🍁Part 56🍁
🍁Part_56🍁
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦇ارسلان🦇
ارش:چخپه اتفاقی افتاد چرا اینجوری
شد؟؟؟بدو با توعم پسر(با داد)
ارسلان:سرمو انداختم پایین نمیخواستم
چیزی از قضیه ی شقایق بدونن
ارش:باتوام چرا جوال نمیدی؟؟؟؟؟لال
شدی مگه؟؟؟(با داد)
پرستار:عاقا اینجا بیمارستانه چرا داد
میزنی بیمارا میخوان استراحت کنن آروم باشید
ارش:ببخشید..(صداشو آروم کرد)بیل بیرون
بینم
ارسلان:منو برد بیرون ی دفعه ماشین
شقایق و دیدم ک شایان ام توش بود اونا متوجه
اومدن منو بابای دیانا نشدن
من پشتم ب ماشینشون بود و اونا داشتن باهم
حرف میزدن ک یه دفعه بابای دیانا
شایان و تو ماشین دید با شقایق
رفت سمت ماشین و زد ب شیشه
ارش:شایان!!!
شایان:س..سسلامم(هول کرده😒)
ارش: اینجا چیکار میکنی؟؟
شایان:چیزه من..اوم..دمم
ارسلان:اومدی چیکار کنی؟؟😏😏
🐶شایان🐶
ی تصمیم عجیب گرفتم و گفتم
شایان:اومدم پیش دیانا یعنی
اومدم پیش عشقم من دیانارو میخوام
ارش:دیانا رو میخوای؟پس این کیه
کنارت نشسته؟؟😏
شایان:آشنا میشین باهم...بعد در گوش
شقایق آروم گفتم...برو مهناز و بیار قیافشو ک
یادته برو بیارش...سری تکون داد و رفت
ارش:ببین دیانا میخواد با این پسر ازدواج کنه(به ارسلان اشاره میکنه)
چون خیلی دوسش داره منم ب نظرش
احترام میزارم ولی...رو کردم ب ارسلان و گفتم...اگه قرار باشه دیانا وقتی باتوعه
همش در خطر باشه از الان دیانا مال شایان میشه
من دخترمو میدم ب کسی ک بتونه ازش مراقبت
کنه ن کسی ک لیاقت نداره مواظبش باشه
ارسلان:چیی(با صدای بغضی..آخی بچم🥺)
و..وولی دیانا مال منه..دیانا ماااااال منههه (با داد)
شایان:شاید دیگه نباشه...شقایق با مهناز اومد
مهناز:شایان چی شده تو اینجا چیکار میکنی؟؟(به بی حالی)
شایان:خاله عمو بیاین بشینین تو ماشین توضیح
میدم براتون بیاین بشینین
ارش:ارسلان حداقل ب عنوان همکار من
مواظب دخترم باش تا ما برگردیم
ارسلان:نه...و بعد رفتن
🦇ارسلان🦇
بعد از رفتنشون رفتم پیش بچه ها دیانا
داشت گریه میکرد گفتم...
