رمان رویای خونین
رمـان رویـای خونین
پـارت پنجم
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵︵᷼⏜۪۪︵᷼
صبح روز دوم
اوه ریون در تختخواب به خودش لرزید. با صدای باز شدن در از خواب پرید. جانگکوک با یک سینی صبحانه وارد شد.
اوه ریون: (با وحشت به دیوار تکیه میدهد)
+نزدیک نیا!لطفا... همینجا بایست.
جانگکوک: (سینی را روی پاتختی میگذارد)
√باید چیزی بخوری،اه ریون
اه ریون: (با چشمانی پر از اشک)
+چرا من اینجام؟پدرم... اگه بفهمه من با یک مرد تنها هستم...
جانگکوک: (با خشم کنترل شده)
√پدرت؟اون موجود حقیر؟ اون که حتی شایعه بودن پدرت رو نداره!
ظهر - اتاق نشیمن
اوه ریون در گوشهای از مبل چمباتمه زده بود. جانگکوک سعی کرد نزدیکتر شود.
اوه ریون: (دستهایش را جلوی خود گرفته)
+لطفا...من میترسم. از صدای پاهات میترسم، از نگاهت میترسم، از نفسهات میترسم...
جانگکوک: (زانو میزند تا همقد او شود)
√ریون-آه،به من نگاه کن. من اون مردها نیستم.
اوه ریون: (سرش را تکان میدهد)
+همهتون یه روز قول میدید...ولی آخرش فقط صدامون میمونه و زخمهامون...
عصر - بالکن
جانگکوک میخواهد پتو را روی شانههایش بیندازد. اوه ریون جیغ میزند.
اوه ریون: (گریه میکند)
+دست نزن!قول بده دست نزنی! پدرم هم اول قول میداد... ولی بعد...
جانگکوک: (پتو را روی زمین میاندازد)
+باشه.خودت بردار. اما بدون که من جونگکوک هستم... من مثل هیچکس دیگهای نیستم.
اوه ریون: (با نگاهی پر از درد)
+مگه فرق میکنه؟شما مردها همشون یه روز...
جانگکوک: (مشتهایش را گره میکند)
√نه،من فرق دارم. من حاضرّم کل دنیا رو بسوزونم فقط برای اینکه ثابت کنم من اون مردای پست نیستم.
شب - اتاق خواب
اوه ریون در تاریکی با کابوس دست و پنجه نرم میکند. جانگکوک کنار تخت میایستد.
اوه ریون: (در خواب)
+نه...بابا بس کن... ببخشیدم... من گناهکارم...
جانگکوک: (آرام)
√ریون-آه،بیدار شو.
اوه ریون: (با وحشت از خواب میپرد)
+نزدیک نشو!خواهش میکنم...
جانگکوک: (قدم برمیدارد عقب)
√دیدی؟من میتونم کنترل کنم. من برات خطرناک نیستم.
اوه ریون: (نفسنفسزنان)
+اما چرا منو دزدیدی؟چرا منو اینجا زندونی کردی؟
جانگکوک: (با نگاهی سوزان)
√"چون دنیای بیرون برات از من خطرناکتره.و چون از روز اولی که دیدمت، فهمیدم یا باید مال من باشی... یا مال هیچکس.
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵︵᷼⏜۪۪︵᷼
ترس تو مرا دیوانهتر میکند،
و جنون من ترس تو را عمیقتر...
اما در این دور باطل،
کدام یک زودتر تسلیم میشود؟
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵︵᷼⏜۪۪︵᷼
#بی_تی_اس
#فیک #سناریو
#جونگکوک #رمان
پـارت پنجم
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵︵᷼⏜۪۪︵᷼
صبح روز دوم
اوه ریون در تختخواب به خودش لرزید. با صدای باز شدن در از خواب پرید. جانگکوک با یک سینی صبحانه وارد شد.
اوه ریون: (با وحشت به دیوار تکیه میدهد)
+نزدیک نیا!لطفا... همینجا بایست.
جانگکوک: (سینی را روی پاتختی میگذارد)
√باید چیزی بخوری،اه ریون
اه ریون: (با چشمانی پر از اشک)
+چرا من اینجام؟پدرم... اگه بفهمه من با یک مرد تنها هستم...
جانگکوک: (با خشم کنترل شده)
√پدرت؟اون موجود حقیر؟ اون که حتی شایعه بودن پدرت رو نداره!
ظهر - اتاق نشیمن
اوه ریون در گوشهای از مبل چمباتمه زده بود. جانگکوک سعی کرد نزدیکتر شود.
اوه ریون: (دستهایش را جلوی خود گرفته)
+لطفا...من میترسم. از صدای پاهات میترسم، از نگاهت میترسم، از نفسهات میترسم...
جانگکوک: (زانو میزند تا همقد او شود)
√ریون-آه،به من نگاه کن. من اون مردها نیستم.
اوه ریون: (سرش را تکان میدهد)
+همهتون یه روز قول میدید...ولی آخرش فقط صدامون میمونه و زخمهامون...
عصر - بالکن
جانگکوک میخواهد پتو را روی شانههایش بیندازد. اوه ریون جیغ میزند.
اوه ریون: (گریه میکند)
+دست نزن!قول بده دست نزنی! پدرم هم اول قول میداد... ولی بعد...
جانگکوک: (پتو را روی زمین میاندازد)
+باشه.خودت بردار. اما بدون که من جونگکوک هستم... من مثل هیچکس دیگهای نیستم.
اوه ریون: (با نگاهی پر از درد)
+مگه فرق میکنه؟شما مردها همشون یه روز...
جانگکوک: (مشتهایش را گره میکند)
√نه،من فرق دارم. من حاضرّم کل دنیا رو بسوزونم فقط برای اینکه ثابت کنم من اون مردای پست نیستم.
شب - اتاق خواب
اوه ریون در تاریکی با کابوس دست و پنجه نرم میکند. جانگکوک کنار تخت میایستد.
اوه ریون: (در خواب)
+نه...بابا بس کن... ببخشیدم... من گناهکارم...
جانگکوک: (آرام)
√ریون-آه،بیدار شو.
اوه ریون: (با وحشت از خواب میپرد)
+نزدیک نشو!خواهش میکنم...
جانگکوک: (قدم برمیدارد عقب)
√دیدی؟من میتونم کنترل کنم. من برات خطرناک نیستم.
اوه ریون: (نفسنفسزنان)
+اما چرا منو دزدیدی؟چرا منو اینجا زندونی کردی؟
جانگکوک: (با نگاهی سوزان)
√"چون دنیای بیرون برات از من خطرناکتره.و چون از روز اولی که دیدمت، فهمیدم یا باید مال من باشی... یا مال هیچکس.
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵︵᷼⏜۪۪︵᷼
ترس تو مرا دیوانهتر میکند،
و جنون من ترس تو را عمیقتر...
اما در این دور باطل،
کدام یک زودتر تسلیم میشود؟
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵︵᷼⏜۪۪︵᷼
#بی_تی_اس
#فیک #سناریو
#جونگکوک #رمان
- ۵.۰k
- ۰۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط