🍁Part 52🍁
🍁Part_52🍁
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦇ارسلان🦇
رو صورت و کل بدن دیانا
ملحفه سفید کشیده بودن و دکترا مث
شکست خورده ها بودن
دکتر:تسلیت میگم جناب
ارسلان:خداااااااااااااااااااااا....همه بچه ها داشتن گریه میکردن و دخترا بدتر منم داد میزدمو دکترا هعی میگفتن آروم اینجا بیمارستانه
داشتم ب دیانا نگاه میکردم و گریه میکردمو
داد میزدم ک دیدم دیانا از زیر ملحفه انگشتش تکون خورد...دیانااا دیاناااا دکتر دکترررررررر انگشتش تکون خورد ب قرآن انگشتش تکون خورد
ترو خدا یه کاری کنین ب خدا انگشتش تکون خورد(با داد و هوار)
دکتر:چیشدعععع
ارسلان:ب خدا انگشتش تکون خورد انگشتش تکون خورد
دکتر:باشه باشه آروم باش جوون
ارسلان:تروخدا ی کاری کنین...بردنش سریع تو اتاق I C U شک وارد کنن بهش من
از پشت شیشه اتاق بهش نگاه میکردم گریه میکردم ولی بعد پرده رو کشیدن
از دید من چون داشتم گریه میکردم تصویر
همه جا تار بود
خدا خدا میکردم دیانا برگرده پیشم
اگه اون نباشه ک من رگمو میزنم
پسرا و دخترا همشون پیش من وایساده بودن
با گریه و هق هق تیکه تیکه گفتم...اگه دیانا برنگرده پیشم ب جان تو متین...دوتا دستامو گذاشتم رو شونه های متین و گفتم...ب جان تو متین رگمو میزنم ب خدا رگمو میزنم...ک یع دفعه پرستار اومد بیرون و گفت
پرستار:بیمار برگشت
ارسلان:انگار دنیارو بهم داده بودن سریع
رفتم تو اتاق
دکتر: عاقا باید منتقل شن ب بخش
ارسلان:دکتره داشت زر میزد زدمش
کنارو رفتم داخل و دیانارو بغل کردم..پرستارا
بازور کردنم بیرون یکم بعد دیانارو ب بخش منتقل کردن
متین:الان میتونیم بریم؟؟
دکتر:بله فقط ی نفر بره
ارسلان:من میرم پیشش...بلند شدم رفتم
تو اتاق پیشش...دیانام
عشقم زندگیم قلبم واقعا میخواستی تنهام بزاری؟؟
ت که میدونی من بدون ميميرم در واقع
انگیزه ندارم ک زندگی کنم تا حالا تو دنیا کسی
رو اینجوری دوست نداشتم من وابستت شدم عشقم
البته وابسته ک ن عاشقت شدم
اگه یه روز صداتو نشنوم ميميرم اگه
اگه هر روز صدای خنده هاتو نشنوم ميميرم
من خیلی دوست دارم دیانا..خیلی بیشتر از چیزی ک فک کنی
من بیشتر ازون چیزی ک فکر کنی عاشقتم...............عاشقتم قلبم خیلی زیاد....بعد رو دستش بوسه زدمو بلند شدم ک برم ی دفعه................
❤️❤️❤️
لایک کنيد و اگر از رمان
راضی هستی:💕 بزار
راضی نیستی:💔💔 بزار
میدونستید خیلی دوستون دارم؟❤️😘🥲
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦇ارسلان🦇
رو صورت و کل بدن دیانا
ملحفه سفید کشیده بودن و دکترا مث
شکست خورده ها بودن
دکتر:تسلیت میگم جناب
ارسلان:خداااااااااااااااااااااا....همه بچه ها داشتن گریه میکردن و دخترا بدتر منم داد میزدمو دکترا هعی میگفتن آروم اینجا بیمارستانه
داشتم ب دیانا نگاه میکردم و گریه میکردمو
داد میزدم ک دیدم دیانا از زیر ملحفه انگشتش تکون خورد...دیانااا دیاناااا دکتر دکترررررررر انگشتش تکون خورد ب قرآن انگشتش تکون خورد
ترو خدا یه کاری کنین ب خدا انگشتش تکون خورد(با داد و هوار)
دکتر:چیشدعععع
ارسلان:ب خدا انگشتش تکون خورد انگشتش تکون خورد
دکتر:باشه باشه آروم باش جوون
ارسلان:تروخدا ی کاری کنین...بردنش سریع تو اتاق I C U شک وارد کنن بهش من
از پشت شیشه اتاق بهش نگاه میکردم گریه میکردم ولی بعد پرده رو کشیدن
از دید من چون داشتم گریه میکردم تصویر
همه جا تار بود
خدا خدا میکردم دیانا برگرده پیشم
اگه اون نباشه ک من رگمو میزنم
پسرا و دخترا همشون پیش من وایساده بودن
با گریه و هق هق تیکه تیکه گفتم...اگه دیانا برنگرده پیشم ب جان تو متین...دوتا دستامو گذاشتم رو شونه های متین و گفتم...ب جان تو متین رگمو میزنم ب خدا رگمو میزنم...ک یع دفعه پرستار اومد بیرون و گفت
پرستار:بیمار برگشت
ارسلان:انگار دنیارو بهم داده بودن سریع
رفتم تو اتاق
دکتر: عاقا باید منتقل شن ب بخش
ارسلان:دکتره داشت زر میزد زدمش
کنارو رفتم داخل و دیانارو بغل کردم..پرستارا
بازور کردنم بیرون یکم بعد دیانارو ب بخش منتقل کردن
متین:الان میتونیم بریم؟؟
دکتر:بله فقط ی نفر بره
ارسلان:من میرم پیشش...بلند شدم رفتم
تو اتاق پیشش...دیانام
عشقم زندگیم قلبم واقعا میخواستی تنهام بزاری؟؟
ت که میدونی من بدون ميميرم در واقع
انگیزه ندارم ک زندگی کنم تا حالا تو دنیا کسی
رو اینجوری دوست نداشتم من وابستت شدم عشقم
البته وابسته ک ن عاشقت شدم
اگه یه روز صداتو نشنوم ميميرم اگه
اگه هر روز صدای خنده هاتو نشنوم ميميرم
من خیلی دوست دارم دیانا..خیلی بیشتر از چیزی ک فک کنی
من بیشتر ازون چیزی ک فکر کنی عاشقتم...............عاشقتم قلبم خیلی زیاد....بعد رو دستش بوسه زدمو بلند شدم ک برم ی دفعه................
❤️❤️❤️
لایک کنيد و اگر از رمان
راضی هستی:💕 بزار
راضی نیستی:💔💔 بزار
میدونستید خیلی دوستون دارم؟❤️😘🥲
۹.۵k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.