ارسلان:عشقم گریه نکن فقط چیزی
ک راجب چاقو خوردنت نگفتی؟؟
دیانا:ن..ن..نه
ارسلان:قربونت برم فقط بچه ها شما هم
چیزی نگید
بچه ها:باشه
ارسلان:بچه ها مواظب دیانا باشید
من الان میام...رفتم بیرون از اتاق و رفتم
پیش دکترش در زدم
دکتر:بفرمایید
ارسلان:وارد اتاق شدم...سلام عاقای دکتر
دکتر:سلام عاقای عاشق بفرما
ارسلان:دکتر من میخوام دیانارو ببرم خونه
اونجا چن تا از دوستام دکترن زنگ میزنم بهشون
میان اونجا ازش مراقبت میکنن
اینجا برای دینا امن نیس خواهش میکنم بزارید
ببرمش
دکتر:پسر تو نمیتونی خانومتو ببری اونم تو این شرایطی ک داره اصلا نمیشه
ارسلان:خواهش میکنم خواهش میکنم عاقای دکتر اگه دیانا اینجا بمونه ممکنه دیگه زنده نباشه
دکتر:منظورت چیه؟؟
ارسلان:عاقای دکتر من باید دیانارو ببرم
دکتر:اگه به ضرر خودت تموم شد چی؟؟
ارسلان:نمیشه عاقای دکتر ب ضرر من تموم نمیشه لطفا بزارید
دکتر:پوووووففف ببرش ولی من بهت گفتم
فقط خیلی مواظبش باش
ارسلان:واقعا ممنونم ازتون عاقای دکتر
دکتر:چن تا پرستار میفرستم باهات بیان خودمم باهات میام
ارسلان:ن ممنون همینم زیاده
لطف کردین
دکتر:ن این چ حرفیه فقط الان برو زود کارای
ترخیصشو انجام بده با ی آمبولانس میریم
ارسلان:واقعا ممنونم ازتون ک دارین کمکمکم میکنید
دکتر:کمکت میکنم چون من با بی محلی ب زنم کسی دوسش داشتم اونو از دست دادم وقتی دیدم تو اینجوری خانومتو دوست داری اگه به نفعته ک ببریش خونت میخوام کمکت کنم
ارسلان:ممنون...و بعد از اتاق خارج شدم.
کارای ترخیص دیانا رو زود انجام دادم و پول عملش هم حساب کردم اون موقع نصفشو واریز کردم چون عجله داشتم کمتر کشیدم
رفتم تو اتاق دیانا و بهش گفتم ک میریم خونه
خودم
یکم بعد پرستارا دیانا رو گذاشتن تو آمبولانس و با دکتر و چن تا پرستار دیگه رفتیم سمت خونه من
بقیه بچه ها فقط ممد با ماشین خودش بود عسل چون ماشین من ی جا دیگه داشت با ماشین من اومدن
محراب راننده بود
✨️20 مین بعد✨️
رسیدیم خونه دکتر با خودش تجهیزات کامل
آورده بود
❤️❤️❤️
لایک کنيد و اگر از رمان
راضی هستی:💕 بزار
راضی نیستی:💔💔 بزار
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦇ارسلان🦇
ارش:چخپه اتفاقی افتاد چرا اینجوری
شد؟؟؟بدو با توعم پسر(با داد)
ارسلان:سرمو انداختم پایین نمیخواستم
چیزی از قضیه ی شقایق بدونن
ارش:باتوام چرا جوال نمیدی؟؟؟؟؟لال
شدی مگه؟؟؟(با داد)
پرستار:عاقا اینجا بیمارستانه چرا داد
میزنی بیمارا میخوان استراحت کنن آروم باشید
ارش:ببخشید..(صداشو آروم کرد)بیل بیرون
بینم
ارسلان:منو برد بیرون ی دفعه ماشین
شقایق و دیدم ک شایان ام توش بود اونا متوجه
اومدن منو بابای دیانا نشدن
من پشتم ب ماشینشون بود و اونا داشتن باهم
حرف میزدن ک یه دفعه بابای دیانا
شایان و تو ماشین دید با شقایق
رفت سمت ماشین و زد ب شیشه
ارش:شایان!!!
شایان:س..سسلامم(هول کرده😒)
ارش: اینجا چیکار میکنی؟؟
شایان:چیزه من..اوم..دمم
ارسلان:اومدی چیکار کنی؟؟😏😏
🐶شایان🐶
ی تصمیم عجیب گرفتم و گفتم
شایان:اومدم پیش دیانا یعنی
اومدم پیش عشقم من دیانارو میخوام
ارش:دیانا رو میخوای؟پس این کیه
کنارت نشسته؟؟😏
شایان:آشنا میشین باهم...بعد در گوش
شقایق آروم گفتم...برو مهناز و بیار قیافشو ک
یادته برو بیارش...سری تکون داد و رفت
ارش:ببین دیانا میخواد با این پسر ازدواج کنه(به ارسلان اشاره میکنه)
چون خیلی دوسش داره منم ب نظرش
احترام میزارم ولی...رو کردم ب ارسلان و گفتم...اگه قرار باشه دیانا وقتی باتوعه
همش در خطر باشه از الان دیانا مال شایان میشه
من دخترمو میدم ب کسی ک بتونه ازش مراقبت
کنه ن کسی ک لیاقت نداره مواظبش باشه
ارسلان:چیی(با صدای بغضی..آخی بچم🥺)
و..وولی دیانا مال منه..دیانا ماااااال منههه (با داد)
شایان:شاید دیگه نباشه...شقایق با مهناز اومد
مهناز:شایان چی شده تو اینجا چیکار میکنی؟؟(به بی حالی)
شایان:خاله عمو بیاین بشینین تو ماشین توضیح
میدم براتون بیاین بشینین
ارش:ارسلان حداقل ب عنوان همکار من
مواظب دخترم باش تا ما برگردیم
ارسلان:نه...و بعد رفتن
🦇ارسلان🦇
بعد از رفتنشون رفتم پیش بچه ها دیانا
داشت گریه میکرد گفتم...
