شبانه ی چهارم...
#شبانه ی چهارم...
دور افتاده ام از خویش
دور افتاده ام از ریشه های دل مادر
و تنبوره ی “زار” عاطفی ام را
غدر زمان شکسته است.
در بم های محزون آوازهای عشق کودکی ام
در دست های کوچک دختری به رنگ نارگیل
و دهکده ای که مادرم بود،
آن روزها چه کامل بودم
و کاکل هفت سالگی ام
چه انبوه و زیبا بود،
با پیوندهای عاطفی
و نقره ی خنجر محافظت
آویخته بر شانه ی چپ
که به قلبم واصل می شد
و حریر سبز
و مادیان سرخ زفاف
“گامبرون” سال های پاکیزگی
و رنج و بکارت،
هیهات!
شب چراغ کشتی هندی من
حاصل النگوها و موزهای میخوش لیلا،
لیلای هفت دیار شرقی
عروس کال و ساده ی مذهب عشق من
ای وای!
من از تبار آوارگان زمینم.
مادرم در زنگبار زن شد،
و پدرم در قبیله ی بلوچ ها
عشق را شناخت.
و اینک منم
تا در آبی های صدای تو بمیرم.
دور افتاده ام از تو
ای مادر عزیز سرنوشت کجایی؟
تا در بهشت سبز آخرینت
آرامگاهی بسازم...
#ابراهیم_منصفی #رامی_جنوب #بندرکنگ موزه باستان شناسی
دور افتاده ام از خویش
دور افتاده ام از ریشه های دل مادر
و تنبوره ی “زار” عاطفی ام را
غدر زمان شکسته است.
در بم های محزون آوازهای عشق کودکی ام
در دست های کوچک دختری به رنگ نارگیل
و دهکده ای که مادرم بود،
آن روزها چه کامل بودم
و کاکل هفت سالگی ام
چه انبوه و زیبا بود،
با پیوندهای عاطفی
و نقره ی خنجر محافظت
آویخته بر شانه ی چپ
که به قلبم واصل می شد
و حریر سبز
و مادیان سرخ زفاف
“گامبرون” سال های پاکیزگی
و رنج و بکارت،
هیهات!
شب چراغ کشتی هندی من
حاصل النگوها و موزهای میخوش لیلا،
لیلای هفت دیار شرقی
عروس کال و ساده ی مذهب عشق من
ای وای!
من از تبار آوارگان زمینم.
مادرم در زنگبار زن شد،
و پدرم در قبیله ی بلوچ ها
عشق را شناخت.
و اینک منم
تا در آبی های صدای تو بمیرم.
دور افتاده ام از تو
ای مادر عزیز سرنوشت کجایی؟
تا در بهشت سبز آخرینت
آرامگاهی بسازم...
#ابراهیم_منصفی #رامی_جنوب #بندرکنگ موزه باستان شناسی
۲۸.۰k
۰۹ مهر ۱۳۹۸