میکنی اره؟!
با قیافه مظلوم نگاهش کردی که گفت
_بیب این کارا فایده ای نداره باید تنبیه بشی
بعد از گفتن حرفش لبات رو شکار کرد
ول تو همراهیش نمیکردی که بوسه رو متوقف کرد
_بیب نمیخوای منو بوس کنی🥺
با این نگاهش احساس کردی کل قند های دنیا تو دلت اب شد
که دوباره سمت لبات اومد و با ارامش کامل میبوسید و تو هم همراهیش کردی اولاش اروم پیش میرفت ولی بعدش بوسه رو عمیق کرد و بعد از چند دقیقه که فهمید با اکسیژن نیاز داره ازت جدا شد و سمت گردنت رفت تا مهر مالکیت رو بهت بزنه
خیلی سعی در کنترل ناله هات داشتی که دستش رو اروم وارد لباست کرد و به سمت بالا سوق داد و دستش به سینهات رسید
با فشاری که بهش داد دیگه نتونستی تحمل کنی و ناله کردی اونم که از واکش هات راضی بود به کارش ادامه داد
بعد از چند دقیقه از گردنت دل کند و به سمت لباسات رفت و یکی یکی درشون میاورد و ت همچنان ناله میکردی
خودش رو کنار گوشت رسوند و جوری خودش رو کنارت تنظیم کرد که وقتی حرف میزنه لباش به گوشت بخوره که گفت
_بیب برای تنبیه سخت خودت رو اماده کن
---
با بی حوصلگی تمام دستکش های نارنجی رنگ رو دستت کردی و ظرف های شام رو که چون کم بودن خواستی خودت بشوری رو شروع کردی به شستن چون از دست تهیونگ عصبی بودی خواستی یکم جلب توجه کنی برای همینم ظرف هارو با سروصدای بیشتری می شستی خودتم از این کارت خندت گرفته بود دوست نداشتی از نظرش لوس باشی خودتم اصلا از لوس بودن خوشت نمیومد ولی تهیونگ خیلی مشغول اون فیلم بود چون بازیگر زن مورد علاقش توش بازی کرده بود.
برگشتی و به تهیونگی که تمام تمرکزش رو روی اون فیلم لعنتی گذاشته بود نگاه کردی خیلی حرصت گرفته بود اخه خیلی به اون دختره ای که توی فیلم بود خیره شده بود. برای جلب توجه بیشتر تصمیم گرفتی که چیزی برای خوردن ببری لیوان های بلندی که پر از آب پرتقال بودن رو روی سینی گذاشتی و به سمت کاناپه ای که تهیونگ روش نشسته بود حرکت کردی سینی رو روی میز گذاشتی و به پشت تکیه دادی چند دقیقه ای به چهره نیمرخ اما جذاب تهیونگ خیره شده بودی که اونم متوجه سنگینی نگاهت شد و برگشت سمتت و چند ثانیه نگاهت کرد و دوباره چشماشو به تلوزیون دوخت لیوان آبمیوت رو برداشتی و کمی از اون رو خوردی و دوباره سر جاش گذاشتی دیگه واقعا خسته شده بودی یکم بعد فیلم تموم شد و تهیونگ تازه فهمید تو اینجا وجود داری(پ.ن:اوه اوه)
برگشت سمتت و با لبو لوچه آویزونت آشنا شد و یکم جدی تر شد و بهت نزدیک تر شد.
در همون لحظه فکر شیطانی به ذهنت رسید که هیف بود به سرانجام نمیرسوندیش.
تهیونگ دست هاشو باز کرد تا بغلت کنه توهم همراهیش کردی و رفتی توی بغلش چند ثانیه ای توی بغلش موندی و خودتو به غش کردن زدی و بدنتو شل و ول کردی تهیونگم که متوجه تو شد یکم ترسید و اسمتو صدا زد:
_ا/ت!!
_ا/ت!!!
ولی وقتی هیچ جوابی ازت نشنید بیشتر ترس و نگرانی به وجودش منتقل شد و تکونت داد که باز هم تو هیچ واکنشی نشون ندادی با کار هایی که میکرد یکمی قلقلکت اومد که به زور خندتو نگه داشتی ولی تو این توانایی رو داشتی که خندت رو نگه داری بر خلاف خیلی از دخترای دیگه. وقتی دیدی تهیونگ گوشیشو برداشت و داره به اورژانس زنگ میزنه شروع کردی به بلند خندیدن از بس که خندیده بودی دلت به شدت درد گرفت و تهیونگم مات و مبهوت نگاهت میکرد انگار هنگ کرده بود با دیدن قیافش خندتو جمع کردی و گفتی:
+چیه؟!
_به من کلک میزنی؟میدونی چقدر نگرانت شدم؟!
+حقته تا توباشی به من بی محلی نکنی!!!
_عههه نشونت میدم!
و دستاشو زیر زانوهات برد و تورو بغل کرد و به سمت تخت رفت...
اروم گذاشتت رو تخت تا خواستی فرار کنی سریع روت خیمه زد یکم از وزنش رو انداخت روت که نتونی تکون بخوری
_که سر به سر من میزاری و بعدش هم فرار میکنی اره؟!
با قیافه مظلوم نگاهش کردی که گفت
_بیب این کارا فایده ای نداره باید تنبیه بشی
بعد از گفتن حرفش لبات رو شکار کرد
ول تو همراهیش نمیکردی که بوسه رو متوقف کرد
_بیب نمیخوای منو بوس کنی🥺
با این نگاهش احساس کردی کل قند های دنیا تو دلت اب شد
که دوباره سمت لبات اومد و با ارامش کامل میبوسید و تو هم همراهیش کردی اولاش اروم پیش میرفت ولی بعدش بوسه رو عمیق کرد و بعد از چند دقیقه که فهمید با اکسیژن نیاز داره ازت جدا شد و سمت گردنت رفت تا مهر مالکیت رو بهت بزنه
خیلی سعی در کنترل ناله هات داشتی که دستش رو اروم وارد لباست کرد و به سمت بالا سوق داد و دستش به سینهات رسید
با فشاری که بهش داد دیگه نتونستی تحمل کنی و ناله کردی اونم که از واکش هات راضی بود به کارش ادامه داد
بعد از چند دقیقه از گردنت دل کند و به سمت لباسات رفت و یکی یکی درشون میاورد و ت همچنان ناله میکردی
خودش رو کنار گوشت رسوند و جوری خودش رو کنارت تنظیم کرد که وقتی حرف میزنه لباش به گوشت بخوره که گفت
_بیب برای تنبیه سخت خودت رو اماده کن
---
۷۵.۹k
۰۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.