ارسلان:عشقم گریه نکن فقط چیزی
ک راجب چاقو خوردنت نگفتی؟؟
دیانا:ن..ن..نه
ارسلان:قربونت برم فقط بچه ها شما هم
چیزی نگید
بچه ها:باشه
ارسلان:بچه ها مواظب دیانا باشید
من الان میام...رفتم بیرون از اتاق و رفتم
پیش دکترش در زدم
دکتر:بفرمایید
ارسلان:وارد اتاق شدم...سلام عاقای دکتر
دکتر:سلام عاقای عاشق بفرما
ارسلان:دکتر من میخوام دیانارو ببرم خونه
اونجا چن تا از دوستام دکترن زنگ میزنم بهشون
میان اونجا ازش مراقبت میکنن
اینجا برای دینا امن نیس خواهش میکنم بزارید
ببرمش
دکتر:پسر تو نمیتونی خانومتو ببری اونم تو این شرایطی ک داره اصلا نمیشه
ارسلان:خواهش میکنم خواهش میکنم عاقای دکتر اگه دیانا اینجا بمونه ممکنه دیگه زنده نباشه
دکتر:منظورت چیه؟؟
ارسلان:عاقای دکتر من باید دیانارو ببرم
دکتر:اگه به ضرر خودت تموم شد چی؟؟
ارسلان:نمیشه عاقای دکتر ب ضرر من تموم نمیشه لطفا بزارید
دکتر:پوووووففف ببرش ولی من بهت گفتم
فقط خیلی مواظبش باش
ارسلان:واقعا ممنونم ازتون عاقای دکتر
دکتر:چن تا پرستار میفرستم باهات بیان خودمم باهات میام
ارسلان:ن ممنون همینم زیاده
لطف کردین
دکتر:ن این چ حرفیه فقط الان برو زود کارای
ترخیصشو انجام بده با ی آمبولانس میریم
ارسلان:واقعا ممنونم ازتون ک دارین کمکمکم میکنید
دکتر:کمکت میکنم چون من با بی محلی ب زنم کسی دوسش داشتم اونو از دست دادم وقتی دیدم تو اینجوری خانومتو دوست داری اگه به نفعته ک ببریش خونت میخوام کمکت کنم
ارسلان:ممنون...و بعد از اتاق خارج شدم.
کارای ترخیص دیانا رو زود انجام دادم و پول عملش هم حساب کردم اون موقع نصفشو واریز کردم چون عجله داشتم کمتر کشیدم
رفتم تو اتاق دیانا و بهش گفتم ک میریم خونه
خودم
یکم بعد پرستارا دیانا رو گذاشتن تو آمبولانس و با دکتر و چن تا پرستار دیگه رفتیم سمت خونه من
بقیه بچه ها فقط ممد با ماشین خودش بود عسل چون ماشین من ی جا دیگه داشت با ماشین من اومدن
محراب راننده بود
✨️20 مین بعد✨️
رسیدیم خونه دکتر با خودش تجهیزات کامل
آورده بود
❤️❤️❤️
لایک کنيد و اگر از رمان
راضی هستی:💕 بزار
راضی نیستی:💔💔 بزار
۱۰.۵k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.