𝓟𝓪𝓻𝓽 3 ☕🪶
𝓟𝓪𝓻𝓽 3 ☕🪶
ا/ت ویو
انقدری تجربه دارم که بدونم باید چی بخورم فنجونو برداشتم و تند تند رفتم سمت اتاقم تا کسی نبینه رفتم داخل و درو بستم تلخ بود ولی حالمو خوب میکرد
جینک ویو
از سر میز پاشد و رفت به محض اینکه رفت هر دوشون شروع کردن
هانول : پسرم چی شده به تو گفته ؟
جاستین : اگه چیزی گفته بهمون بگو ما پدر مادر شماییم
جینک : نه چیزی نشده گفتش که فقط خستس
هانول : دروغ که نمیگی
جینک : نه مامان باور کن
جاستین : اگه دروغ بگی خودت میدونی که
جینک : آره 5 روز نمیتونم از خونه برم بیرون
جاستین : دقیقا
اگه گیر بیوفتم 5 روز باید تو خونه بمونم
جینک : اما من دروغ نمیگم
جاستین : باور کنیم؟
جینک : باور کنید
جاستین و هانول : باشه
آخ ا/ت از دست تو به ساعت مچیم نگاه کردم داشت دیر میشد از سر میز پاشدم
جینک : من باید برم نوش جونتون
هانول : مواظب خودت باش پسرم
جینک : باشه خداحافظ
هانول و جاستین : خداحافظ
رفتم بیرون تا محل قرارمون تا تهیونگ تقریبا خیلی مونده بود برای همین شروع کردم به دوییدن
....................
وقتی رسیدم دیدمش وایساده بود رفتم سمتش نفس نفس میزدم جلوش وایسادم و دستامو گزاشتم رو زانوهام
تهیونگ : تو کجایی پسر میدونی چقدر منتظر موندم
جینک : دیر کردم
تهیونگ : اصلا نمیومدی
جینک : ببخشید دیگه
تهیونگ : باشه زود باش ببین برات چه سوپرایزی دارم
جینک : چی؟
دست کرد تو جیبش و یه جعبه کوچیک دراورد
جینک : این چیه
تهیونگ : بازش کن
بازش کردم یه جفت جوراب بود روش یه ورقه بود برش داشتم و بازش کردم ، شروع کردم به خوندنش
متن کاغذ :
سالگرد دوستیمون مبارک باشه رفیق
بهش خندیدم
جینک : با جوراب؟
تهیونگ : بله دیگه از خداتم باشه
جینک : بزار الان بپوشمش
تهیونگ : باشه بیا بشین اینجا
رفتم رو صندلی نشستم و جورابارو پوشیدم چقدر گرم بود
تهیونگ : خوشت اومد؟
جینک : خیلی خوبه ممنونم
بغلش کردم اونم بغلم کرد
تهیونگ : خوشحالم که خوشت اومده
جینک : داداش خودمی
تهیونگ : البته که همنیطوره میدونی دارم خفه میشم
بهش خندیدم و ولش کردم
جینک : پسره ی دیوونه
اونم بهم خندید
تهیونگ : نظر لطفته ، خب چخبرا
جینک : هیچی همه چی عین همیشه هست
تهیونگ : از خواهرت چخبر هنوزم با من لجه؟
جینک : آره بهتره سر راهش سبز نشی
تهیونگ : آخر من نفهمیدم مگه من چیکارش کردم که با من لجه
بهش خندیدم
جینک : اگه تو فهمیدی منم فهمیدم ولش کن بیا برم یکم قدم بزنیم
تهیونگ : باشه
پاشدیم و رفتیم قدم بزنیم
*فلش بک به شب*
ا/ت ویو
خواب بودم که با صدای یکی بیدار شدم
جینک : ا/ت بیدار شو...هی ا/ت با توام
ا/ت : برو پی کارت
جینک : پاشو ا/ت مهمون داریم
ا/ت : نمیخوام
جینک : پامیشی یا بلندت کنم
ا/ت : اه برو دیگه تو برو من نیام چی میشه
جینک : خودت خواستی
بغلم کرد
ا/ت : بزارم زمین پسره ی دیوونه عجب گیری کردیما
در نمیدونم کجا رو باز کرد و گزاشتم زمین در دستشویی بود
جینک : برو دست و صورتتو بشور زود باش
ا/ت : خیلی بدی
ا/ت ویو
