𝓟𝓪𝓻𝓽 4 ☕🪶
𝓟𝓪𝓻𝓽 4 ☕🪶
جینک : برو دست و صورتتو بشور زود باش
ا/ت : خیلی بدی
جینک : باشه برو زود باش
رفتم داخل و درو بستم دست و صورتمو شستم و با حوله خشک کردم درو باز کردم و رفتم بیرون یه لباس دستش بود
جینک : میگم این خیلی خوشگله اینو بپوش
ا/ت : ببین منو من مجبور نیستم کاری که میگی رو بکنم
بهم خندید
جینک : چرا مجبوری
ا/ت : چرا اونوقت؟
جینک : چون به بابا میگم که شبا میری بار
ا/ت : نه اینکه خودت نمیری
جینک : میپوشی یا نه
ا/ت : نه
جینک : چی میخوای
بهش لبخند زدم
جینک : باشه زود بپوش بیا پایین
ا/ت : باشه
بهش اعتماد دارم وقتی قولی رو بده پاش وایمیسه برای همین لباسو پوشیدم لباس قشنگی بود وقتی پوشیدم رفتم بیرون یه نفس عمیق کشیدم و از پله ها رفتم پایین صداشون از سالن میومد رفتم تو سالن همه به من نگاه کردن
میران و رائون : سلام دخترم( پدر و مادر تهیونگ )
لبخند زدم و سلام کردم
ا/ت : سلام
چشمم خورد بهش، خودش بود با لبخند بهم نگاه میکرد
تهیونگ : سلام
ا/ت : سلام
رفتم کنار جینک نشستم کنار گوشم گفت :
جینک : دیدی چقدر بهت میاد
ا/ت : خودت میدونی چرا پوشیدمش
جینک : خوب میدونم
ا/ت : خوبه
رائون : چخبر دخترم خوبی؟
ا/ت : خوبم ممنونم
رائون : از آخرین باری که دیدمت بزرگ تر و خوشگل تر شدی
من و میگه؟
ا/ت : ممنونم
پدر تهیونگ رو به بابام گفت :
میران : چقدر دخترت بزرگ شده
بخدا من بزرگ نشدم من همونم
جاستین : آره بچه ها بزرگ میشن چون خیلی وقتم هست ندیدیش برای همین اینطوری فکر میکنید جینک بیشتر مواقع خونه ی شماس چون زیاد میبینینش متوجه نشدید
میران : آره همینطوره
شروع کردن به حرف زدن با همدیگه
..................
حوصلم سر رفته بود داشتن با هم حرف میزدن چشمم خورد به تهیونگ معلوم بود اونم خسته شده برگشتم در گوش جینک گفتم
ا/ت : همین الان منو از اینجا میبری
جینک : چجوری؟
ا/ت : یه بهونه ای بیار زود باش
رو به جمع گفت :
جینک : اگه اجازه میدید ما بریم بیرون
میران : البته پسرم
جاستین : پسرم کجا میرید
جینک : میریم بیرون
جاستین : تا شب خونه باشید خب؟
جینک : باشه
جینک : بیا بریم
دستمو گرفت و رفتیم سمت در صداشو شنیدم برگشتم سمتش
تهیونگ : وایسید منم میام
جینک : عا تهیونگ توام بیای دیگه حله میترکونیم
ا/ت : هی باید به قولی که دادی عمل کنی
بهم خندید
جینک : باشه
تهیونگ : چه قولی
برگشتم سمتش
ا/ت : بهم قول داده تا برام بستنی میخره
تهیونگ : اووو جینک انگاری تو خرج افتادی
جینک : بیاید بریم 2 دقیقه دیگه اینجا رو میزارید رو سرتون
ا/ت : هی صبرکنید با این لباسا نمیشه که من برم لباسامو عوض کنم بیام
جینک : باشه برو فقط زود بیا
ا/ت : باشه
رفتم بالا تو اتاقم تا لباسامو عوض کنم
تهیونگ ویو
داشتن با هم پچ پچ میکردن بعد جینک پاشد گفت که میخوان برن چی از این بهتر وقتی پاشدن منم پاشدم خداخافظی کردم و دنبالشون رفتم گفتن که ا/ت شرط گزاشته که جینک باید براش بستنی بخره میخواستیم بریم اونجا که گفت میخواد لباساشو عوض کنه گفتیم باشه و رفت بالا تا لباساشو عوض کنه رفتیم تو حیاط و رو صندلی نشستیم
جینک : تهیونگ
تهیونگ : هوم
جینک : یه سوال بپرسم؟
تهیونگ : بپرس
جینک : کسی تو زندگیت هست؟
چی داره میگه
تهیونگ : چی
جینک : منظورم اینه که با کسی هستی؟
تهیونگ : معلومه که اگه بود بهت میگفتم
جینک : خب کسی رو هم دوست داری؟
تهیونگ : ......
