🍁Part 54🍁
🍁Part_54🍁
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦉دیانا🦉
پسره روز ب روز وابسته تر میشد
ب اون دختر
تا اینکه یه روز دوست صمیمیش
بهش پیام داد و گفت فردا ب این آدرس
بیا
دختره عم ب اون آدرس میره
و موقعی ک درو باز کرد پسری ک دوسش
داشت ازش خواستگاری میکنه
دختره عم قبول کرد و اون دوتا کفتر عاشق
مال هم شدن😌🙂❤️
ارسلان:عیجانم
دیانا:بخواب دیگه پسر کوچولوم واست قصه
خوندم🥺❤️
ارسلان:قربونت برمممم منننن بخواب
دیانا:اوم بخوابیم عشقم❤️...خوابیدیم
🐄شقایق🐄(این چیه استیکر گاو گذاشتم😂🤦♀️)
از شایان شماره مامان دیانا رو گرفتم
بهش گفتم دخترت چاقو خورده...من و شایان
دنبالشون کردیم فهمیدیم کدوم بیمارستان
میرن
وایساده بودیم و داشتیم کيک و آبمیوه
میخوردیم
شایان:شقايق اون کيک و بده ب من
شقایق:چ زود پسر خاله میشه شقایق ن
خانم خاموشی بعدشم مگه دست نداری؟
درازش کن بردار
شقایق:هوووففف نمیمیری ک بعدشم من و ت
الان زن و شوهریم گاو
شقایق:الان وسط عملیاتیم و قرار شد شما
منو تو محیط کار صدا کنی خانم خاموشی ن شقایق
شایان:عشقم بزار راحت باشیم الان ک کسی
نیس تازه امشب میخوام بکنمت
شقایق:جدی میگی پس راحت باش عزیزمممممممم
شایان:از دست تو خبیث کی بودی..عه شقايق
اومدن اومدن
شقایق:برو زیر صندلی نبیننت بدو....
(توضیح:بچه ها شقایق و شایان زن و شوهرن و موقعی و ارسلان رفت خونه شقایق و ارسلان و زدن بیچاره بچم😕داشتن اردیا رو امتحان میکردن و چون بابای دیانا و بابای ارسلان و خود ارسلان پولدارن میخوان تیغشون بزنن🫡)
شقایق:مامان دیانا گریه میکرد و میزد
تو سرش و زار میزد آروم دنبالشون رفتم ک
دیدم رفتن تو اتاقی ک دیانا توش بود وایسادم
ی جایی ک بتونم بشنوم و چون کسی حواسش نبود و همه درگیر بودن
🦉دیانا🦉
ی دفعه با صدای گریه و داد و فریاد
منو ارسلان از خواب پریدیم
مامان و بابام بودن
بابام خیلی عصبانی و نگران بود
و مامانمم میتونستم حس کنم ک تموم
حس های بد رو داشت تو اون موقع
مامانم گریه میکرد و میزد تو سرش
کی ب اینا خبر داددددد
🦇ارسلان🦇
خواب بودیم ک صدای
جیغ و گریه اومد
مامان و بابای دیانا اومده بودن
فک کنم شایان و شقایق بهشون خبر داده
مهناز:دیانااااا
پرستار:خانم آروم اینجا بیمارستانه
ارش:ببخشید مهناز آروم باش دیگه از وقتی
اون دختره زنگ زد هعی داری گریه میکنی
دیانا:مامان من خوبم
ارسلان:کدوم دختر؟😳😳
ارش:گف رفیق دیاناعه و اگه اون نبود
معلوم نبود میمیخواستین چیکار کنيد شما دوتا
ارسلان:زیر لب گفتم شقایق اینجاس مطمئنم
ارش:چیزی گفتی؟
ارسلان:ن...خم شدمو در گوش دیانا گفتم...عشقم من برم نگا بندازم ببینم شقایق هس یا ن ولی مطمئنم ک هست
دیانا:اوهوم...دلم لرزید
ارسلان:رفتم بیرون از اتاق
❤️❤️❤️
لایک کنيد و اگر از رمان
راضی هستی:💕 بزار
راضی نیستی:💔💔 بزار
