فیک : ددی مافیایی من
فیک : ددی مافیایی من
پارت : ۵
( ادامه مکالمه تهیونگ و هیونجین)
هیونجین : هه کیم تهیونگ چه فکری کردی؟
فکر کردی من هوانگ هیونجین بخوام از جایگاهم دست بکشم؟
خیلی خوش خیالی
راستی اون خواهرمم برایه خودت بهش نیازی ندارم
تهیونگ : اومممم عالیه فقط اسمش چیه؟
هیونجین : جیا
تهیونگ : اوممم بای
هیونجین : بای
( پایانه مکالمه)
تهیونگ ویو :
( بهش نگاه کردم و دیدم که دیدم بغض کرده
یک ثانیه دلم براش سوخت
اههه تهیونگ به تو چه؟
میخواست یه برادره مافیا نداشته باشه!
( نزدیکش شدم و گفتم)
تهیونگ : اووووو بیبی گرل دیدی که من بردم
و الان، امشب تو باید زیرخوابم باشی!
جیا ویو :
این حرفو که زد با داد گفتم
جیا : خفه شو لعنتی
( این حرفو که زدم یه طرفه صورتم احساسه سوزشه بدی کردم
که فهمیدم بهم سیلی زده و با داد گفت)
تهیونگ : دختره هرزه حرفه دهنتو بفهم یکباره دیگه بهم بی احترامی کنی طوری به فاکت میدم که تا دوهفته نتونی راه بری فهمیدی؟( همه حرفاشو باداد میزنه)
( تا اومدم حرفی بزنم تهیونگ و اون دوتا پسرا که فکر کنم اسمشون جونگ کوک و جیمین بود از اتاق خارج شدن و اجازه حرف زدن بهم ندادن)
رفتم رویه تخت دراز کشیدم و شروع کردم به گریه کردن
من میدونستم که هیونجین سره جایگاهش اینقدر حساسه ولی نه اینقدر که بخاطرش منو بفروشه
البته زیادم برام شکه کننده نیست چون هیونجین ازم خوشش نمیاد
درواقع من یه بچه ناخواسته بودم که موقعی مادرم فهمید که بارداره سرم امپول زد تا به دنیا نیام (: 💔
ولی من بازم به دنیا اومدم ولی چه به دنیا اومدنی؟
اونا همیشه هیونجین رو دوست داشتن و از من بدشون میومد!
اگه بهم میگفتن یه ارزو بکن ارزوم این بود که به دنیا نمیومدم (:
همه دوستام فکر میکنن که من اسکلم و برایه این همشون منو ترک کردن
ولی اونا نمیدونن که من داخله تنهاییم همش گریه میکنم و اون چیزی که من به اونا نشون میدم همش فیکه!
در اصل من تنهاترین و غمگین ترینم ولی دوست دارم جلویه همه خودمو خوب نشون بدم تا اونا احساسه خوبی داشته باشن (: 💔
من همیشه برایه بقیه مثله یه راز نگه دار بودم و همیشه یه گوش داشتم که حرفاشون رو گوش بدم، زبونی داشتم که باهاشون درد و دل کنم و بغلی که داخلش گریه کنن و اروم بشن
ولی من چی؟
من همه این کارارو انجام میدادم درحالی که کسی رو نداشتم به حرفام گوش کنه و بغلم کنه که داخله بغلش اروم بشم (: 💔
( اینقدر گریه کردم که خوابم برد)
با صدا زدنایه کسی از خواب بیدار شدم و....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارت : ۵
( ادامه مکالمه تهیونگ و هیونجین)
هیونجین : هه کیم تهیونگ چه فکری کردی؟
فکر کردی من هوانگ هیونجین بخوام از جایگاهم دست بکشم؟
خیلی خوش خیالی
راستی اون خواهرمم برایه خودت بهش نیازی ندارم
تهیونگ : اومممم عالیه فقط اسمش چیه؟
هیونجین : جیا
تهیونگ : اوممم بای
هیونجین : بای
( پایانه مکالمه)
تهیونگ ویو :
( بهش نگاه کردم و دیدم که دیدم بغض کرده
یک ثانیه دلم براش سوخت
اههه تهیونگ به تو چه؟
میخواست یه برادره مافیا نداشته باشه!
( نزدیکش شدم و گفتم)
تهیونگ : اووووو بیبی گرل دیدی که من بردم
و الان، امشب تو باید زیرخوابم باشی!
جیا ویو :
این حرفو که زد با داد گفتم
جیا : خفه شو لعنتی
( این حرفو که زدم یه طرفه صورتم احساسه سوزشه بدی کردم
که فهمیدم بهم سیلی زده و با داد گفت)
تهیونگ : دختره هرزه حرفه دهنتو بفهم یکباره دیگه بهم بی احترامی کنی طوری به فاکت میدم که تا دوهفته نتونی راه بری فهمیدی؟( همه حرفاشو باداد میزنه)
( تا اومدم حرفی بزنم تهیونگ و اون دوتا پسرا که فکر کنم اسمشون جونگ کوک و جیمین بود از اتاق خارج شدن و اجازه حرف زدن بهم ندادن)
رفتم رویه تخت دراز کشیدم و شروع کردم به گریه کردن
من میدونستم که هیونجین سره جایگاهش اینقدر حساسه ولی نه اینقدر که بخاطرش منو بفروشه
البته زیادم برام شکه کننده نیست چون هیونجین ازم خوشش نمیاد
درواقع من یه بچه ناخواسته بودم که موقعی مادرم فهمید که بارداره سرم امپول زد تا به دنیا نیام (: 💔
ولی من بازم به دنیا اومدم ولی چه به دنیا اومدنی؟
اونا همیشه هیونجین رو دوست داشتن و از من بدشون میومد!
اگه بهم میگفتن یه ارزو بکن ارزوم این بود که به دنیا نمیومدم (:
همه دوستام فکر میکنن که من اسکلم و برایه این همشون منو ترک کردن
ولی اونا نمیدونن که من داخله تنهاییم همش گریه میکنم و اون چیزی که من به اونا نشون میدم همش فیکه!
در اصل من تنهاترین و غمگین ترینم ولی دوست دارم جلویه همه خودمو خوب نشون بدم تا اونا احساسه خوبی داشته باشن (: 💔
من همیشه برایه بقیه مثله یه راز نگه دار بودم و همیشه یه گوش داشتم که حرفاشون رو گوش بدم، زبونی داشتم که باهاشون درد و دل کنم و بغلی که داخلش گریه کنن و اروم بشن
ولی من چی؟
من همه این کارارو انجام میدادم درحالی که کسی رو نداشتم به حرفام گوش کنه و بغلم کنه که داخله بغلش اروم بشم (: 💔
( اینقدر گریه کردم که خوابم برد)
با صدا زدنایه کسی از خواب بیدار شدم و....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۹.۶k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.