سادیسمی
#سادیسمی
پارت 35
آت هنوز سرش پایین بود و داشت گریه میکرد ...
جونگ کوک آروم دستای آت که روی زمین بود رو تو دستاش گرفت
.. آت انگار کلا بی حس بود بدنش هیچ واکنشی نشون نمیداد و فقط گریه میکرد و این برای جونگ کوک نگران کننده بود ..
جونگ کوک .. دستای آت و تو یه دستش گرفت .. و با اون یکی دستش چونه آت و بالا آورد ...
ولی آت .. حتی نگاش نمیکرد ..
هانول هم یا یه نیشخند به دیوار تکیه داده بود و داشت نگاشون میکرد ....
جونگ کوک به صورت اشکی آت نگا کرد .. و با ول کردن دستای آت .. صورت آت و تو دستاش گرفت . .. و بهش نزدیک شد اینبار آت داشت با چشمای درشت اشکیش جونگ کوک و نگا میکرد .. .. جونگ کوک با دستش صورت آت و پاک کرد .. آت چونش داشت میلرزید ..
جونگ کوک بوسه ریزی به گوشه لبای آت زد و ...گفت ..
- آت ..
میخوای از اینجا بریم ..؟
+ جو..جونگ..کوک..ک ( لکنت)
تو چرا ..ا این کارو..کردی ( بغض )
- ببینم تو داری حرفای این عوضی رو باور میکنی..
+ ..ن..نع فقط میخوام .. از زبون خودت بشنوم ..( بغض و آروم)
- وقتی از اینجا رفتیم بهت میگم ..
+ جونگ کوک خواهش میکنم .. بگو ..
تو میخواستی منم بکشی....( اشک)
- چرا باید کسی که دوسش دارم رو بکشم...؟
+ ..چ..چی...
کسی که.. دوسش....
- اره .. چرا باید بخوام عشقمو بکشم ...
+ جونگ کوک .. تو دوسم داری( اشک)
- ارع دوست دارم ..
+ پس چرا .. اون کارو کردی..
چرا خانوادمو کشتی..( بغض)
- ببینم .. تو که دلیلشو نمیدونی .. پس وقتی از اینجا رفتیم .. بهت میگم ...
* اما این مدت .. هانول داشت بهشون نگا میکرد ...
با دست زدن هانول آت و جونگ کوک برگشتن ..سمتش ..
هانول گفت ..
≥ به .. به.. چه عاشقانه .. ولی متاسفانه دیگه کار از کار گذشته .. به نظرم برین اون دنیا واسه عشقول بازیاتون وقت بزارین ...
* هانول با گرفتن تفنگ دستش .. به سمت اون دوتا خواست شلیک کنه ولی با صدای شلیک ..از اون طرف.. هانول به سمت صدا برگشت .. ولی وقتی به سمت .. آت و جونگ کوک برگشت اونجا نبودن ...
درسته نقشه جونگ کوک عملی شده بود ...
با علامت .. دستیار کوک یعنی تهیونگ ..
که تمام این مدت همه چیو اون اداره داشت اداره میکرد..
جونگ کوک وقتی صدای تفنگ رو شنید ..
آت رو به سرعت ..
پارت 35
آت هنوز سرش پایین بود و داشت گریه میکرد ...
جونگ کوک آروم دستای آت که روی زمین بود رو تو دستاش گرفت
.. آت انگار کلا بی حس بود بدنش هیچ واکنشی نشون نمیداد و فقط گریه میکرد و این برای جونگ کوک نگران کننده بود ..
جونگ کوک .. دستای آت و تو یه دستش گرفت .. و با اون یکی دستش چونه آت و بالا آورد ...
ولی آت .. حتی نگاش نمیکرد ..
هانول هم یا یه نیشخند به دیوار تکیه داده بود و داشت نگاشون میکرد ....
جونگ کوک به صورت اشکی آت نگا کرد .. و با ول کردن دستای آت .. صورت آت و تو دستاش گرفت . .. و بهش نزدیک شد اینبار آت داشت با چشمای درشت اشکیش جونگ کوک و نگا میکرد .. .. جونگ کوک با دستش صورت آت و پاک کرد .. آت چونش داشت میلرزید ..
جونگ کوک بوسه ریزی به گوشه لبای آت زد و ...گفت ..
- آت ..
میخوای از اینجا بریم ..؟
+ جو..جونگ..کوک..ک ( لکنت)
تو چرا ..ا این کارو..کردی ( بغض )
- ببینم تو داری حرفای این عوضی رو باور میکنی..
+ ..ن..نع فقط میخوام .. از زبون خودت بشنوم ..( بغض و آروم)
- وقتی از اینجا رفتیم بهت میگم ..
+ جونگ کوک خواهش میکنم .. بگو ..
تو میخواستی منم بکشی....( اشک)
- چرا باید کسی که دوسش دارم رو بکشم...؟
+ ..چ..چی...
کسی که.. دوسش....
- اره .. چرا باید بخوام عشقمو بکشم ...
+ جونگ کوک .. تو دوسم داری( اشک)
- ارع دوست دارم ..
+ پس چرا .. اون کارو کردی..
چرا خانوادمو کشتی..( بغض)
- ببینم .. تو که دلیلشو نمیدونی .. پس وقتی از اینجا رفتیم .. بهت میگم ...
* اما این مدت .. هانول داشت بهشون نگا میکرد ...
با دست زدن هانول آت و جونگ کوک برگشتن ..سمتش ..
هانول گفت ..
≥ به .. به.. چه عاشقانه .. ولی متاسفانه دیگه کار از کار گذشته .. به نظرم برین اون دنیا واسه عشقول بازیاتون وقت بزارین ...
* هانول با گرفتن تفنگ دستش .. به سمت اون دوتا خواست شلیک کنه ولی با صدای شلیک ..از اون طرف.. هانول به سمت صدا برگشت .. ولی وقتی به سمت .. آت و جونگ کوک برگشت اونجا نبودن ...
درسته نقشه جونگ کوک عملی شده بود ...
با علامت .. دستیار کوک یعنی تهیونگ ..
که تمام این مدت همه چیو اون اداره داشت اداره میکرد..
جونگ کوک وقتی صدای تفنگ رو شنید ..
آت رو به سرعت ..
۱۳.۱k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.