انقدری تجربه دارم که بدونم باید چی بخورم فنجونو برداشتم و تند تند رفتم سمت اتاقم تا کسی نبینه رفتم داخل و درو بستم تلخ بود ولی حالمو خوب میکرد
جینک ویو
از سر میز پاشد و رفت به محض اینکه رفت هر دوشون شروع کردن
هانول : پسرم چی شده به تو گفته ؟
جاستین : اگه چیزی گفته بهمون بگو ما پدر مادر شماییم
جینک : نه چیزی نشده گفتش که فقط خستس
هانول : دروغ که نمیگی
جینک : نه مامان باور کن
جاستین : اگه دروغ بگی خودت میدونی که
جینک : آره 5 روز نمیتونم از خونه برم بیرون
جاستین : دقیقا
اگه گیر بیوفتم 5 روز باید تو خونه بمونم
جینک : اما من دروغ نمیگم
جاستین : باور کنیم؟
جینک : باور کنید
جاستین و هانول : باشه
آخ ا/ت از دست تو به ساعت مچیم نگاه کردم داشت دیر میشد از سر میز پاشدم
جینک : من باید برم نوش جونتون
هانول : مواظب خودت باش پسرم
جینک : باشه خداحافظ
هانول و جاستین : خداحافظ
رفتم بیرون تا محل قرارمون تا تهیونگ تقریبا خیلی مونده بود برای همین شروع کردم به دوییدن
....................
وقتی رسیدم دیدمش وایساده بود رفتم سمتش نفس نفس میزدم جلوش وایسادم و دستامو گزاشتم رو زانوهام
تهیونگ : تو کجایی پسر میدونی چقدر منتظر موندم
جینک : دیر کردم
تهیونگ : اصلا نمیومدی
جینک : ببخشید دیگه
تهیونگ : باشه زود باش ببین برات چه سوپرایزی دارم
جینک : چی؟
دست کرد تو جیبش و یه جعبه کوچیک دراورد
جینک : این چیه
تهیونگ : بازش کن
بازش کردم یه جفت جوراب بود روش یه ورقه بود برش داشتم و بازش کردم ، شروع کردم به خوندنش
متن کاغذ :
سالگرد دوستیمون مبارک باشه رفیق
بهش خندیدم
جینک : با جوراب؟
تهیونگ : بله دیگه از خداتم باشه
جینک : بزار الان بپوشمش
تهیونگ : باشه بیا بشین اینجا
رفتم رو صندلی نشستم و جورابارو پوشیدم چقدر گرم بود
تهیونگ : خوشت اومد؟
جینک : خیلی خوبه ممنونم
بغلش کردم اونم بغلم کرد
تهیونگ : خوشحالم که خوشت اومده
جینک : داداش خودمی
تهیونگ : البته که همنیطوره میدونی دارم خفه میشم
بهش خندیدم و ولش کردم
جینک : پسره ی دیوونه
اونم بهم خندید
تهیونگ : نظر لطفته ، خب چخبرا
جینک : هیچی همه چی عین همیشه هست
تهیونگ : از خواهرت چخبر هنوزم با من لجه؟
جینک : آره بهتره سر راهش سبز نشی
تهیونگ : آخر من نفهمیدم مگه من چیکارش کردم که با من لجه
بهش خندیدم
جینک : اگه تو فهمیدی منم فهمیدم ولش کن بیا برم یکم قدم بزنیم
تهیونگ : باشه
پاشدیم و رفتیم قدم بزنیم
*فلش بک به شب*
ا/ت ویو
خواب بودم که با صدای یکی بیدار شدم
جینک : ا/ت بیدار شو...هی ا/ت با توام
ا/ت : برو پی کارت
جینک : پاشو ا/ت مهمون داریم
ا/ت : نمیخوام
جینک : پامیشی یا بلندت کنم
ا/ت : اه برو دیگه تو برو من نیام چی میشه
جینک : خودت خواستی
بغلم کرد
ا/ت : بزارم زمین پسره ی دیوونه عجب گیری کردیما
در نمیدونم کجا رو باز کرد و گزاشتم زمین در دستشویی بود
جینک : برو دست و صورتتو بشور زود باش
ا/ت : خیلی بدی
۱۰۹.۴k
۲۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.