سادیسمی
#سادیسمی
پارت 34
هانول شروع کرد ..
≥ خب .. آت به نظرم تو هم خیلی کنجکاوی بفهمی .. که جونگ کوک چیو ازت پنهون میکنه ..نه ؟! ( نیشخند )
خب بزار بهت بگم ..
جونگ کوک کسیه که خانوادت رو کشت ..
* آت حتی توان حرف زدن هم نداشت انقد که گریه کرده بود .. ولی با حرف هایی که هانول میزد با تعجبی که توش ترس هم بود داشت به حرفاش گوش میداد... ولی هانول با هر حرفی که میزد به جونگ کوک نگا میکرد و این جونگ کوک بود که به زور جلوی خودشو نگه داشته بود .. تا نزنه .. لت و پارش کنه ..
و باید مقاومت میکرد تا نقشش خوب پیش بره ..
≥ خب .. آت میخوای بقیشو بشنوی ..؟
بهت میگم .. اون کسی بوده که درمورد همه چیز بهت دروغ گفته .. ازدواجی که به اجبار بود .. تو واقعا فکر کردی اون فقط یه ازدواج معمولی به خاطر خانواده ها بوده .. واقعا متاسفم اشتباه فک میکردی .. ببینم ناراحت شدی نه ؟( نیشخند)
خب .. اینم میدونم که ..جونگ کوک و دوس داری ولی اون ازت متنفره نه..
خب .. شاید اگه بکشمتون .. بتونید اون دنیا .. همو دوست داشته باشید .. پس الان میتونی آخرین حرفتو بگی ..( نیشخند )
* هانول با هر حرفی که میزد .. موهای آت و هم تو دستاش گرفته بود .. و هی سرشو .. به عقب میکشید و آت هم از درد و هم به خاطر حرفای .. هانول متعجب بود ..
دیگه باید از جونگ کوک میترسید ..؟
نباید بهش نزدیک میشد ؟
شاید میخواست اونو هم بکشه؟
آت باید حرفای هانول رو باور میکرد؟
یا همش یه دروغ بود که آت و از جونگ کوک جدا کنن؟
تمام این سوال ها اون موقع تو ذهن آت بود ..
هانول بعد تموم شدن حرفاش دید که هیچکس حرف نمیزنه گفت..
≥ فک کنم هیچ حرفی ندارید نه .. پس..
* جونگ کوک با گفتن ..
- میخوام باهاش حرف بزنم ..
حرف هانول رو قطع کرد ..
هانول با تکون دادن سرش یه نیشخند زد و با دستاش ..به آت نشون داد و گفت ...
≤ بفرما....
* جونگ کوک تمام این مدت که اونجا بود .. به حرفای هانول هیچ واکنشی نشون نداده بود چون میدونست .. میتونه اوضاع رو درست کنه ..
و آتی که با گریه سرش پایین بود و روی زمین
سرد و سنگی اونجا نشسته بود و دستاشو به زمین تکیه داده بود ...
جونگ کوک آروم آروم به آت نزدیک شد ... و روی زانو هاش نشست .. و موهای آت که جلوی صورتش رو گرفته بود رو کنار زد
پارت 34
هانول شروع کرد ..
≥ خب .. آت به نظرم تو هم خیلی کنجکاوی بفهمی .. که جونگ کوک چیو ازت پنهون میکنه ..نه ؟! ( نیشخند )
خب بزار بهت بگم ..
جونگ کوک کسیه که خانوادت رو کشت ..
* آت حتی توان حرف زدن هم نداشت انقد که گریه کرده بود .. ولی با حرف هایی که هانول میزد با تعجبی که توش ترس هم بود داشت به حرفاش گوش میداد... ولی هانول با هر حرفی که میزد به جونگ کوک نگا میکرد و این جونگ کوک بود که به زور جلوی خودشو نگه داشته بود .. تا نزنه .. لت و پارش کنه ..
و باید مقاومت میکرد تا نقشش خوب پیش بره ..
≥ خب .. آت میخوای بقیشو بشنوی ..؟
بهت میگم .. اون کسی بوده که درمورد همه چیز بهت دروغ گفته .. ازدواجی که به اجبار بود .. تو واقعا فکر کردی اون فقط یه ازدواج معمولی به خاطر خانواده ها بوده .. واقعا متاسفم اشتباه فک میکردی .. ببینم ناراحت شدی نه ؟( نیشخند)
خب .. اینم میدونم که ..جونگ کوک و دوس داری ولی اون ازت متنفره نه..
خب .. شاید اگه بکشمتون .. بتونید اون دنیا .. همو دوست داشته باشید .. پس الان میتونی آخرین حرفتو بگی ..( نیشخند )
* هانول با هر حرفی که میزد .. موهای آت و هم تو دستاش گرفته بود .. و هی سرشو .. به عقب میکشید و آت هم از درد و هم به خاطر حرفای .. هانول متعجب بود ..
دیگه باید از جونگ کوک میترسید ..؟
نباید بهش نزدیک میشد ؟
شاید میخواست اونو هم بکشه؟
آت باید حرفای هانول رو باور میکرد؟
یا همش یه دروغ بود که آت و از جونگ کوک جدا کنن؟
تمام این سوال ها اون موقع تو ذهن آت بود ..
هانول بعد تموم شدن حرفاش دید که هیچکس حرف نمیزنه گفت..
≥ فک کنم هیچ حرفی ندارید نه .. پس..
* جونگ کوک با گفتن ..
- میخوام باهاش حرف بزنم ..
حرف هانول رو قطع کرد ..
هانول با تکون دادن سرش یه نیشخند زد و با دستاش ..به آت نشون داد و گفت ...
≤ بفرما....
* جونگ کوک تمام این مدت که اونجا بود .. به حرفای هانول هیچ واکنشی نشون نداده بود چون میدونست .. میتونه اوضاع رو درست کنه ..
و آتی که با گریه سرش پایین بود و روی زمین
سرد و سنگی اونجا نشسته بود و دستاشو به زمین تکیه داده بود ...
جونگ کوک آروم آروم به آت نزدیک شد ... و روی زانو هاش نشست .. و موهای آت که جلوی صورتش رو گرفته بود رو کنار زد
۸.۱k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.