پارت ۱۶
#پارت_۱۶
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!
متین :
رسیدیم دم فرودگاه و ماشین و گذاشتیم همینطوری که تو فرودگاه با نیکا داشتیم دنبال ممد و عسل میگشتیم که دیدیم اِ محراب و مهدیس و ارسلان و دیانا هم اومدن
دیانا : اِ سلام بچههااااا
نیکا : سلام آجی
ارسلان : سلام متین ممد کجاست
متین : والا نمیدونم هر چی هم زنگ میزنم گوشیو جواب نمیده
محراب: خو زنگ بزن به عسل
متین : آااا راس میگیا
ارسلان: خنگ دیگه😂
متین : 😑
بعد از یه بوق دو بوق جواب داد
متین : سلام عسل کجایین ما تو فرودگاهیم
عسل : سلام متین😭😭😭 بدبخت شدیم😭😭😭
متین : عسل عسل چیشده
عسل : متین داشتیم میومدیم تصادف کردیم ممد الان تو کما منم پا چپم شیکسته
متین : تو کمااااااااااا
نیکا :
یهو دیدم متین داد زد تو کما و گوشی از دستش افتاد و بیهوش شد
سریع من و ارسلان زیر بغلشو گرفتیم و گذاشتیمش رو صندلیهای فرودگاه
مهدیس که رفت آب قند بیاره برا متین
منم رفتم زنگ بزنم به عسل که دیدم گوشی متین خورد خاکشیر شده
سریع با گوشی خودم زنگ زدم به عسل که بعد از سه بوق جواب داد
عسل : الو نیکا 😢😭
نیکا : عسل سلام چیشده
عسل : داشتیم میومدیم فرودگاه یهو یه ماشینه خلاف اومد بعد ممد ترمز گرفت ولی چون سرعتمون بالا بود ماشین درجا واینستاد
ممد از شیشه پرت شد بیرون
منم پام شیکست
نیکا : یا امام کدوم بیمارستانید الان؟
ممد : بیمارستان میلاد
نیکا : الان میایم
گوشیو سریع قطع کردم که دیدم متین به هوش اومده داره همین جوری مث ابر گریه میکنه و میزنه تو سرش
رفتم کنار متین نشستم
نیکا : متین آروم باش! بیا حالا بریم بیمارستان ببینیم چی میشه🥺
متین : فقط بریم بریم نیکا که نمیدونم چی شنیدم و چیکار کنم😢
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!
متین :
رسیدیم دم فرودگاه و ماشین و گذاشتیم همینطوری که تو فرودگاه با نیکا داشتیم دنبال ممد و عسل میگشتیم که دیدیم اِ محراب و مهدیس و ارسلان و دیانا هم اومدن
دیانا : اِ سلام بچههااااا
نیکا : سلام آجی
ارسلان : سلام متین ممد کجاست
متین : والا نمیدونم هر چی هم زنگ میزنم گوشیو جواب نمیده
محراب: خو زنگ بزن به عسل
متین : آااا راس میگیا
ارسلان: خنگ دیگه😂
متین : 😑
بعد از یه بوق دو بوق جواب داد
متین : سلام عسل کجایین ما تو فرودگاهیم
عسل : سلام متین😭😭😭 بدبخت شدیم😭😭😭
متین : عسل عسل چیشده
عسل : متین داشتیم میومدیم تصادف کردیم ممد الان تو کما منم پا چپم شیکسته
متین : تو کمااااااااااا
نیکا :
یهو دیدم متین داد زد تو کما و گوشی از دستش افتاد و بیهوش شد
سریع من و ارسلان زیر بغلشو گرفتیم و گذاشتیمش رو صندلیهای فرودگاه
مهدیس که رفت آب قند بیاره برا متین
منم رفتم زنگ بزنم به عسل که دیدم گوشی متین خورد خاکشیر شده
سریع با گوشی خودم زنگ زدم به عسل که بعد از سه بوق جواب داد
عسل : الو نیکا 😢😭
نیکا : عسل سلام چیشده
عسل : داشتیم میومدیم فرودگاه یهو یه ماشینه خلاف اومد بعد ممد ترمز گرفت ولی چون سرعتمون بالا بود ماشین درجا واینستاد
ممد از شیشه پرت شد بیرون
منم پام شیکست
نیکا : یا امام کدوم بیمارستانید الان؟
ممد : بیمارستان میلاد
نیکا : الان میایم
گوشیو سریع قطع کردم که دیدم متین به هوش اومده داره همین جوری مث ابر گریه میکنه و میزنه تو سرش
رفتم کنار متین نشستم
نیکا : متین آروم باش! بیا حالا بریم بیمارستان ببینیم چی میشه🥺
متین : فقط بریم بریم نیکا که نمیدونم چی شنیدم و چیکار کنم😢
۱۵.۸k
۱۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.