پارت ۱۵
#پارت_۱۵
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!
ارسلان:
ارسلان : دیانا
(از تو اتاق) دیانا : بله
ارسلان : میگم باید بریم دنبال مهدیس و محراب
دیانا : من حاضرم
ارسلان: په من میرم ماشین و آماده کنم تو ام بیا
دیانا : باشه
راستی کلید درو بزار رو میز
ارسلان : اوکی
ارسلان :
رفتم ماشین و آماده کردم که دیدم دیانا هم درو بستم و اومد تو ماشین نشست
دیانا: خو بریم
پانوشت گذاشتم رو گاز تا دیر نرسیم
بعد از پنج مین....
رسیدیم دم در خونه محراب
مهدیس امروز چون میخواستیم بریم قشم اومده بود پیش محراب
زنگ درو زدم
زینگگگگگ
مهدیس : بله؟
ارسلان : مهدیس بیاین پایین
مهدیس : باش
همچین اومدم تو ماشین نشستم دیدم مهدیس و محراب که لباس هاشونو ست کرده بودن اومدن
اومدن تو ماشین نشستن
محراب : به به ارسلان خان
ارسلان : 😐سلام
مهدیس : سلام بچه ها
دیانا : سلام مهدیس
چند وقته ندیدمت
مهدیس : ههههه😁
گازشو گرفتم و رفتیم سمت فرودگاه
بعد از یه ربع رسیدیم دم فرودگاه ماشینمو گذاشتم تو پارکینگ فرودگاه و رفتیم تو فرودگاه
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!
ارسلان:
ارسلان : دیانا
(از تو اتاق) دیانا : بله
ارسلان : میگم باید بریم دنبال مهدیس و محراب
دیانا : من حاضرم
ارسلان: په من میرم ماشین و آماده کنم تو ام بیا
دیانا : باشه
راستی کلید درو بزار رو میز
ارسلان : اوکی
ارسلان :
رفتم ماشین و آماده کردم که دیدم دیانا هم درو بستم و اومد تو ماشین نشست
دیانا: خو بریم
پانوشت گذاشتم رو گاز تا دیر نرسیم
بعد از پنج مین....
رسیدیم دم در خونه محراب
مهدیس امروز چون میخواستیم بریم قشم اومده بود پیش محراب
زنگ درو زدم
زینگگگگگ
مهدیس : بله؟
ارسلان : مهدیس بیاین پایین
مهدیس : باش
همچین اومدم تو ماشین نشستم دیدم مهدیس و محراب که لباس هاشونو ست کرده بودن اومدن
اومدن تو ماشین نشستن
محراب : به به ارسلان خان
ارسلان : 😐سلام
مهدیس : سلام بچه ها
دیانا : سلام مهدیس
چند وقته ندیدمت
مهدیس : ههههه😁
گازشو گرفتم و رفتیم سمت فرودگاه
بعد از یه ربع رسیدیم دم فرودگاه ماشینمو گذاشتم تو پارکینگ فرودگاه و رفتیم تو فرودگاه
۳۰.۵k
۰۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.