smile
smile
part60
کوک:نونا کجایی
جانگمی: اینجام
کوک: سلام
جانگمی: سلام مهمون داریم دوستم امروز باهم اشنا شدیم ا/ت
کوک: ا/ت؟ ا/ت تو اینجا چیکار میکنی؟
جانگمی: او تورو میشناسه نمیدونم تو اورو بشناسی یانه؟
کوک: میشناسم
جانگمی: چه خوب
کوک: من دیشب داشتم برات قصه میگفتم گفتم دوست دختر دارم باور نکردی؟ گفتم که ا/تس
جانگمی: یعنی شما دوتا؟
کوک: اره ما دوتا اهمم
جانگمی: وایی چقدر خوشحال شدم
کوک: پات چیشده؟
ا/ت: خوردم زمین یعنی چند نفر دنبالم بودن جانگمی نجاتم داد
کوک: کجا بودی؟
ا/ت: داشتم برمیگشتم
کوک: دیگه نباید پیاده جایی بری
ا/ت: جونگکوک مگه میشه؟
کوک: اره
ا/ت: جانگمی سویون دختر تو؟
جانگمی: سویون از کجا میشناسی جونگکوک گفته؟
ا/ت: نه یه روز دیدمش وقتی که یه سالش بود
کوک: دو سال پیش ا/ت سویون دید هنوز یادش نرفته دیشب گفتم اسم دوس دخترم ا/تس یادت رفت
ا/ت: خب دیگه من میرم
یونا: سلام
جانگمی: باز این اومد
یونا: تو اینجا چیکار میکنی
ا/ت: من؟
یونا: اره تو
کوک: تو با ا/ت چه مشکلی داری یادت رفته چطور مستش کردی
یونا: من؟ خب او چرا باید بیاد این خونه؟
کوک: این خونه خونه ی من تصمیمش هم با خودمه که کی بیاد یا نه؟
یونا: جونگکوک نکنه تو واقعا این دختره میشناسی
کوک: اره میشناسم چطور؟
ا/ت: من باید برم
کوک: صبر کن
یونا:شما با هم قرار میزارید؟
کوک: آره میزاریم
یونا: این واقعیه جونگکوک واقعیه؟
کوک: ما قرار نیست باهم ازدواج کنیم پس نیا و اینکه خودت هم قبول کن که نمیخوای باهام ازدواج کنی
یونا: باشه قبول میکنم اخه تو میخوای وقتی دوسم نداری و دلت با یکی دیگست چرا بخوام با تو باشم باشه به مامانم میگم توهم برو باهاش ازدواج کن من میرم دیگه نمیام اینجا برای عروسیتون دعوتم کنید
#فیک
#سناریو
part60
کوک:نونا کجایی
جانگمی: اینجام
کوک: سلام
جانگمی: سلام مهمون داریم دوستم امروز باهم اشنا شدیم ا/ت
کوک: ا/ت؟ ا/ت تو اینجا چیکار میکنی؟
جانگمی: او تورو میشناسه نمیدونم تو اورو بشناسی یانه؟
کوک: میشناسم
جانگمی: چه خوب
کوک: من دیشب داشتم برات قصه میگفتم گفتم دوست دختر دارم باور نکردی؟ گفتم که ا/تس
جانگمی: یعنی شما دوتا؟
کوک: اره ما دوتا اهمم
جانگمی: وایی چقدر خوشحال شدم
کوک: پات چیشده؟
ا/ت: خوردم زمین یعنی چند نفر دنبالم بودن جانگمی نجاتم داد
کوک: کجا بودی؟
ا/ت: داشتم برمیگشتم
کوک: دیگه نباید پیاده جایی بری
ا/ت: جونگکوک مگه میشه؟
کوک: اره
ا/ت: جانگمی سویون دختر تو؟
جانگمی: سویون از کجا میشناسی جونگکوک گفته؟
ا/ت: نه یه روز دیدمش وقتی که یه سالش بود
کوک: دو سال پیش ا/ت سویون دید هنوز یادش نرفته دیشب گفتم اسم دوس دخترم ا/تس یادت رفت
ا/ت: خب دیگه من میرم
یونا: سلام
جانگمی: باز این اومد
یونا: تو اینجا چیکار میکنی
ا/ت: من؟
یونا: اره تو
کوک: تو با ا/ت چه مشکلی داری یادت رفته چطور مستش کردی
یونا: من؟ خب او چرا باید بیاد این خونه؟
کوک: این خونه خونه ی من تصمیمش هم با خودمه که کی بیاد یا نه؟
یونا: جونگکوک نکنه تو واقعا این دختره میشناسی
کوک: اره میشناسم چطور؟
ا/ت: من باید برم
کوک: صبر کن
یونا:شما با هم قرار میزارید؟
کوک: آره میزاریم
یونا: این واقعیه جونگکوک واقعیه؟
کوک: ما قرار نیست باهم ازدواج کنیم پس نیا و اینکه خودت هم قبول کن که نمیخوای باهام ازدواج کنی
یونا: باشه قبول میکنم اخه تو میخوای وقتی دوسم نداری و دلت با یکی دیگست چرا بخوام با تو باشم باشه به مامانم میگم توهم برو باهاش ازدواج کن من میرم دیگه نمیام اینجا برای عروسیتون دعوتم کنید
#فیک
#سناریو
۳۳.۲k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.