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦉دیانا🦉
پسره روز ب روز وابسته تر میشد
ب اون دختر
تا اینکه یه روز دوست صمیمیش
بهش پیام داد و گفت فردا ب این آدرس
بیا
دختره عم ب اون آدرس میره
و موقعی ک درو باز کرد پسری ک دوسش
داشت ازش خواستگاری میکنه
دختره عم قبول کرد و اون دوتا کفتر عاشق
مال هم شدن😌🙂❤️
ارسلان:عیجانم
دیانا:بخواب دیگه پسر کوچولوم واست قصه
خوندم🥺❤️
ارسلان:قربونت برمممم منننن بخواب
دیانا:اوم بخوابیم عشقم❤️...خوابیدیم
🐄شقایق🐄(این چیه استیکر گاو گذاشتم😂🤦♀️)
از شایان شماره مامان دیانا رو گرفتم
بهش گفتم دخترت چاقو خورده...من و شایان
دنبالشون کردیم فهمیدیم کدوم بیمارستان
میرن
وایساده بودیم و داشتیم کيک و آبمیوه
میخوردیم
شایان:شقايق اون کيک و بده ب من
شقایق:چ زود پسر خاله میشه شقایق ن
خانم خاموشی بعدشم مگه دست نداری؟
درازش کن بردار
شقایق:هوووففف نمیمیری ک بعدشم من و ت
الان زن و شوهریم گاو
شقایق:الان وسط عملیاتیم و قرار شد شما
منو تو محیط کار صدا کنی خانم خاموشی ن شقایق
شایان:عشقم بزار راحت باشیم الان ک کسی
نیس تازه امشب میخوام بکنمت
شقایق:جدی میگی پس راحت باش عزیزمممممممم
شایان:از دست تو خبیث کی بودی..عه شقايق
اومدن اومدن
شقایق:برو زیر صندلی نبیننت بدو....
(توضیح:بچه ها شقایق و شایان زن و شوهرن و موقعی و ارسلان رفت خونه شقایق و ارسلان و زدن بیچاره بچم😕داشتن اردیا رو امتحان میکردن و چون بابای دیانا و بابای ارسلان و خود ارسلان پولدارن میخوان تیغشون بزنن🫡)
شقایق:مامان دیانا گریه میکرد و میزد
تو سرش و زار میزد آروم دنبالشون رفتم ک
دیدم رفتن تو اتاقی ک دیانا توش بود وایسادم
ی جایی ک بتونم بشنوم و چون کسی حواسش نبود و همه درگیر بودن
🦉دیانا🦉
ی دفعه با صدای گریه و داد و فریاد
منو ارسلان از خواب پریدیم
مامان و بابام بودن
بابام خیلی عصبانی و نگران بود
و مامانمم میتونستم حس کنم ک تموم
حس های بد رو داشت تو اون موقع
مامانم گریه میکرد و میزد تو سرش
کی ب اینا خبر داددددد
🦇ارسلان🦇
خواب بودیم ک صدای
جیغ و گریه اومد
مامان و بابای دیانا اومده بودن
فک کنم شایان و شقایق بهشون خبر داده
مهناز:دیانااااا
پرستار:خانم آروم اینجا بیمارستانه
ارش:ببخشید مهناز آروم باش دیگه از وقتی
اون دختره زنگ زد هعی داری گریه میکنی
دیانا:مامان من خوبم
ارسلان:کدوم دختر؟😳😳
ارش:گف رفیق دیاناعه و اگه اون نبود
معلوم نبود میمیخواستین چیکار کنيد شما دوتا
ارسلان:زیر لب گفتم شقایق اینجاس مطمئنم
ارش:چیزی گفتی؟
ارسلان:ن...خم شدمو در گوش دیانا گفتم...عشقم من برم نگا بندازم ببینم شقایق هس یا ن ولی مطمئنم ک هست
دیانا:اوهوم...دلم لرزید
ارسلان:رفتم بیرون از اتاق
❤️❤️❤️
لایک کنيد و اگر از رمان
راضی هستی:💕 بزار
راضی نیستی:💔💔 بزار
۱۰.۰k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.