جینک : برو دست و صورتتو بشور زود باش
ا/ت : خیلی بدی
جینک : باشه برو زود باش
رفتم داخل و درو بستم دست و صورتمو شستم و با حوله خشک کردم درو باز کردم و رفتم بیرون یه لباس دستش بود
جینک : میگم این خیلی خوشگله اینو بپوش
ا/ت : ببین منو من مجبور نیستم کاری که میگی رو بکنم
بهم خندید
جینک : چرا مجبوری
ا/ت : چرا اونوقت؟
جینک : چون به بابا میگم که شبا میری بار
ا/ت : نه اینکه خودت نمیری
جینک : میپوشی یا نه
ا/ت : نه
جینک : چی میخوای
بهش لبخند زدم
جینک : باشه زود بپوش بیا پایین
ا/ت : باشه
بهش اعتماد دارم وقتی قولی رو بده پاش وایمیسه برای همین لباسو پوشیدم لباس قشنگی بود وقتی پوشیدم رفتم بیرون یه نفس عمیق کشیدم و از پله ها رفتم پایین صداشون از سالن میومد رفتم تو سالن همه به من نگاه کردن
میران و رائون : سلام دخترم( پدر و مادر تهیونگ )
لبخند زدم و سلام کردم
ا/ت : سلام
چشمم خورد بهش، خودش بود با لبخند بهم نگاه میکرد
تهیونگ : سلام
ا/ت : سلام
رفتم کنار جینک نشستم کنار گوشم گفت :
جینک : دیدی چقدر بهت میاد
ا/ت : خودت میدونی چرا پوشیدمش
جینک : خوب میدونم
ا/ت : خوبه
رائون : چخبر دخترم خوبی؟
ا/ت : خوبم ممنونم
رائون : از آخرین باری که دیدمت بزرگ تر و خوشگل تر شدی
من و میگه؟
ا/ت : ممنونم
پدر تهیونگ رو به بابام گفت :
میران : چقدر دخترت بزرگ شده
بخدا من بزرگ نشدم من همونم
جاستین : آره بچه ها بزرگ میشن چون خیلی وقتم هست ندیدیش برای همین اینطوری فکر میکنید جینک بیشتر مواقع خونه ی شماس چون زیاد میبینینش متوجه نشدید
میران : آره همینطوره
شروع کردن به حرف زدن با همدیگه
..................
حوصلم سر رفته بود داشتن با هم حرف میزدن چشمم خورد به تهیونگ معلوم بود اونم خسته شده برگشتم در گوش جینک گفتم
ا/ت : همین الان منو از اینجا میبری
جینک : چجوری؟
ا/ت : یه بهونه ای بیار زود باش
رو به جمع گفت :
جینک : اگه اجازه میدید ما بریم بیرون
میران : البته پسرم
جاستین : پسرم کجا میرید
جینک : میریم بیرون
جاستین : تا شب خونه باشید خب؟
جینک : باشه
جینک : بیا بریم
دستمو گرفت و رفتیم سمت در صداشو شنیدم برگشتم سمتش
تهیونگ : وایسید منم میام
جینک : عا تهیونگ توام بیای دیگه حله میترکونیم
ا/ت : هی باید به قولی که دادی عمل کنی
بهم خندید
جینک : باشه
تهیونگ : چه قولی
برگشتم سمتش
ا/ت : بهم قول داده تا برام بستنی میخره
تهیونگ : اووو جینک انگاری تو خرج افتادی
جینک : بیاید بریم 2 دقیقه دیگه اینجا رو میزارید رو سرتون
ا/ت : هی صبرکنید با این لباسا نمیشه که من برم لباسامو عوض کنم بیام
جینک : باشه برو فقط زود بیا
ا/ت : باشه
رفتم بالا تو اتاقم تا لباسامو عوض کنم
تهیونگ ویو
داشتن با هم پچ پچ میکردن بعد جینک پاشد گفت که میخوان برن چی از این بهتر وقتی پاشدن منم پاشدم خداخافظی کردم و دنبالشون رفتم گفتن که ا/ت شرط گزاشته که جینک باید براش بستنی بخره میخواستیم بریم اونجا که گفت میخواد لباساشو عوض کنه گفتیم باشه و رفت بالا تا لباساشو عوض کنه رفتیم تو حیاط و رو صندلی نشستیم
جینک : تهیونگ
تهیونگ : هوم
جینک : یه سوال بپرسم؟
تهیونگ : بپرس
جینک : کسی تو زندگیت هست؟
چی داره میگه
تهیونگ : چی
جینک : منظورم اینه که با کسی هستی؟
تهیونگ : معلومه که اگه بود بهت میگفتم
جینک : خب کسی رو هم دوست داری؟
تهیونگ : ......
۱۵۸.۶k
۲۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.